۱۳۹۲ تیر ۱۱, سه‌شنبه

چاله ها و چالش ها (278)

هوشنگ تیزابی، قهرمانی که فسانه شد 
منبع:  سایتِ صدای مردم  .
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
پیمان 

·       هفتم  تیرسالروز شهادت هوشنگ تیزابی، قهرمان بزرگ میهن مان بوده است.
·       تیزابی حاضر نگشت از پیوند بزرگ خویش با توده های ستمدیده دست شوید و در زیر شکنجه های وحشیانه رژیم دیکتاتوری شاهنشاهی با مقاومتی براستی ستایش برانگیز به شهادت رسید.
·       زندان، شکنجه و شهادت پاسخ رژیم شاه به پزشک جوان و پر شوری بود که "چراع در دست" به جنگ سیاهی ها شتافته بود.
برگرفته از کتاب شهیدان توده ای

·       هوشنگ تیزابی در سال 1322 در شهر تهران چشم به جهان گشود.
·       پس از پایانِ دوران دبیرستان، در سن 19 سالگی وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شده.
·       در آنجا بود که در پشت سنگر رزم نسل جوان، دشمن اصلی توده های زحمتکش را شناخت و با یگانه قلب عاشقش راه پرتلاطم مبارزه را برگزید.
·       هوشنگ در اولین گام ها به دام خصم پلید گرفتار آمد.
·       او معتقد بود که مرزی بین زندگی و مبارزه نیست.
·       زندگی خود مبارزه ای بس طولانی است.
·       بعد از رهایی،  تیزابی دگرباره پی گیرتر و پوینده تر فعالیت سیاسی را دنبال گرفت.
·       اما از آنجا که این جوان پرشور، بی محابا با تمام حیات گران قدرش برای رسیدن به سرزمین پرنور آزادی گام برمی داشت، بار دیگر در سال 1342 غل و زنجیر گزمه ها برپایش افتاد.
·       اما در سینۀ او چشمه ای می جوشید که به دریا راه داشت.
·       چشمه ای روشن تر از هر آفتاب.
·       در زیر شکنجه های وحشیانۀ کرکسان لاشه خوار لب از لب نگشود و دلاورانه چون کوهی استوار ایستاد.
·       بعد از شکنجه های فراوان، دژخیمان او را به بیدادگاه نظامی روانه ساختند.
·       او در آنجا علیه تجاوزات رژیم به حقوق پایمال شده توده های مردم، لب به سخن گشود و طغیان کرد.
·       هنگامی که رئیس بیدادگاه با لحن دلسوزانه ای از او خواست که برای خودش هم که شده این جملات را بیان نکند، با فریادی رعدآسا این چنین گفت:
·       «من شرافت اخلاقی و ایدئولوژیکی ام را به هیچ نفروخته و نخواهم فروخت.
·       میثاق من با توده های زحمتکش عالی ترین و عمیق ترین پیوندها است.»
·       در بیدادگاه نظامی دیکتاتوری شاه، او را به ده سال زندان محکوم کردند، اما به علت سن، این مدت به پنج سال کاهش یافت.
·       هوشنگ تیزابی جان شوریده ای بود که در زیر دامن شب، بدان هنگام که تازه بال می گشود، به بند کشیده شد.
·       در زندان افکار منحرف و انقلابی نمایان را افشاء می کرد.
·       هوشنگ مرتدینی چون «پرویز نیکخواه» ها را بی دریغ رسوا می کرد.
·       او در رد نظرات چپ نمایانۀ مائوئیست ها که می گفتند، «ما جنگل های شمال را به دقت مورد بررسی قرار دادیم، تا مکان مناسبی برای شروع انقلاب بیابیم»، می گفت:
·       «انقلاب کار من و شما نیست، انقلاب محصول تجربۀ طبقه و توده است.
·       همان طبقۀ کارگر که در مورد آن ها لنین بزرگ می گوید: بدون آن ها تمام بمب های عالم فاقد قدرتند.»
·        
·       در سال 1349، تیزابی از بند رها گشت، اما هنوز زنجیر اسارت برپای مردم میهنش به سختی گره خورده بود.
·       او به رغم زجرها، به رغم بیشۀ پربیم خفاشان، در وادی این رزم دیرپا به فتح سرزمین رهایی می شتافت.
·       او در راه دشوار مبارزه، حزب تودۀ ایران را یافت.
·       او می گفت:
·       «من از نفرت شروع کردم و به ایمان رسیدم.
·       نفرت از حرب توده میراث پدرم بود، اما ایمان به این حزب، نبرد و شهادت و سوسیالیسم را، خودم در این حزب یافتم.
·       کینه ام کور بود، اما ایمانم چراغ در دست داشت.
·       هیچ دستی بالاتر از دستی از دست حقیقت نیست.»
·        
·       در شرایطی که ترور و اختناق و سانسور، افسار گسیخته در همه جا حکم می راند، هوشنگ تیزابی، دست به انتشار نشریه ای مخفی و سیاسی به نام «بسوی حزب» زد، که در آن زمان چو خنجری الماس نشان سینۀ ظلمت را درید.
·       او «بسوی حزب» را دروازه ای به شاهراه حزب تودۀ ایران می دانست و می خواست، تا جوان ترها تجربه های تلخ او را در یافتن راه از بیراه تکرار نکنند.
·       او این تجربه را همواره با افسوس به یاد می آورد:
·       «کلاه گشادی سرما گذاشته بودند.
·       به ما تزریق کرده بودند که حزب توده یک دکان سیاسی است.
·       یک دکان سیاسی که با اشارۀ انگشت کوچک استالین به وجود آمده.
·       سرگذشت چند رهبر عاجز و زبون و یک سیاهی لشکر بی بو و خاصیت را به جای شناسنامۀ  تمام عیار یک حزب کبیر، حزب شهدا و قهرمان ها، به ما قالب کرده بودند.
·       بی شرف ها چه تردست اند!
·       ما از این منظره احساس تهوع می کردیم، اما وقتی خودمان را از دست رسوبات تیلیغاتی، که ذهن جامعۀ روشنفکری را پرکرده بود، رهاندیم، روزبه و سیامک و وارطان و شوشتری و آرس را یافتیم، مبشری و وکیلی و محقق زاده و هزاران قهرمان گمنام را کشف کردیم.
·       میراث جاودانی از تعالیم مارکسیسم ــ لنینیسم را، که با تاروپود میهن ما آمیخته و هزاران هزار آتش زیر خاکستر به جا گذاشته، بازیافتیم و در چهرۀ حزب تودۀ ایران، چهرۀ قهرمان خلق های خود را شناختیم.
·       هر برگ از این شناسنامه انقلابی، هر عضو از این سپاه بی شمار شهدا و قهرمانان و آرش های زنده و بیدار، برای اثبات فعالیت یک حزب رزمجو کافی بودند.
·       آنگاه از قضاوت خود شرمسار شدیم.»
·        
·       او بعد از چند سال بار دیگر خود را در شکنجه گاه یافت، آنجایی که او حماسه شد.
·       در شکنجه گاه ــ سهمناک ترین آزمایشگاه ایمان ــ دشمن می خواست راز او، راز خلق، راز حزب تودۀ توده ها را بداند.
·       رفقای حزبی در «بسوی حزب» که در ادامۀ راه هوشنگ همچنان منتشر می شد، پایان درخشان حیات این قهرمان توده ای را چنین تصویر کرده اند:
·       «دژخیم گفت:
·       کله پوک!
·        
·       هوشنگ گفت:
·       دلم برایت می سوزد، فلک زده.
·        
·       دژخیم  دندانقروچه رفت و از فرط خشم و نومیدی عربده کشید.
·       هوشنگ گفت:
·       مرا بکش و خودت را خلاص کن.
·        
·       دژخیم گفت:
·       مطمئن باش این کار را می کنم.
·        
·       هوشنگ در نگاه دیوانۀ او این تصمیم را خواند.
·       دژخیم داشت سوزن نازکی را مرتب در زیر ناخن های او فرو می برد.
·       با هر فشاری یک تکه کوچک یاقوت روی انگشت های هوشنگ می درخشید.
·       تمام عضلات هوشنگ درحال تشنج بود.
·        
·       دژخیم گفت:
·       زیر دست های من عاقبت نرم خواهی شد.
·        
·       هوشنگ صدای رژۀ یک سپاه پرولتاریایی را در ضمیر خود می شنید:
·       ولی اگر نتوانی زبانم را باز کنی؟
·        
·       دژخیم گفت:
·       باز می کنم.
·        
·       صفوف کارگری تمام مغزش را پر کرده بود.
·       پرچم سرخی در باد تکان می خورد.
·       چشمش رو به خاموشی می رفت، اما جانش تازه نفس بود.
·       دژخیم آماده می شد تا آخرین قطره های زندگی او را به خاک بریزد.
·       او محراب شیفتگان آزادی را بازیافت و با مرگ پرافتخار خود پیام آور راه آزادی گشت.
·       هوشنگ تیزابی از شقایق زار خلق بردمید و در قلب تاریخ فشانه شد.»
·       آن روز 7 تیر 1353 بود

پایان

میم

1

·       این مقاله را به احتمال قوی حیدر مهرگان نوشته اند.
·       برای قضاوت راجع بدان اصولا باید ان را مورد تحلیل دیالک تیکی قرار داد.
·       با نظر سطحی و گذرا بدان می توان گفت که رئالیستی نیست.
·       به نوشته های رومانتیکی بیشتر شباهت دارد.

2

·       هوشنگ تیزابی در این نوشته در سنت آوانتوریسم (چریکیسم، شاملوئیسم) بشدت ایدئالیزه می شود.

3

·       در این مقاله رابطه قهرمان با بازجو وارونه می شود، ایراسیونالیزه (خالی از خرد) جلوه داده می شود.

4

·       می توان گفت که هوشنگ آدمیت زدائی می شود، ماورای بشری جلوه می کند.

5

·       هوشنگ تیزابی احتمالا دکترای روانشناسی داشته اند و اثری و یا ترجمه ای با مقدمه ای از ایشان در این زمینه به میراث مانده است.

6

·       بازجوئی نوعی مبارزه میان مبارز و طبقه حاکمه است که تمامت توان جسمی و معرفتی ـ ـ روحی ـ روانی و تمرکز مفط حواس (هشیاری) هر دو طرف را بسیج می کند و به کار می اندازد.

7

·       این شیوه برخورد که به هوشنگ نسبت داده می شود، نه در شأن یک اندیشنده است و نه در شأن یک روانشناس و نه با قوانین عینی و عام حاکم بر انسان بطور کلی انطباق دارد.

پیمان

·        این قوانین عینی و عام حاکم بر انسان کدامند که تصور می کنید این نوشتار هوشنگ را ماورای انسان جلوه می دهد؟     
·       به این فکر کردید که ممکن است شناخت ما نسبت به توانمندی های انسان محدود است!؟
 
·        ماتریالیست های سطحی اروپا تلاش می کنند که به که به مردم بقبولانند که انسان جز شیمی و فیزیک چیز دیگری نیست.
·       ولی رویداد ها این را رد می کنند.
·       انسان عالی ترین شکل تجلی ماده است و اعلام اینکه انسان چه توانمندی ها و چه محدودیت هایی دارد، خیلی زود است و این نوشتار به هیچ وجه زیاده گویی نیست.
·       و بسیار نمونه های تاریخی نیز وجود که یک نمونه آن بابک خرم دین است از زبان دشمنانش.

میم

·       صحنه اعدام (بابک) با روند بازجوئی تفاوت ماهوی دارد.

1

·       روند بازجوئی فرم دیگری از مبارزه طبقاتی است.

2
·       مبارز انقلابی باید در این مبارزه پیروز شود.
·       هدف او هم همین است.
·       هدف او پیروزی در نهایت ضعف و بی حقوقی و تنهائی است.

3

·       روند بازجوئی در واقع ترکیبی از مبارزه جسمی و روحی و روانی و فکری است.
·       مبارز قاعدتا همه چیز را می گوید، بی آنکه چیز مطلوب طبقه حاکمه را بگوید.

4

·       انعکاس نویسنده این مطلب (حیدر و یا پرتوی و یا هر کس دیگر) حاکی از این است که هوشنگ ضمن بازجوئی به تهدید بازجو می پردازد.
·       آن سان که انگار هوشنگ از بازجو بازجوئی می کند.

5

·       این وارونه سازی دیالک تیک مبارز و بازجو ست.

6
·       این که نشانه توانمندی مبارز نیست.

7
·       این ـ اگر واقعا چنین باشد ـ نشانه ضعف او ست.
·       نشانه بی خردی و حتی خردستیزی او ست.

8

·       این نشاندهنده باور مبارز به نوعی نیهلیسم است که با مارکسیسم بیگانه است.

9

·       مبارز خردمند و مسئول که نباید خود را فدای هیچ و پوچ کند.

10
·       دنیا که به آخر نرسیده.

11

·       برای تربیت هوشنگی گاهی صدها سال وقت لازم است.

12

·       نقش شخصیت در دیالک تیک شخصیت و توده را هیچ مارکسیستی چنین دستکم نمی گیرد.

13

·       فدا کردن بی مهابای شخصیت ها حزب را از حزبیت تهی می کند.

14

·       گلوله ای که بر سینه لنین می نشیند، گلوله ای است که بر سینه انقلاب و کشور شوراها و حتی بشریت مترقی می نشیند.
15

·       شخصیت که نریخته زیر پا تا فدای هیچ و پوچ شود.
·       ارزش هوشنگ میلیون ها بار بیشتر از ارزش اسراری بوده که می بایستی مورد حراست قرار گیرد.

پیمان

·       این من و شما نیستیم که در آن لحظه تصمیم می گیریم، بلکه آن فرد است که هم توانمندی خود را در محک آزمایش می بیند و می شناسد و هم اهمیت اسراری را که دارد می داند، و او ست که باید قضاوت کند، نه دیگری.

·       در گذشته از آنجا که احتمال دستگیری و شکنجه همچون امروزه بود مبارزین پیش از آن در این مورد گفتگو می کردند و به تناسب اهمیتی که آن اسرار تشکیلاتی داشت که حداقل به زندگی دو نفر دیگر ارتباط داشت تصمیم می گرفتند که تا چه حد و مرزی باید مقاومت کرد و در صورتی که فشار شکنجه بیش از توان فرد بود، چگونه پرسه شکنجه را کوتاه کرد.

·       بطور مثال برخی با نفس نکشیدن به حالت کُما می رفتند که بعدا مأمورین ساواک متوجه شدند و با ضربات مشت به شکم مانع می شدند، و برخی نیز با تحریک شکنجه گر به گونه ای دیگر اینکار را می کردند و گرنه مبارزه نمی توانست ادامه یابد و تشکیلاتی وجود داشته .

·       این نظر یا پیشنهاد شما تسلیم طلبی است و عمل به این صورت جز تقویت ارتجاع و بی اعتمادی میان مبارزین و نابودی آنچه نتیجه کار سالیان است و با دستگیری هر فرد چندین نفر دیگر نیز در دام شکنجه گران قرار می گیرند و اگر چیزی بیش از فرد اول نداشته باشند باید در زیر شکنجه جان دهند و یا به ذلت خواری بیافتند.

·       انسان حق انتخاب دارد که بین ذلت و خواری و تقویت ارتجاع و گرفتار کردن رفقایش یا مرگ، برگزیند و هوشنگ آگاهانه مرگ را انتخاب کرده است.

میم 
·       خیلی ممنون.
·       احتمالا شما حزب توده و توده ای ها را صدبار بهتر از ما می شناسید.
·       شاید هم همین طور بوده که شما تصویر می کنید.
·       ما در کامنت اول نوشتیم که این مطلب باید با حوصله تحلیل شود.
·       آقای خدائی هم در مورد مرگ حکمتجو نوشته اند که ایشان دست به انتحار زده است.
·       شاید ایشان هم مثل شما حق دارند.
·       مسئله در هر صورت قابل بحث است.
·       ما اگر بخت یار باشد، هم روی این مطلب و هم روی نظرات شما خم می شویم و نظرمان را به بحث می گذاریم.
·       ممنون
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

۱ نظر:

  1. ویرایش: «تمرکز مفط حواس» باید «تمرکز مفرط حواس » باشد

    پاسخحذف