امیر هوشنگ ابتهاج (سایه) (6 اسفند 1306)
تحلیلی از شین میم شین
زندگی
در این
درشتناک دیولاخ
ز هر طرف،
طنین گام های رهگشای تو ست
· معنی تحت اللفظی:
· در این سنگلاخ صعب العبور، طنین گام های رهگشای
تو از هر سو به گوش می رسد.
1
· سایه با این مفهوم به ظاهر ساده، چندین دیالک تیک
ماتریالیستی ـ تاریخی را بسط و تعمیم می دهند.
· فرق هم نمی کند که خود شاعر به چند و چون کردوکار
خود واقف باشد و یا نباشد.
· چون شعر و هر اثر هنری اصیل دیگر، نه با آگاهی
مطلق هنرمند به محتوای اثر، بلکه در دیالک تیکی از اگاهی و خودپوئی تشکیل می شود.
2
تولستوی
· شعر به معنی حقیقی کلمه و نه هر چرند چه بسا
زورکی، چه بسا تقطیر دردناک روح دستخوش آشوب است.
· در شعری از قماش «زندگی» ـ که یکی از ماندگارترین
و ژرف ترین اشعار سایه است ـ شعور شاعر است که شولای شعر به خود می پیچد و وارد
صحنه زندگی می شود، شعور به معنی فلسفی آن که خود دیالک تیکی از آگاهی و عاطفه و
عشق و احساس و هیجان و شوق و شور است.
· به همین دلیل است که شاعر نمی تواند بر تمامت محتوای
اثر خود واقف باشد.
· تکوین آثار هنری در زمینه های مختلف چه بسا از
اختیار شاعر خارج است.
· تولستوی به همین دلیل، می گفت که مرگ و حیات
کاراکترهای رمان هایش از اختیار و اراده خود او خارج است.
· سیاوش در شاهکار خود تحت عنوان «مهره سرخ» نیز از
قول فردوسی به قانونمندی عینی رخدادها اشاره دارد.
· هر ذره ی هستی مادی حتی نه عرصه هرج و مرج و
خودسری قوای موهوم، بلکه جولانگاه فرمانروائی قوانین عینی است:
· هستی مادی عرصه سیطره قوانین و قانونمندی های
عینی است.
3
در این
درشتناک دیولاخ
ز هر طرف،
طنین گام های رهگشای تو ست
·
سایه قبل
از همه، دیالک تیک مارکسیستی بسیار مهم معروف به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به
شکل دیالک تیک انسان و درشتناک دیولاخ بسط و تعمیم می دهد و در سنت مارکس بر نقش
تعیین کننده ی سوبژکت (مخاطب، انسان، طبقه، توده) تأکید می ورزد.
·
بدون انسان، بدون
کار و پیکار توده ها، نه تنها جامعه و جهان (تاریخ) ساخته نمی شود، بلکه آب از آب
حتی تکان نمی خورد.
·
تفاوت اصلی روندهای طبیعی با روندهای اجتماعی همین است:
·
زلزله و توفان و آتشفشان بی نیاز از بود و نبود انسان رخ
می دهند، انقلاب اجتماعی اما هرگز بدون شرکت فعال انسان ها (توده ها) رخ نمی دهد.
·
جامعه بر خلاف طبیعت، سوبژکت مند است، فاعل مند است.
4
در این
درشتناک دیولاخ
ز هر طرف،
طنین گام های رهگشای تو ست
·
نیشتر
بیدارنده و چه بسا خودبیدارنده ی شاعر توده ها همین جا ست:
·
در دالان دراز و دردناک تاریخ، طنین گام های رهگشای توده ها پیچیده است.
·
سوبژکت تاریخ را هرگز نباید دست کم گرفت.
·
هشدار و بیدارباش شاعر در زمینه خودشناسی و انسان شناسی
و توده شناسی به همین دلیل است.
5
·
امید
قانونمند شاعر نیز در همین حقیقت امر نهفته است:
·
اگر انسان، یگانه سوبژکت تاریخ است، یعنی اگر کلید قفل بزرگ توسعه در دست خود
او ست، پس دیگر باکی نیست.
·
اما اگر برای تاریخ سوبژکت دیگری تصور می شد، اگر سوبژکت دیگری از قبیل خدا، قضا، قدر، پیشوا،
پیامبر، امام، عصا، معجزه، قوای موهوم و غیره تصور می شد، مسئله از بنیان تفاوت
پیدا می کرد.
6
در این
درشتناک دیولاخ
ز هر طرف،
طنین گام های رهگشای تو ست
·
به همین
دلیل می توان گفت که سایه در این بند شعر، خودبیگانگی بشری را به شلاق انتقاد
ویرانگر می بندد و سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی) انسانی را به انسان نوعی برمی
گرداند:
·
انسان انسانیت زدائی شده را هویت انسانی اصیل باز می بخشد،
خودآگاهی می بخشد.
·
شاعر در این بند شعر، انسانیت، عامیت و نوعیت بربادرفته ی بشریت اسیر در جهنم
طبقاتی را به او برمی گرداند.
·
و انسان به معنی حقیقی کلمه را در سنت فلسفه روشنگری از
نو تعریف می کند.
7
·
اندیشه تبلور یافته در این بند شعر، همان اندیشه ای است که همسنگر سایه در شعری تحت
عنوان «انسان» (و نه فقط در آن) با دقتی استه تیکی ـ تئوریکی تبیین کرده است:
سیاوش
کسرایی
انسان
پایان گرفت دوری و اینک من
با نام مهر، لب به سخن باز می کنم
از دوست داشتن
آغاز می کنم.
انگار، آسمان و زمین جفت می شوند
انگار، می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان
در دشت های سبز فلک، چشم آفتاب
گردیده رهنما
در قصر نیلگون
فانوس ماهتاب افکنده شعله ها
با بال های عشق
پرواز می کنم
با من ستارگان همه پرواز می کنند
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش می گشایم
دوشیزگان ابر به من ناز می کنند
پرواز می کنم
در سینه می کشم همه آبی آسمان
می آیدم به گوش نوای فرشتگان
انسان، مسیح تازه
انسان، امید پاک در بارگاه مهر
اینک، خدای خاک
در سجده می شوند به هر سو ستارگان
پر می کشم ز دامن شط شهاب ها
می بینم آنچه بوده به رؤیا و خواب ها
سرمست از نیاز، چو پروانه ی بهار
سر می کشم به هر ستاره و پا می نهم بر آن
تا شیره ای بپرورم از جست و جوی خویش
تامیوه ای بیاورم از باغ اختران
چشم خدای بینم
بیدار می شود
دست گره گشایم در کار می شود
پا می نهم به تخت
سر می دهم صدا
وا می کنم دریچه ی جام جهان نما،
تا بنگرم به انسان درمسند خدا
این است عاشقان، که من امشب
دروازه های رو به سحر باز می کنم
این است عاشقان، که من امروز
از دوست داشتن
آغاز می کنم
پایان
8
انسان، مسیح تازه
انسان، امید پاک در بارگاه مهر
اینک، خدای خاک
·
این
تعریف همسنگر سایه از مقوله نوعی «انسان» است:
·
انسان به
مثابه مسیح نوین!
·
انسان به
مثابه امید پاک در بارگاه مهر!
·
و در
حقیقت، انسان به مثابه خدای خاک!
·
این به معنی لغو از خودبیگانگی تحمیل شده به بشریت اسیر
در بند سرمایه است.
·
فوق العاده زیبا و غول آسا ست.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر