هوشنگ تیزابی، قهرمانی که فسانه شد
منبع: سایتِ صدای مردم .
سرچشمه:
صفحه
فیسبوک
پیمان
·
هفتم تیرسالروز شهادت هوشنگ تیزابی، قهرمان بزرگ میهن
مان بوده است.
·
تیزابی
حاضر نگشت از پیوند بزرگ خویش با توده های ستمدیده دست شوید و در زیر شکنجه های
وحشیانه رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی با مقاومتی براستی ستایش برانگیز به شهادت رسید.
·
زندان،
شکنجه و شهادت پاسخ رژیم شاه به پزشک جوان و پر شوری بود که "چراع در
دست" به جنگ سیاهی ها شتافته بود.
برگرفته از کتاب شهیدان توده ای
·
هوشنگ
تیزابی در سال 1322 در شهر تهران چشم به جهان گشود.
·
پس از
پایانِ دوران دبیرستان، در سن 19 سالگی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شده.
·
در آنجا بود
که در پشت سنگر رزم نسل جوان، دشمن اصلی توده های زحمتکش را شناخت و با یگانه قلب
عاشقش راه پرتلاطم مبارزه را برگزید.
·
هوشنگ در
اولین گام ها به دام خصم پلید گرفتار آمد.
·
او معتقد
بود که مرزی بین زندگی و مبارزه نیست.
·
زندگی
خود مبارزه ای بس طولانی است.
·
بعد از
رهایی، تیزابی دگرباره پی گیرتر و پوینده
تر فعالیت سیاسی را دنبال گرفت.
·
اما از
آنجا که این جوان پرشور، بی محابا با تمام حیات گران قدرش برای رسیدن به سرزمین
پرنور آزادی گام برمی داشت، بار دیگر در سال 1342 غل و زنجیر گزمه ها برپایش
افتاد.
·
اما در
سینۀ او چشمه ای می جوشید که به دریا راه داشت.
·
چشمه ای
روشن تر از هر آفتاب.
·
در زیر
شکنجه های وحشیانۀ کرکسان لاشه خوار لب از لب نگشود و دلاورانه چون کوهی استوار
ایستاد.
·
بعد از
شکنجه های فراوان، دژخیمان او را به بیدادگاه نظامی روانه ساختند.
·
او در
آنجا علیه تجاوزات رژیم به حقوق پایمال شده توده های مردم، لب به سخن گشود و طغیان
کرد.
·
هنگامی
که رئیس بیدادگاه با لحن دلسوزانه ای از او خواست که برای خودش هم که شده این
جملات را بیان نکند، با فریادی رعدآسا این چنین گفت:
· «من شرافت اخلاقی و ایدئولوژیکی ام را به هیچ
نفروخته و نخواهم فروخت.
·
میثاق من
با توده های زحمتکش عالی ترین و عمیق ترین پیوندها است.»
·
در
بیدادگاه نظامی دیکتاتوری شاه، او را به ده سال زندان محکوم کردند، اما به علت سن،
این مدت به پنج سال کاهش یافت.
·
هوشنگ
تیزابی جان شوریده ای بود که در زیر دامن شب، بدان هنگام که تازه بال می گشود، به
بند کشیده شد.
·
در زندان
افکار منحرف و انقلابی نمایان را افشاء می کرد.
·
هوشنگ
مرتدینی چون «پرویز نیکخواه» ها را بی دریغ رسوا می کرد.
·
او در رد
نظرات چپ نمایانۀ مائوئیست ها که می گفتند، «ما جنگل های شمال را به دقت مورد
بررسی قرار دادیم، تا مکان مناسبی برای شروع انقلاب بیابیم»، می گفت:
· «انقلاب کار من و شما نیست، انقلاب محصول
تجربۀ طبقه و توده است.
·
همان
طبقۀ کارگر که در مورد آن ها لنین بزرگ می گوید: بدون آن ها تمام بمب های عالم
فاقد قدرتند.»
·
·
در سال
1349، تیزابی از بند رها گشت، اما هنوز زنجیر اسارت برپای مردم میهنش به سختی گره
خورده بود.
·
او به
رغم زجرها، به رغم بیشۀ پربیم خفاشان، در وادی این رزم دیرپا به فتح سرزمین رهایی
می شتافت.
·
او در راه
دشوار مبارزه، حزب تودۀ ایران را یافت.
·
او می
گفت:
· «من از نفرت شروع کردم و به ایمان رسیدم.
·
نفرت از
حرب توده میراث پدرم بود، اما ایمان به این حزب، نبرد و شهادت و سوسیالیسم را،
خودم در این حزب یافتم.
·
کینه ام
کور بود، اما ایمانم چراغ در دست داشت.
·
هیچ دستی
بالاتر از دستی از دست حقیقت نیست.»
·
·
در
شرایطی که ترور و اختناق و سانسور، افسار گسیخته در همه جا حکم می راند، هوشنگ
تیزابی، دست به انتشار نشریه ای مخفی و سیاسی به نام «بسوی حزب» زد، که در آن زمان
چو خنجری الماس نشان سینۀ ظلمت را درید.
·
او «بسوی
حزب» را دروازه ای به شاهراه حزب تودۀ ایران می دانست و می خواست، تا جوان ترها
تجربه های تلخ او را در یافتن راه از بیراه تکرار نکنند.
·
او این
تجربه را همواره با افسوس به یاد می آورد:
· «کلاه گشادی سرما گذاشته بودند.
·
به ما
تزریق کرده بودند که حزب توده یک دکان سیاسی است.
·
یک دکان
سیاسی که با اشارۀ انگشت کوچک استالین به وجود آمده.
·
سرگذشت
چند رهبر عاجز و زبون و یک سیاهی لشکر بی بو و خاصیت را به جای شناسنامۀ تمام عیار یک حزب کبیر، حزب شهدا و قهرمان ها،
به ما قالب کرده بودند.
·
بی شرف
ها چه تردست اند!
·
ما از
این منظره احساس تهوع می کردیم، اما وقتی خودمان را از دست رسوبات تیلیغاتی، که
ذهن جامعۀ روشنفکری را پرکرده بود، رهاندیم، روزبه و سیامک و وارطان و شوشتری و
آرس را یافتیم، مبشری و وکیلی و محقق زاده و هزاران قهرمان گمنام را کشف کردیم.
·
میراث
جاودانی از تعالیم مارکسیسم ــ لنینیسم را، که با تاروپود میهن ما آمیخته و هزاران
هزار آتش زیر خاکستر به جا گذاشته، بازیافتیم و در چهرۀ حزب تودۀ ایران، چهرۀ
قهرمان خلق های خود را شناختیم.
·
هر برگ
از این شناسنامه انقلابی، هر عضو از این سپاه بی شمار شهدا و قهرمانان و آرش های
زنده و بیدار، برای اثبات فعالیت یک حزب رزمجو کافی بودند.
·
آنگاه از
قضاوت خود شرمسار شدیم.»
·
·
او بعد
از چند سال بار دیگر خود را در شکنجه گاه یافت، آنجایی که او حماسه شد.
·
در شکنجه
گاه ــ سهمناک ترین آزمایشگاه ایمان ــ دشمن می خواست راز او، راز خلق، راز حزب
تودۀ توده ها را بداند.
·
رفقای
حزبی در «بسوی حزب» که در ادامۀ راه هوشنگ همچنان منتشر می شد، پایان درخشان حیات
این قهرمان توده ای را چنین تصویر کرده اند:
· «دژخیم گفت:
·
کله پوک!
·
·
هوشنگ
گفت:
·
دلم
برایت می سوزد، فلک زده.
·
·
دژخیم دندانقروچه رفت و از فرط خشم و نومیدی عربده
کشید.
·
هوشنگ
گفت:
·
مرا بکش
و خودت را خلاص کن.
·
·
دژخیم
گفت:
·
مطمئن
باش این کار را می کنم.
·
·
هوشنگ در
نگاه دیوانۀ او این تصمیم را خواند.
·
دژخیم
داشت سوزن نازکی را مرتب در زیر ناخن های او فرو می برد.
·
با هر
فشاری یک تکه کوچک یاقوت روی انگشت های هوشنگ می درخشید.
·
تمام
عضلات هوشنگ درحال تشنج بود.
·
·
دژخیم
گفت:
·
زیر دست
های من عاقبت نرم خواهی شد.
·
·
هوشنگ
صدای رژۀ یک سپاه پرولتاریایی را در ضمیر خود می شنید:
·
ولی اگر
نتوانی زبانم را باز کنی؟
·
·
دژخیم
گفت:
·
باز می
کنم.
·
·
صفوف
کارگری تمام مغزش را پر کرده بود.
·
پرچم
سرخی در باد تکان می خورد.
·
چشمش رو
به خاموشی می رفت، اما جانش تازه نفس بود.
·
دژخیم
آماده می شد تا آخرین قطره های زندگی او را به خاک بریزد.
·
او محراب
شیفتگان آزادی را بازیافت و با مرگ پرافتخار خود پیام آور راه آزادی گشت.
·
هوشنگ
تیزابی از شقایق زار خلق بردمید و در قلب تاریخ فشانه شد.»
·
آن روز 7
تیر 1353 بود
پایان
میم
1
·
این
مقاله را به احتمال قوی حیدر مهرگان نوشته اند.
·
برای
قضاوت راجع بدان اصولا باید ان را مورد تحلیل دیالک تیکی قرار داد.
·
با نظر
سطحی و گذرا بدان می توان گفت که رئالیستی نیست.
·
به نوشته
های رومانتیکی بیشتر شباهت دارد.
2
· هوشنگ تیزابی در این نوشته در سنت آوانتوریسم
(چریکیسم، شاملوئیسم) بشدت ایدئالیزه می شود.
3
· در این مقاله رابطه قهرمان با بازجو وارونه می
شود، ایراسیونالیزه (خالی از خرد) جلوه داده می شود.
4
· می توان گفت که هوشنگ آدمیت زدائی می شود، ماورای
بشری جلوه می کند.
5
· هوشنگ تیزابی احتمالا دکترای روانشناسی داشته اند
و اثری و یا ترجمه ای با مقدمه ای از ایشان در این زمینه به میراث مانده است.
6
· بازجوئی نوعی مبارزه میان مبارز و طبقه حاکمه است
که تمامت توان جسمی و معرفتی ـ ـ روحی ـ روانی و تمرکز مفط حواس (هشیاری) هر دو
طرف را بسیج می کند و به کار می اندازد.
7
· این شیوه برخورد که به هوشنگ نسبت داده می شود،
نه در شأن یک اندیشنده است و نه در شأن یک روانشناس و نه با قوانین عینی و عام
حاکم بر انسان بطور کلی انطباق دارد.
پیمان
· این قوانین عینی و عام حاکم بر انسان کدامند که
تصور می کنید این نوشتار هوشنگ را ماورای انسان جلوه می دهد؟
·
به این
فکر کردید که ممکن است شناخت ما نسبت به توانمندی های انسان محدود است!؟
· ماتریالیست های سطحی اروپا تلاش می کنند که به
که به مردم بقبولانند که انسان جز شیمی و فیزیک چیز دیگری نیست.
·
ولی
رویداد ها این را رد می کنند.
·
انسان
عالی ترین شکل تجلی ماده است و اعلام اینکه انسان چه توانمندی ها و چه محدودیت
هایی دارد، خیلی زود است و این نوشتار به هیچ وجه زیاده گویی نیست.
·
و بسیار
نمونه های تاریخی نیز وجود که یک نمونه آن بابک خرم دین است از زبان دشمنانش.
میم
· صحنه اعدام (بابک) با روند بازجوئی تفاوت ماهوی
دارد.
1
· روند بازجوئی فرم دیگری از مبارزه طبقاتی است.
2
·
مبارز انقلابی
باید در این مبارزه پیروز شود.
·
هدف او هم
همین است.
·
هدف او
پیروزی در نهایت ضعف و بی حقوقی و تنهائی است.
3
·
روند بازجوئی در واقع ترکیبی از مبارزه جسمی و
روحی و روانی و فکری است.
·
مبارز قاعدتا همه چیز را می گوید، بی آنکه چیز مطلوب
طبقه حاکمه را بگوید.
4
·
انعکاس نویسنده این مطلب (حیدر و یا پرتوی و یا
هر کس دیگر) حاکی از این است که هوشنگ ضمن بازجوئی به تهدید بازجو می پردازد.
·
آن سان که انگار هوشنگ از بازجو بازجوئی می کند.
5
· این
وارونه سازی دیالک تیک مبارز و بازجو ست.
6
· این که
نشانه توانمندی مبارز نیست.
7
·
این ـ اگر واقعا چنین باشد ـ نشانه ضعف او ست.
·
نشانه بی خردی و حتی خردستیزی او ست.
8
· این نشاندهنده
باور مبارز به نوعی نیهلیسم است که با مارکسیسم بیگانه است.
9
· مبارز خردمند
و مسئول که نباید خود را فدای هیچ و پوچ کند.
10
· دنیا که
به آخر نرسیده.
11
· برای
تربیت هوشنگی گاهی صدها سال وقت لازم است.
12
· نقش
شخصیت در دیالک تیک شخصیت و توده را هیچ مارکسیستی چنین دستکم نمی گیرد.
13
· فدا کردن
بی مهابای شخصیت ها حزب را از حزبیت تهی می کند.
14
· گلوله ای
که بر سینه لنین می نشیند، گلوله ای است که بر سینه انقلاب و کشور شوراها و حتی
بشریت مترقی می نشیند.
15
·
شخصیت که نریخته زیر پا تا فدای هیچ و پوچ شود.
·
ارزش هوشنگ میلیون ها بار بیشتر از ارزش اسراری
بوده که می بایستی مورد حراست قرار گیرد.
پیمان
·
این من و
شما نیستیم که در آن لحظه تصمیم می گیریم، بلکه آن فرد است که هم توانمندی خود را
در محک آزمایش می بیند و می شناسد و هم اهمیت اسراری را که دارد می داند، و او ست
که باید قضاوت کند، نه دیگری.
·
در گذشته
از آنجا که احتمال دستگیری و شکنجه همچون امروزه بود مبارزین پیش از آن در این
مورد گفتگو می کردند و به تناسب اهمیتی که آن اسرار تشکیلاتی داشت که حداقل به
زندگی دو نفر دیگر ارتباط داشت تصمیم می گرفتند که تا چه حد و مرزی باید مقاومت
کرد و در صورتی که فشار شکنجه بیش از توان فرد بود، چگونه پرسه شکنجه را کوتاه کرد.
·
بطور
مثال برخی با نفس نکشیدن به حالت کُما می رفتند که بعدا مأمورین ساواک متوجه شدند
و با ضربات مشت به شکم مانع می شدند، و برخی نیز با تحریک شکنجه گر به گونه ای
دیگر اینکار را می کردند و گرنه مبارزه نمی توانست ادامه یابد و تشکیلاتی وجود
داشته .
·
این نظر
یا پیشنهاد شما تسلیم طلبی است و عمل به این صورت جز تقویت ارتجاع و بی اعتمادی
میان مبارزین و نابودی آنچه نتیجه کار سالیان است و با دستگیری هر فرد چندین نفر
دیگر نیز در دام شکنجه گران قرار می گیرند و اگر چیزی بیش از فرد اول نداشته باشند
باید در زیر شکنجه جان دهند و یا به ذلت خواری بیافتند.
·
انسان حق
انتخاب دارد که بین ذلت و خواری و تقویت ارتجاع و گرفتار کردن رفقایش یا مرگ،
برگزیند و هوشنگ آگاهانه مرگ را انتخاب کرده است.
میم
·
خیلی
ممنون.
·
احتمالا
شما حزب توده و توده ای ها را صدبار بهتر از ما می شناسید.
·
شاید هم
همین طور بوده که شما تصویر می کنید.
·
ما در
کامنت اول نوشتیم که این مطلب باید با حوصله تحلیل شود.
·
آقای
خدائی هم در مورد مرگ حکمتجو نوشته اند که ایشان دست به انتحار زده است.
·
شاید
ایشان هم مثل شما حق دارند.
·
مسئله در
هر صورت قابل بحث است.
·
ما اگر
بخت یار باشد، هم روی این مطلب و هم روی نظرات شما خم می شویم و نظرمان را به بحث
می گذاریم.
·
ممنون
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة
المعارف روشنگری
ویرایش: «تمرکز مفط حواس» باید «تمرکز مفرط حواس » باشد
پاسخحذف