امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
تحلیلی از شین میم شین
زندگی
چه ابر تیره
ای گرفته سینه ی تو را،
که با هزار
سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی
شود!
· معنی تحت اللفظی:
· آسمان سینه تو آنچنان تحت سیطره ی انبوه ابرهای
تیره است که با بارش شبانه روزی، حتی پس از هزار سال باز و روشن و دلگشا نخواهد
شد.
1
· سایه در این بند شعر، به تشریح وضع روحی و روانی
مخاطب انتزاعی خویش می پردازد.
· فشار روحی بر مخاطب انتزاعی سایه به قدری است که
بغضی متراکم در گلویش گره بسته، بغضی از جنس صخره و سنگ که با گریه های مستمر حتی ناگشوده
می ماند.
· از کمیت و کیفیت اندوه و فاجعه ی موجد این اندوه،
بهتر از این نمی توان پرده برداشت.
2
· مخاطب سایه در این شعر، به احتمال قوی خویشتن شاعر
است.
· این در واقع خود سایه است که کوهی از اندوه به
شکل بغضی از جنس صخره و سنگ در سینه اش سربرکشیده و دمار از روزگار روانش درمی
آورد.
· این همان کوه درد است که سیاوش کسرائی را جوانمرگ
کرده است، کمر کوهساری از جنس فیدل کاسترو را شکسته است:
· این همان کوه درد است که شیری را پیر و زمینگیر
کرده است.
تو از هزاره
های دور آمدی
در این
درازنای خونفشان
به هر قدم
نشان نقش پای تو ست
· معنی تحت اللفظی:
· تو بسان مسافری با زخمی خونچکان در اندام از
هزاره های دور آمده ای و در این راه طولانی در هر گام، ردی خونین از خود به جا
نهاده ای.
1
· این همان اندیشه ردپا ست که سیاوش در بند آغازین شعر
بلند «آرش کمانگیر» تئوریزه کرده است:
سیاوش
کسرائی
برف می بارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ.
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ.
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی
یا که سوسوی چراغی، گر پیامی مان نمی آورد
رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان (لغزانجاده ها)
ما چه می کردیم در کولاک دلآشفته دمسرد؟
· معنی تحت اللفظی:
· برف می بارد به روی خار و خاراسنگ.
· سکوت گورستانی همه جا را فراگرفته:
· کوه ها و دره ها خاموش اند و جاده ها منتظر
کاروانی با صدای زنگ اند.
· اگر از بام کلبه ها دودی برنمی خاست، اگر سوسوی
چراغی پیام مان نمی آورد، اگر رد پا ها بر لغزانجاده ها نمی افتاد، ما در این
توفان دلاشفته ی دمسرد چه می کردیم؟
2
· سیاوش در سنت مارکس، برای تبیین اندیشه ی رهگشای
خویش، دیالک تیک وسیله و فونکسیون را به شکل دیالک تیک دودها، سوسوها و رد پاها و
پیام بسط و تعمیم می دهد و ضمنا از نقش تعیین کننده وسیله پرده برمی دارد.
3
· بدون نشانه ها (نیمایوشیج) نمی توان به راه افتاد
و به مقصد رسید.
· به زبان فلسفی، بدون نمود نمی توان به سوی خطه
بود رهسپار شد.
·
بدون حرکت
از خطه ی پدیده های مرئی و ملموس نمی توان به ماهیات نامرئی و ناملموس راه یافت و
حقیقت عینی پا در غل و زنجیر پنهان در ظلمات را بند از پا گشود و بیرون آورد و
نشان خلایق داد.
4
· بدون الگوها، سرمشق ها و نمونه ها نمی توان به
حرکت انقلابی اقدام کرد.
· رد پاها نشانه های به جا مانده از رهروان پیشین
اند تا راه رهایش اجتماعی ادامه یابد، تا خون گرانبهای ریخته شده، هدر نرود، تا
دیالک تیک پیوست و گسست نسل ها پایدار بماند:
· رد پاها پل پیوند میان نسل ها ست.
5
تو از هزاره
های دور آمدی
در این
درازنای خونفشان
به هر قدم
نشان نقش پای تو ست
·
منظور
سایه نیز همان منظور همسنگر او ست:
·
«نشان نقش پای» مورد نظر سایه، چیزی جز «رد پای» مورد نظر سیاوش
نیست.
·
مخاطب سایه اما مخاطبی از طرازی دیگر است.
·
درست به همین دلیل، مخاطب سایه شخصیتی از طراز نوین است، از طراز خویشتن او ست.
·
چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟
6
تو از هزاره
های دور آمدی
در این
درازنای خونفشان
به هر قدم
نشان نقش پای تو ست
·
مخاطب سایه
انسان کلی، انتزاعی و عام است که از هزاره های دور در راه رهایش بی پایان اجتماعی است:
·
در آغاز، یعنی جامعه کمونیستی آغازین، آزاد و برابر
زیسته است.
·
بعد برده و رعیت بوده است، با قیام های خونین بردگان و با
جنگ های دهها ساله ی دهقانان.
·
و اکنون پرولتر است با انقلابات بزرگ، با پیروزی ها و
شکست های بزرگ!
·
همین انسان در هیئت طبقه ی اجتماعی تحت استثمار و سرکوب
و ستم، مخاطب سایه است و خود شاعر، تجسم جزئی، رئال، مشخص و منفرد و خاص همین انسان کلی،
ایدئال، انتزاعی و عام است.
·
در غیر
اینصورت نمی توانست «از هزاره های دور در راه باشد و در هر گام خویش به پیش، رد
پای خونینی از خود به جا نهد.»
7
تو از هزاره
های دور آمدی
در این
درازنای خونفشان
به هر قدم
نشان نقش پای تو ست
·
به همین
دلیل می توان گفت که مخاطب سایه، دیالک تیک مجرد و مشخص، منفرد (خاص) و عام، جزئی
و کلی، ایدئال و رئال است.
·
در هیئت مخاطب سایه جزء و کل، مشخص و مجرد، منفرد و عام، ایدئال و رئال به هم
می رسند، به وحدت دیالک تیکی می رسند.
·
همین تصور و تصویر فلسفی سایه در این شعر خیلی ژرف، زیبا و ستایش انگیز است و این شعر به همین دلیل
از غنا و ارزش و عظمت خاصی برخوردار است.
·
اکنون
درک بندهای بعدی شعر آسانتر می گردد:
در این
درشتناک دیولاخ
ز هر طرف،
طنین گام های رهگشای تو ست
بلند و پست
این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خوننوشته
نامه ی وفای تو ست
به گوش
بیستون، هنوز
صدای تیشه های
تو ست
چه تازیانه ها
که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که
از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت
بلند عشق،
که استوار
ماند در هجوم هر گزند!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر