احسان طبری
(1295 ـ 1368)
گفتگوی احسان
طبری و صادق هدایت
مقاله
طبري، بخشي از گفتگوئي است که او در ديداری اتفاقي با صادق هدايت در خيابان هاي
تهران، پس از سرکوب حکومت آذربايجان داشته است.
مقاله
حذف شده طبري از کتاب «خدمت و خيانت روشنفکران»
(با کمي تلخيص)
تحلیلی از
شین میم شین
احسان
طبری
برخي در غرقاب نوميدي جانگزا و
بيزاري درمان ناپذير مي افتند.
· طبری جوان در این حکم (جمله) خویش، دسته ای از
روشنفکران را «نومید و بیزار» می نامد و نومیدی و بیزاری آنها را مرض لاعلاج تلقی
می کند.
1
· هنر طبری جوان توصیف چیزها و پدیده ها ست، توصیف
حتی الامکان سطحی اما رئالیستی چیزها و پدیده ها ست.
· واقعا هم گروهی از روشنفکران نومید و خودپرست و
از خود راضی و جامعه گریز و مردمگریزند.
· یکی از همان ها خود صادق هدایت بوده است.
· در وجود حضرت شاملو نومیدی و بیزاری و خودخشنودی
و خودپرستی به اوج می رسد.
· طبری جوان اما نمی داند که منشاء عینی و واقعی این
نومیدی و بیزاری کدام است.
2
· به همین دلیل بسان متفکرین بورژوائی، نومیدی و
بیزاری حضرات را مرضی خاص روشنفکران تلقی می کند.
· اگر کسی طبری را سؤال پیچ کند، احتمالا در سنت
پسیکولوژیسم از مرض روانی سخن خواهد گفت.
3
· نومیدی و بیزاری، واقعا هم بیماری روانی است.
· این بیماری روانی اما ریشه و علل اجتماعی دارد،
اکتسابی است و ثانوی است.
· این سیستم اجتماعی است که روان اعضای جامعه را به
آشوب می کشد و از جامعه و جهان تیمارستانی تمامعیار می سازد.
· طبری جوان اما هنوز به این حقیقت امر ماتریالیستی
ـ تاریخی وقوف ندارد.
4
· درست به دلیل همین عدم وقوف به ریشه و منشاء درد
است که آن را مرضی درمان ناپذیر محسوب می دارد.
· کسی می تواند از عهده درمان درد جسمی و یا روحی ـ
روانی برآید که قادر به شناخت رادیکال (ریشه ای) آن درد باشد.
سنگ های سحرآمیز برای دفع اجنه
· اگر طبری روانپزشک می بود، یا هدایت و شاملو را
به تیمارستان می فرستاد و یا داروی روانی ئی برای تسکین و احتمالا درمان درد آندو پیشنهاد
می کرد.
5
· درد روانی را اما به دلیل ثانویت آن فقط به شرطی
می توان بطور قطعی درمان کرد که علت اصلی (اجتماعی ـ اقتصادی) آن از بین برده شود.
· و گرنه بیمار به محض مرخصی از تیمارستان در
گردونه جامعه مخرب روح و روان، دوباره روانی و کله پا می شود.
6
· طبری جوان هنوز نمی داند که خوی و خصال و گرایشات
فکری و سیاسی انسان ها در منگنه دیالک تیک جبر و اختیار تشکیل می شوند و در این
دیالک تیک، نقش تعیین کننده از ان جبر است.
· این خاستگاه و پایگاه طبقاتی هدایت و شاملو (جبر)
است که آنها را روان بیمار، دیوانه و خردستیز می سازد.
· میزان اختیار آندو به اندازه شناخت جبر است،
شناختی که خود در غل و زنجیر همین جبر قدر قدرت قوام می یابد.
· دشواری خارق العاده تحول فکری انسان ها به همین
دلیل است.
· با موعظه و هماندیشی و آموزش نظری و اسلوبی و
غیره نمی توان از هدایت و شاملو، آدمی عادی و رواندرست ساخت.
· به قول طبری، همین عناصر مدعی صداقت و هومانیسم،
به بهانه ای، مثلا با شنیدن سرکوب وشکست جنبشی، دوباره کله پا می شوند و به اصل طبقاتی
خود برمی گردند.
· به قول قدما، در کله حضرات دوباره سر و کله اجنه
پر جوش و خروش پیدا می شود و حضرات «در غرقاب نوميدي جانگزا و
بيزاري درمان ناپذير» ژرفتری و درمان ناپذیرتری فرو می روند.
· آنگاه برای حضرات سه راه
باقی می ماند:
الف
· در
بهترین حالت به سیگار و تریاک و هروئین و سکس و الکل و غیره پناه می برند.
ب
· و یا همه این تشبثات را به چاشنی ئی از خودکشی
های نیم بند زیور و زینت می بندند.
ت
· و
در بدترین حالت برای رهائی از چنگ اجنه روانستیز، دست به انتحار شجاعانه در گوشه
خانه و یا در کوچه و خیابان می زنند و به عنوان فدائی و مجاهد و پیکاری خیلی خیلی انقلابی
جان به جان آفرین می سپارند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر