اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان
قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
تحلیلی از شین میم شین
6
تبدیل انتخاب مستقیم شاه از سوی مردم به انتصاب شاه
انتخاب شاهان
·
فردوسی
چندین بار مدعیان سلطنت موروثی را در برابر کسانی می گذارد که از روی لیاقت و نه
ارث پدری سزاوار شاهی اند و حق را به دومی ها می دهد.
1
·
نمونه
جالب آن اردشیر ساسانی است.
·
چنانکه
گفتیم، اردشیر شاهنامه از خانواده شبانی است که اگر چه نسبت به ساسان و بهمن می
برند، در فقر و سختی زیسته اند.
2
· اردوان شاه اشکانی که از هنرهای اردشیر خیلی چیزها
شنیده او را به دربار می آورد تا همبازی پسرانش باشد.
3
· روزی اردوان اردشیر را به همراه خود به نخجیرمی
برد.
4
·
اردشیر
برتری خود را به رخ می کشد.
·
اردوان
خشمگین است.
·
او را از
خود می راند و به مهتری اسبان به اصطبل می فرستد.
·
توصیه
خانواده اردشیر این است که تحمل کن، به تو نیامده است که با فرزندان شاه برابری
کنی.
·
باید
فرمانبر شاه بود.
·
اما
اردشیر فرمان نمی برد.
·
قیام می کند
و اردوان را سرنگون می سازد.
·
از خود فردوسی
بشنویم:
·
پر از خشم شد
زان جوان اردوان
یکی بانک بر زد
به مرد جــوان
بدو گـفت شــاه:
«این گناه من اســت
که پـروردن
آئیـن و راه من اسـت
تو را خود به
بـزم و به نخچیرگاه
چـرا بــرد باید
هـمی با ســـــپاه
بدان تا ز
فــرزنــد من بگــذری
بلنـدی گـزیــنی
و گـــنــدآوری
برو تــازی
اســبان ما را ببیــن
هم آنجــایگه بر
ســرائی گزیـن
بر آن آخـر
اســب، ســـالار باش
به هــر کار با
هر کـسی یـار بـاش
5
·
اردشیر
از درد می نالد.
·
به نیای
خود ـ بابک ـ خبر می دهد و پاسخ می گیرد:
که ای کمخرد نو
رســیده جوان
چو رفتـی به
نخچـیـر با اردوان
چرا تاخــتی
پیـــش فرزند اوی
پرســتنده ای تو
نه پیـــوند اوی
کنون کام و
خشنودی او بجـوی
مگردان ز فـرمان
او هیچ روی
6
·
اردشیر
وقتی نامه را می گیرد، به فکر نیرنگ می افتد.
·
مدتی صبر
می کند تا سر فرصت بر اردوان بشورد.
7
· فردوسی موافق شورش است.
8
· وقتی اردشیرعلم طغیان بر می افرازد، مردم به دورش
گرد می آیند و شادی می کنند:
چو آگاهی آمد ز
شــاه اردشــیر
ز شـادی جوان شد
دل مرد پیر
همی رفت مردم ز
دریا و کـوه
به نزدیک برنا ـ
گـروها گــروه ـ
زهر شهر فرزانه
ای رأی زن
به نزد جهانجوی
گشت انجمن
9
· نمونه جالب دیگرمقابله طوس است با گودرز بر سر
کیخسرو.
10
·
طوس
مخالف آن است که کیخسرو به شاهی ایران رسد.
·
او می
گوید که کیخسرو از نژاد افراسیاب (پشنگ) است و سزاوار شاهی نیست.
·
فریبرز
پسر کاوس باید جای پدر نشیند.
11
· وقتی گیو کیخسرو را می آورد همه ی گردان کمر به
خدمت او می بندند، جز طوس که سر می پیچد:
ببســتند
گــردان ایـران کـــمر
بجز طوس نوذر که
پیچید سر
12
· و می گوید:
به ایـران پس از
رســــتم پـیـلتــن
ســرافرازتر
کــس منـم ز انجــمن
...
همــی بـی من
آئین و رأی آوریــد
جــهان را به نو
کــدخـــدای آوریـــد
نخــواهیم
شـــاه از نژاد پشــــنگ
فســــیله (رمه،
گله) نه نیـــکو بود با پلــنـگ
...
فــریـبـرز کاوس
ـ فــرزند شـــــــاه ـ
ســزاوارتر کــس
به تخـت و کلاه
به هر ســـو ز
دشــمن نــدارد نـــژاد
هم اش فر و برز
است و هم نام و داد
13
·
دو طرف
با سپاه در برابر هم صف می کشند:
·
طوس
هوادار فریبرز و گودرز هوادار کیخسرو.
14
· سر انجام توافق می کنند که خود کاوس تصمیم بگیرد،
ولی او جرئت نمی کند و نمی خواهد که یکی از فرزندان خود را بر دیگری ترجیح داده،
تخم کین بکارد.
15
·
قرار می
شود دو مدعی شاهی آزمایش شوند.
·
هر کدام بتواند
«دژ بهمن» را بگشاید، به شاهی نشیند.
16
· طوس و فریبرز می روند و ناکام بر می گردند.
17
· کیخسرو و گودرز می روند و پیروز بر می گردند.
18
· فردوسی با زیبائی و شیوائی خاصی درماندگی طوس و
فریبرز و دلاوی و سزاواری گودرز و گیو و کیخسرو را تصویر می کند.
19
·
طوس و
فریبرز تا به «بهمن دژ» می رسند، هوا داغ و دژ بلند است.
·
راهی به
دژ نیست.
ســــر بـاره ی دژ
بــد انــدر هـــــوا
ندیدند جـــنـگ
هـوا کـــــس روا
سنان ها ز گرمی
همی بر فروخت
میان زره مرد
جنــگی بــسوخت
...
بگشــتند یک
هفته گـرد اندرش
بــدیـده
نـدیـدنــد جـــــای درش
به نومیدی از
جنـگ گشــتند بـاز
نـیـامــد بــر
از رنـــج راه دراز
20
· نوبت گودرز و کیخسرو که می رسد، زبان فردوسی اوج
می گیرد تا بزرگی گودرز را بستاید:
چــو آگـاهـــی
آمــد بــه آزادگـان
بــر پـیـر
گــودرز گـشـــوادگـان
(گشواد: پهلوان ایرانی)
که طوس و
فریـبرز گشــتند باز
نـیـارســت
رفـتــن بر دژ فــراز
بیاراسـت پیلان
و برخاست غو
بـیـامــد
ســـــپاه جـهــانــدار نــو
یکی تخـت زرین
زبـرجـد نـگار
نـهــاد از بـر پـیـل
و بـســتند بـار
بگرد انـدرش با
درفـــش بنفــش
به پا اندرون
کـرده زریـنه کـــفش
جهانجوی بر تخت
زرین نشست
به سر برش تاجی
و گرزی به دست
دو پـاره ز
یـاقوت و طــوقی به زر
بـه زر انـدرون
نقـــش کــرده گــهر
همـی رفـت
لشـــکر گروها گروه
که از سم اسبان
زمین شد چو کوه
21
·
کیخسرو
تا به دژ می رسد نامه تهدید آمیزی به مدافعان دژ می نویسد.
·
این نامه
چون معجزه ای کارگر می شود.
·
در باروی
دژ شکاف می افتد:
تو گفـتی که
رعـد اســت وقت بــهار
خـروش آمد از
دشت و از کوهـسار
جهان گشت چون
روی زنگی سیاه
چـه از بـاره ی دژ
چـه گــرد ســــــپاه
تـوگـفـتی بر
آمــد یکـی تـیـره ابـــر
هـوا شـــــد به
کــردار کـام هــژبـــر
بر انگیخت
کیخـسرو اســب ســیاه
چـنیـن گــفـت
با پـهـلوان ســـــــپاه
کــه بـر دژ
یکـی تـیربـاران کـنـیـد
هــوا را چـو
ابــر بـهـاران کـنـیـــد
بـر آمـد یکی
میــغ بـارش تگــرگ
تگـرکی کـه بـر دارد
از ابــر مــرگ
ز دیـوان بسـی
شد به پیـکان هلاک
بــــسی زاره،
کفته، فـتــاده به خــاک
22
· کیخسرو و گودرز پیروز برمی گردند.
چو آگاهی آمـد
به ایـران ز شــــاه
از آن ایـــزدی
فــر و آن دســـتگاه
جهـانی فــرو
مـانـد اندر شـگــفت
که کیخسرو، آن
فرّ و بالا گرفت
همــه مهتران یک
به یک با نثـار
بــرفــتـند
شــــادان بر شـــــهریار
23
· به این ترتیب کیخسرو پس از آزمایش هایی که در
کودکی دیده، در مبارزه برای گشودن دژ اهریمنان نیز برتری خود را بر پسر شاه که ارث
پدر می خواهد، نشان می دهد و سزاواری خود را به اثبات می رساند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر