تحلیلی از میم حجری
سرچشمه:
صفحه فیسبوک نصرالله آقاجاری
شمه ای از «در باره انسان و جامعه
انسانی»
اثری از احسان طبری
نشر حزب توده
· «عبدالله مبارک گوید غلامی خریدم.
·
گفتم:
· «چه
نامی؟»
·
گفت:
· «تا
چه خوانی.»
·
·
گفتم:«چه خوری؟»
·
گفت:«تا چه خورانی.»
·
·
گفتم:
· «چه
پوشی؟»
·
گفت:
· «تا
چه پوشانی.»
·
·
گفتم:
· «چه
خواهی؟»
·
گفت:
·
«بنده را با خواست چه کار!»
·
نگویَمَت
که چنین باش یا چنان با ما
تو
پادشاهی و با بنده هرچه خواهی کن!
·
این داستان غم انگیز و زیبا وصف بردگان قرون
وسطایی کشور ما و خودِ داستان دارای روح عرفانی است، ولی برای آن دوران های شوم
نمونه وار است.
·
آیا ما مطمئنیم که در نیاکان ما برده ای اسیر
نبوده؟
·
احدی نمی تواند مطمئن باشد.
·
اربابان سیاست برده داری داشتند.
·
در قابوسنامه فصلی است در آداب رفتار با بردگان و
بندگان که خواندنی است.
·
اربابان با ایجاد تفرقۀ نژادی و سرزمینی و عقیدتی
و شغلی بین بردگان، آنها را به جان هم می انداختند.
·
در رُم باستانی، نبرد بردگان یک ارباب با گروه
بردگان ارباب دیگر، سخت باب بوده است.
·
بردۀ جاهل به خاطر اثبات بزرگواری ارباب خود، هم
زنجیر خود را می کشت.
·
ستم و جهالت بازو به بازو می روند.
·
تا فقر و جهالت باقی است، ستم باقی است.
·
تا ستم باقی است، فقر و جهالت باقی است.
·
·
چنان که گفتیم، در نظام بردگی خاور زمین تسلط شاه بر مجاری آب او را سخت
نیرومند می کرد و به خداشاهی (دسپوتیسم شرقی) می رساند و عملاً او مالک جان و مال
و ناموس کشور بود.
·
یعنی «بردگی جمعی» بود.
· همه برده
بودند.
همه
بندگانیم خسرو پرست
من و گیو
و گودرز و هر کس که هست
(شاهنامه
فردوسی)
·
·
ویل دورانت در «تاریخ تمدن» خود بدرستی یادآور می
شود که یونانیان بردگان شرقی را از بردگان دیگر خوارتر می شمردند.
· زیرا می
گفتند که آنها به بندگی شاهان مستبد و جباران (تیران ها) خو گرفته اند و لذا حرجی
نیست که با آنها رفتاری هرچه خشن تر شود.
بر گرفته
از کتاب
«در باره
انسان و جامعه انسانی»
نوشته
احسان طبری
انتشارات
حزب توده ایران
میم
· این فراز از نوشته احسان طبری فقط
بظاهر بی عیب و نقص جلوه می کند، ولی در واقع حاوی ایرادات نظری جدی است.
·
چرا این سؤال احسان طبری ناقص و معیوب است؟
1
«آیا
ما مطمئنیم که در نیاکان ما برده ای اسیر نبوده؟»
·
این سؤال احسان طبری، فی نفسه درست است، ولی این
سؤال فقط یک روی مدال است.
·
روی دیگر مدال از قرار زیر است:
· «آیا
مطمئنیم که نیاکان ما خود برده نبوده اند؟»
·
ما مطمئنیم که نیاکان مان و حتی پدران مان بنده و
رعیت و پرولتر و گدا و درویش بوده اند.
2
·
ثانیا این سؤال نادرست است، به این دلیل که خود طبری از «بردگی جمعی» یعنی
از برده کلکتیف سلاطین بودن خلق سخن می گوید.
·
این عملا نافی سؤال مبتنی بر داشتن برده در خانه
خویش است.
·
مگر اینکه تعریف نادرستی از مفهوم «برده» داشته
باشیم.
3
·
برده به طبقه اجتماعی ئی اطلاق می شود که ابزار
سخنگو ست.
·
مالک حتی خویشتن خویش نیست.
·
مملوک است.
·
چیز واره است.
·
اوبژکت واره است.
4
«آیا ما
مطمئنیم که در نیاکان ما برده ای اسیر نبوده؟»
·
در این صورت، سؤال طبری به معنی نقض تعریف مفهوم
«برده» خواهد بود.
·
چون نمی توان در آن واحد هم برده کلکتیف بود و هم
خانه داشت و علاوه بر آن برده داشت.
5
·
شاید منظور طبری از بردگی کلکتیف در تحلیل نهائی
باشد.
6
·
ایراد نظری دیگر طبری در این فراز این است که او
خصلت طبقاتی جامعه را مخدوش جلوه گر می سازد.
·
بزعم طبری در جامعه برده داری ایران باستان، طبقه
حاکمه وجود ندارد، بلکه فرد حاکمه وجود دارد که در هیئت سلطان تجسم می یابد.
7
·
تصورش حتی دشوار است که یک نفر به تنهائی حاکم بر
توده باشد.
·
طرفداران تز امپریالیستی «توتالیتاریسم» نیز چنان
وانمود می کنند که گویا افرادی از قبیل هیتلر و یا استالین همه کاره بوده اند.
·
یاوه حضرات بنظر ساده لوحان فقط مقبول می آید.
·
چرا؟
·
·
برای اینکه چنین شخصیت هائی محبوبیت تام و تمام
کسب می کنند و پرستیده می شوند و خلق به فرمان شان از روی جسد خویش می گذرد.
8
·
این پدیده اما مثل هر پدیده دیگر، فرم نمودین
ماهیتی معین است:
·
در هیئت هیتلر به عنوان مثال اراده ی طبقه سرمایه
دار واپسین (بورژوازی انحصاری) تبلور و تجسم مادی می یابد.
·
بدون پشتیبانی طبقه یاد شده هیتلر نمی توانست پشیزی
هم ارزش داشته باشد و کمترین تفاوتی با دیگر لات ها و لومپن های سرگردان در خیابان
های آلمان داشته باشد.
9
·
در لنین و استالین اراده توده زحمت تبلور و تجسم
مادی یافته بود.
·
لنین و استالین و مائو و هوشی مین و کاسترو نه
افراد شخصی محض، بلکه اشخاص حقوقی محسوب می شوند و اراده توده زحمت را نمایندگی می
کنند.
·
لنین در مصاحبه با خبرنگاران به این حقیقت امر
صریحا اعتراف می کند و تأکید می ورزد.
·
حتی مارکس و انگلس بدون پیوند ارگانیک با توده
زحمت (پرولتاریای صنعتی) نمی توانستند به کشف حقیقت عینی پنهان از نظرها و به
تدوین مارکسیسم نایل آیند.
10
·
آنچه از دید طبری پنهان می ماند، رشته های مادی و
معنوی نامرئی است که شخصیت را به طبقه پیوند می دهد.
·
از این رو، پذیرش فردی خودکامه به مثابه برده دار
مطلق و توده به مثابه برده کلکتیف دشوار است.
·
خیلی از چیزها، ماهیتا آن نیستند که جلوه می
کنند.
·
به قول سایه شاعر:
«یا رب
چقدر فاصله دست و زبان است!»
·
سایه در این مصراع زیبا، دیالک تیک پراتیک و تئوری
را به شکل دیالک تیک دست و زبان بسط و تعمیم می دهد و از دره عمیق فی مابین پرده
برمی دارد.
·
از ناهمخوانی حرف با عمل.
11
·
احسان طبری از سوی دیگر، بدرستی توضیح می دهند که
«اربابان با ایجاد تفرقۀ نژادی، سرزمینی، عقیدتی و شغلی بین بردگان، آنها را به
جان هم می انداختند.»
·
ولی نتیجه ای ـ اگرچه درست ـ اما سطحی می گیرند:
«ستم و
جهالت بازو به بازو می روند.
تا فقر و
جهالت باقی است، ستم باقی است.
تا ستم
باقی است، فقر و جهالت باقی است.»
·
این استنتاج طبری به استنتاجات جاری در جامعه
شبیه است و فاقد رادیکالیته مارکسیستی است.
·
چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
1
·
برای اینکه بدین طریق مسئله در دایره بسته ای (دایره
ابلیسی) طرح می شود و لاینحل جلوه داده می شود:
تا فقر و
جهل (علت) هست، ستم (معلول) هست.
·
هر آدم خود اندیشی نتیجه خواهد گرفت که پس برای
از بین بردن ستم باید فقر مادی و معنوی (فقر مادی و جهالت) از بین برود.
·
اکنون می توان راه حل مارکسیستی مسئله را ارائه
داد:
·
برای محو ستم باید نظام مبتنی بر استثمار مادی و
معنوی محو شود:
·
یعنی باید مالکیت خصوصی بر وسایل تولید لغو شود.
·
باید انقلاب اجتماعی و روشنگری علمی و انقلابی
صورت گیرد.
2
·
طبری ولی مثل فاتالیست ها (تقدیر باوران) به جای
ارائه راه حل رادیکال، دیالک تیک علت و معلول را وارونه می کنند:
·
جای علت و معلول را عوض می کنند:
« تا
ستم (علت) باقی است، فقر و جهالت (معلول) باقی است.»
3
·
علت این دایره ابلیسی در شیوه توضیح نادرست طبری
است.
·
شاید خود طبری ندانند.
·
اشکال استدلال ایشان این است که با توسل به دیالک
تیک علت و معلول به توضیح مسئله می پردازند.
·
با این دیالک تیک به تنهائی نمی توان به راه حلی
رسید.
·
علتش این است که در زنجیر علی (علت و معلولی)،
حلقه اول و آخر وجود ندارد:
·
هر علتی معلولی را پدید می آورد و هر معلولی ناشی
از علتی است.
· علتی یافت نمی شود که خود معلول علت دیگری نباشد
و معلولی یافت نمی شود که علتی را پدید نیاورد.
·
·
هگل شاید به همین دلیل از «بی پایانی کریه» سخن
می گوید.
نصرالله
یک سؤال:
آیا شما این کتاب را مطالعه کرده اید که قضاوت
این چنینی می کنید؟
· نه همین الان دیدیم.
نصرالله
خیلی عجولانه قضاوت کردید!
· شاید در خود کتاب این عیب رفع شده
باشد.
· ولی در این فراز این عیب چشمگیر
است.
· بدی نقل قول هم همین است.
· نقل قول ها بریده هائی از متون است
و نتیجتا ناقص و نارسا هستند.
نصرالله
این فراز فقط برای جلب توجه برای
مطالعه این کتاب است و پیش از آن نیز فراز دیگری از این کتاب را بر این صفحه
گذاشتم که نافی نوشته شما است.
· ما همین فراز را نقد کردیم.
·
آره.
·
شعری بود زیبا.
· ما هم با اشتراک گذاشتیم.
نصرالله
مطالعه این کتاب به نمایندگان آشکار و نهان بورژوازی که ذره
ای صداقت علمی دارند و سیاست ایدئولوژی زدایی را پیش می برند، پیشنهاد می شود.
1
·
آثار پیشینیان باید نقد شوند.
2
·
آثار پیشینیان آیه که نیستند تا دربست پذیرفته
شوند.
3
·
مارکسیسم تئوری انتقاد است و نه آئین
تأیید صرف.
4
·
فقط باید جنبه های درست تأیید شوند
و توسعه داده شوند.
·
ایرادات اما باید نقد و حذف و رفع
شوند تا موجب سرگیجه توده نشوند.
5
·
بهتر آن است که خوداندیشی و
خودمختاری و به قول خود طبری «جسارت مدنی» در عرصه نظر و عمل تشویق شود و از
اختناق و سرکوب پرهیز شود.
6
·
با انگ زدن که نمی توان بانی خدمت
به خلق بود.
7
·
ضمنا معنی نقد نظریات غلط که
ایدئولوژی زدائی نیست.
8
·
معنی نقد صریح و عاری از
اوپورتونیسم نظریات غلط که فقدان صداقت علمی
نیست.
·
اتفاقا برعکس.
9
·
ضمنا نظرات ما هم باید تحلیل و نقد
شوند.
·
هماندیشی امری عادی، متداول،
متمدنانه و مثبت است.
·
نمی توان از انسان های خردگرا و
خود اندیش فقط انتظار تأیید داشت.
·
برده که نیستند تا رفتاری پیش
گیرند که طبری از یادآوری اش تأسف می خورد و رنج می برد.
نصرالله
دوست عزیز تصور من این بود گفتگوی
ما پایان یافته بود.
چون شما گفتید که کتاب را نخوانده
اید.
و آنجه من در پایان نوشتم (پیشنهاد
مطالعه کتاب) به هیچ روی اشاره به شما نبود
و در ضمن من هم چنین ذهنیتی ندارم
که باید دربست پذیرفت و خود نویسنده هم چنین ادعایی ندارد، شما کتاب را بخوانید،
خواهید دید که چنین تصورات غیر ضروری بوده است.
·
خیلی ممنون.
·
روزگار غریبی است.
·
تجارب روزمره ما نه شیرین، بلکه بشدت تلخ اند.
·
با کمال حسن نیت نظری را تحلیل می کنیم که خود هم گشایش
دری به روی هماندیشی است و هم نشانه عشق و علاقه به صاحب نظر.
·
ولی چنان برخورد می شود که انگار عداوت و بد خواهی و
تخریب و سوء نیت در بین است.
·
هماندیشی با دعوا و مرافعه عوضی گرفته می شود.
1
·
میدان هماندیشی اما نه «بازار خرید و فروش گاو خر» (هانس
هاینتس هولتس)، بلکه میدان دفاع صریح و صادقانه از حقیقت عینی است.
2
·
به همین دلیل فکر کردیم که نمی خواهید ابراز نظر کنیم
و دنبال به به و تأیید می گردید.
·
ببخشید.
3
·
ما کسی را که عمیقا دوست نداشته باشیم، اصلا آثارش را
دست نمی زنیم، چه برسد به خواندن و تأمل روی آنها.
4
·
به عنوان مثال، ما می دانیم که تحلیل و نقد آثار شعرا
و علمای طرفدار فاشیسم و فوندامنتالیسم ضرورت مبرم دارد.
·
ولی فقط بزور شلاق و بالاجبار، نظری به آنها می افکنیم
و از مواضع هومانیستی توده دفاع می کنیم.
5
·
ما خیلی هم از انتشار آثار علمای توده شاد می شویم و
قدردان کسانی هستیم که زحمت انتشار آنها را به خود می دهند.
·
شما شخصا یکی از فهمنده ترین و فهمیده ترین شخصیت ها
در فیسبوک هستید.
·
خیلی ها اصلا مطالبی را که منتشر می کنند، نمی خوانند
و شاید اگر هم بخوانند، نمی فهمند.
6
·
ولی درد موضعمندی طبقاتی و ایدئولوژیکی همین است:
·
دوست یابی آسان است ولی حفظ دوست دشوار و چه بسا محال.
7
·
اگر کسی طرفدار باد باشد، کمبودی از بابت «دوست»
نخواهد داشت.
·
ولی روی این جور دوست ها و دوستی ها هم نمی توان حساب
کرد.
·
با امتنان مجدد
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر