اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان
قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
تحلیلی از شین میم شین
مسئله اصلی در
شاهنامه فردوسی عبارت است از داد یا
بیداد؟
فصل پنجم
4
نقش وراثت در حکومت بیداد
·
منظره
عمومی که در بالا به دست دادیم، پاسخ روشن و کلی است به این پرسش اصلی که «شاهان
گذشته چگونه حکومت کرده اند که جهان را این چنین خوار بگذاشته اند.»
1
·
وقتی
اکثریت شاهان بیدادگر و یا بی هنر باشند، وقتی تعداد بیدادگران با گذشت زمان و
تحکیم پایه های دولت افزایش یابد، زمانی که دادگر بودن واقعی بسیاری از آنانی هم
که به داد شهره اند، زیر علامت سئوال باشد، طبیعی است که جز جنگ، ویرانی و خواری
حاصلی نخواهد بود.
2
·
این
چشم انداز تاریک از کجا پدید آمده و چگونه می توان آن را دگرگون ساخت؟
·
نظریه
سازان دربار پهلوی ادعاهای تردیدآمیز زیرین را اشاعه می دهند:
الف
·
شاید
گناه از این جا ست که نژاد شاهان بیدادگر پاک نبوده است.
ب
·
شاید
اگر دقت بیشتری در این زمینه می شد و شاهی با دقت تمام از پدر به پسر منتقل می گشت
و شاهان همه از «تخمه شاهی» می بودند، وضع بهتری پدید می آمد.
ت
·
محمدرضاشاه
که پدرش از قزاقی به شاهی رسیده، چنان رفتار می کند که گویی در رگ های خاندان
پهلوی خون رنگین تری جاری است و حکومت الزاما باید از او به پسرش منتقل شود.
پ
·
چه
رنج ها که او برای داشتن پسرمتحمل نشده است.
ث
·
(بگذریم از اینکه چگونه
فوزیه خواهر ملک فاروق با یک ماده واحده، «ایرانی الاصل» شد تا نژاد شاهی پاک
بماند).
ج
·
در
باریان و نوکران فرومایه ای که بنام «اندیشمند» قلم ناپاک خود را در خدمت دفاع از
سلطنت گذاشته اند، ادعای دربار پهلوی را می آرایند و برای این که واقعیت امروز
دربار پهلوی را از دیده مردم بپوشانند، دست به دامان شاهنامه می شوند و ویژه
«ولیعهد»، کتابی بر «بنیاد شاهنامه» می نویسند و چنین وانمود می سازند که حکومت
باید موروثی بوده و شاه باید حتما از تخمه شاه باشد.
ح
·
به
عبارت دیگر اگر کسی مثل رضا خان روزی با کمک مستقیم انگلیس ها به شاهی رسد، سلطنت
باید در دربار وابسته او و نسل پلیدش موروثی گردد و گویا در این صورت، شاه شایسته
تر و صاحب فره ایزدی می گردد.
خ
·
این
ها همه مدعی اند که گویا فردوسی هم چنین نظری داشته است.
د
·
متأسفانه
برخی از پژوهشگران خارجی نیز مطالبی گفته اند که این ادعا را آبیاری می کند:
1
·
مثلا
نولدکه در حیرت است که چرا فردوسی طرفدار جدی شاهی موروثی بوده، در حالی که در
زمان او این امر معنی و مفهومی نداشته است.
2
·
او
می نویسد:
·
«طرفداری جدی از شاه
موروثی که برای دوره فردوسی هیچ معنی و اهمیتی نداشت، در زمان ساسانی اساس اعتقاد
عموم بود، در سراسر منظومه مورد تأکید بوده است.
·
از
همین لحاظ غاصبانی مانند بهرام چوبین و گراز باید از بین می رفتند.»
3
·
این نظر
نولدکه، مبتنی بر سهل انگاری و ساده نگری است.
4
·
در
شاهنامه از سلطنت موروثی طرفداری جدی نشده است.
5
·
درست
است که مردانی چون بهرام چوبین شکست خورده و از میان رفته اند، ولی فردوسی آنان را
غاصب نمی داند.
6
·
شکست
آنان یک واقعیت تاریخی و عینی بوده است که فردوسی نمی توانست آن را تغییر دهد.
7
·
شاهنامه
ـ در هر صورت ـ نقل داستان گونه تاریخ گذشته است و نه داستانی آزاد از قول مؤلف.
8
·
آنچه
در شاهنامه اهمیت بیشتری دارد، تغییر و تفسیر وقایع است و نه ذکرآنها.
9
·
و
چنانکه خواهیم دید فردوسی در حالی که حادثه شکست بهرام را ذکر می کند، بر خلاف همه
مؤلفین همزمان خویش نفس قیام او را می ستاید و مورد تأیید قرار می دهد.
10
·
برای
توضیح نظر فردوسی در این باره از جمع بندی حوادث و منطق شاهنامه آغاز کنیم.
الف
·
نظری
کلی به شاهنامه حاکی از آن است که بندرت می توان شاه دادگری یافت که شاهی را از
پدر به ارث برده و مستقیما و بی دردسر به جای پدر نشسته باشد.
ب
·
بیش
از90% شاهان دادگر کسانی هستند که یا به شاهی گزیده شده اند و یا لااقل این که قبل
از رسیدن به سلطنت سزاواری و شایستگی خود را در عمل نشان داده و بر اثر آن به تخت
نشسته اند.
ت
·
این
آمار در مورد شاهان بیدادگر درست برعکس است.
پ
·
اکثریت
قریب به اتفاق شاهان بیدادگر کسانی هستند که بی دردسر سلطنت را به ارث برده و بر
تخت نشسته اند.
ث
·
از
سوی دیگرمنطق شاهنامه حاکی از آن است که اکثریت قاطع شاهان دادگر از تخمه غیر شاهی
بوده و لااقل از طرف مادر غیر درباری بوده اند و برعکس اکثریت قاطع شاهان بیدادگر
و یا بی هنر و بی مصرف از تخمه شاهی هستند.
ج
·
نکته
اینجا ست که خود فردوسی به این مطلب توجه دارد و عمدا شاهان شایسته ای را که از
تخمه شاهی هم نیستند، می ستاید و حتی یک بار هم شده آمیزش تخمه ها را محکوم نمی کند.
ح
·
مسئله
را از نزدیک بررسی کنیم:
1
·
در دوره
اول که هنوز نظام دودمانی تحکیم نشده، کیومرث و طهمورث و هوشنگ که دادگرند ادعایی مبنی
بر اینکه از «تخمه» فلانند، ندارند.
2
·
در دوره
دوم که نظام دودمانی جا افتاده تر است و هر پهلوانی به تبار و دوده خود می نازد،
شاهان کیانی نیز ارج تخمه و نژاد خود را به عرش اعلی می رسانند.
3
·
با
این حال شگفت آور این است که درست در همین زمان منطق شاهنامه ارج تخمه و نژاد شاهی
را می شکند.
4
·
فریدون،
زوطهماسب و قباد که شاهان دادگر این دوره اند، پیوند بسیار دوری با شاهان دارند،
فرزند شاهان نیستند و سلطنت را به ارث نبرده اند.
5
·
منوچهر
و کیخسرو نیز که دادگرند و نسب به شاهان می برند، نژادی چند سویه دارند.
·
شجره
منوچهر از قرار زیر است:
·
(صفحه 120) ارنواز ( دختر جمشید
ــ فریدون)
·
کنیزک
(غیرشاهی ـــ ایرج)
·
پشنگ
(از نژاد شاهی نیست) ـ دخترمنوچهر
6
·
چنانکه
در شجره می بینیم اگر به فرض فریدون پیوند دوری با دودمان کیانی داشته، این پیوند
در مورد منوچهر به صفر می رسد.
7
·
با
این حال، منوچهر از معدود شاهان ستوده شاهنامه است.
8
·
کیخسرو
نیز که در شاهنامه، شاه ستوده ای است با تخمه شاهی فاصله زیادی دارد.
(صفحه 121)
(صفحه 121)
الف
·
کنیزک
تورانی ــ کاوس
ب
·
فرنگیس
دخت افراسیاب ــ سیاوش
کیخسرو
کیخسرو
9
·
در
مورد کیخسرو اتفاقا مسئله نژاد با صراحت مطرح است.
10
·
مخالفینش
می گویند که او از نژاد پشنگ (افراسیاب) است و نمی تواند شاه باشد.
11
·
طوس
می گوید:
·
«نخواهیم شاه از نژاد پشنگ»
12
·
اما
بزرگان ایران پس از بررسی و آزمایش کیخسرو، سزاواری او را تأیید می کنند که در
صفحات بعد این مسئله را با تفصیل بیشتری توضیح خواهیم داد.
13
·
علاوه
بر این، پهلوانان ستوده شاهنامه نیز به طور عمده دو رگه اند و از آمیزش نژادها و
دودمان ها پدید آمده اند.
14
·
البته
در نظام دودمانی، شاهی در یکی از دودمان ها تثبیت می شد که همه دودمان های دیگر آن
را می پذیرفتند.
15
·
در
نظام دودمانی ایران نیز- بر طبق شاهنامه - دوده کیان، دوده شاهی است و بزرگان و
پهلوانان هر بار که می خواهند شاهی برگزینند از این دوده بر می گزینند و شاهی در
این دودمان باقی می ماند.
16
·
در
زمان فردوسی عقیده بر این بوده و چنین روایت می شده که مقام شاهی ایران از کیومرث
به بعد در یک دودمان تثبیت شده است.
17
·
طبیعی
است که فردوسی هم این روایت را می آورد.
18
·
او
حق نداشته که روایت را تغییر دهد و بگوید که مثلا ساسانیان برخلاف ادعای خویش از
دودۀ کیان نیستند و نسب سازی کرده اند.
19
·
فردوسی
اهل چنین کردوکارهائی نبوده است.
20
·
فردوسی
اما او بر آن است که پریدن از گهواره و پروار بند همایونی به مقام زمامداری کشور خلاف
داد و خرد است و این احساس خود را به هر نوع که سیر داستان امکان دهد، بیان می دارد.
21
·
بویژه
در آخر سلسله ساسانی، آنجا که از زبان بوذرجمهرنظر خود را پیرامون حکومت ابراز می کند، با صراحت
تمام نژاد و گوهر شاهی را در مقام بسیار پائینی نسبت به هنر و شایستگی قرار می
دهد.
22
·
بوذرجمهر
(و به نظر ما فردوسی) می گوید:
و گـر تخـت جـویی هــنـر بـایـدت
چو ســبزی بود، شـاخ و بر بایدت
چـو پرســند پرســنـدگان از هــنـر
نـشاید کـه پاســخ دهیــم از گــهـر
گـهر بی هنر ناپسـند اسـت و خوار
بر این داسـتان زد یکی هوشـــیار،
که گر گل نبوید، به رنگش مجوی
کـز آتــش برویـد مگر آب جـوی
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر