سرچشمه:
(دنيا، نشريۀ سياسی و تئوريک کميتۀ مرکزی حزب تودۀ
ايران، سال دوازدهم، دورۀ دوم، شمارۀ ۳، پائیز ۱۳۵۰)
تارنگاشت عدالت
تحلیلی از یدالله سلطان
پور
مسعود اخگر
روشنفکرانی که برای به دست آوردن «نتایج» بی درنگ
هیجان انگیز از راه هنرنمایی قهرآمیز حاضرند جان خود را از دست دهند، متأسفانه،
در برابر دشوارهای کار «پیچیده و مشکل و طولانی» ناتوان از کار درمی آیند.
·
برداشت اخگر از کردوکار چریک های فدائی درست است، ولی برای
رسیدن به این برداشت، زحمت خاصی هم لازم نیست.
·
مسئله فقط این است که هر چیزی معلولی است و هر معلولی علت و
یا حتی عللی دارد.
·
کشف و اعلام نمود و ظاهر چیزها از عهده هر کودک کودکستانی
هم برمی آید.
·
هنر کشف ماهیت پنهان در ورای این نمودها ست.
·
نمود هر چیز از ماهیت معینی خبر می دهد و برای کشف آن باید
از خطه نمود به راه افتاد و در گذر عرقریز و دشوار از پله های تجربی و نظری به
اعماق آن چیز راه یافت و حقیقت عینی پا در غل و زنجیر پنهان در ظلمات را بند از پا
گشود و بیرون آورد.
·
آب حیات کذائی که اسکندر به دنبالش بود، شاید همین حقیقت
عینی پنهان از نظرها بوده است.
اخگر
در برابر دشوارهای کار «پیچیده و مشکل و طولانی»
ناتوان از کار درمی آیند.
1
·
اولا چرا باید افرادی حاضر به گذشتن از جان باشند، ولی توان
کردوکارهای ساده و جزئی و بی سر و صدا و بی خودنمائی و بی هارت و پورت را نداشته
باشند؟
2
·
ثانیا چرا باید چنین کسانی کردوکارهای ساده و پیش پا افتاده
و طبیعی و روزمره و عادی را «پیچیده و مشکل و طولانی» تلقی کنند؟
3
·
این دو ویژگی به مثابه نمود، بیانگر بودی اجتماعی نیستند؟
·
آیا این خصوصیات از تعلقات طبقاتی خاصی حکایت نمی کنند؟
4
·
پشت این دو خودویژگی چریک های فدائی، جهان بینی خاصی کمین
نکرده است؟
5
·
آیا این دو خودویژگی بر درک معینی از تاریخ دلالت ندارند؟
·
ظاهرا هیچ کدام از سؤالات فوق الذکر به ذهن اخگر خطور نکرده
است.
·
و گرنه به آسانی از سر آنها نمی گذشت و چنین ادامه نمی داد:
اخگر
به جای مبارزۀ پیگیر و صبورانه برای غلبه بر این
دشواری ها، به نفی ضرورت و کارآیی این مبارزه می پردازند.
·
خوب این کشف اخگر به چه معنی است؟
1
·
این حکم اخگر اولا حاکی از آن است که انگار خصوصیات افراد
در جامعه طبقاتی تصادفی اند و نه ضرور، سوبژکتیف اند و نه اوبژکتیف (عینی)
·
چریک های فدائی بزعم اخگر، نه ضرورتا و بالاجبار، بلکه
تصادفا، نه بنا بر شرایط عینی زیست خود، بلکه بنا بر جوانی و نادانی و بی تابی و
غیره به خصوصیات زیر رسیده اند و همه اعضای همه طبقات اجتماعی نیز می توانستند
برسند:
الف
به دست آوردن «نتایج» بی درنگ هیجان انگیز از
راه هنرنمایی قهرآمیز
·
همین خصوصیت یکی از خصوصیات بارز فئودالی و خرده بورژوائی
است.
·
این تئوری معروف به «یا همه چیز و یا هیچ»، تئوری دیرآشنائی
در تاریخ ایده ها ست و مهر آنارشیستی و آوانتوریستی راست و چپ بر پیشانی خود دارد.
ب
گذشتن از جان خود
·
تحقیر زندگی و تجلیل مرگ نیز تئوری دیرآشنائی در مکاتب
مختلف متعلق به طبقات واپسین است.
·
هم در عرفان قرون وسطی به این طرز تلقی از زندگی بر می
خوریم و هم در ایدئولوژی طبقات واپسین از قبیل نمایندگان فئودالیسم واپسین و
بورژوازی واپسین.
·
دوئل بچه فئودال ها بر سر محبوبه خود معروف خاص و عام است و
در همه رمان های فرماسیون فئودالی مطرح می شود.
·
تبلیغ جنگ و مرگ و تحقیر زندگی، کسب و کار فاشیسم و ناسیونال
ـ سوسیالیسم بوده است.
·
اتفاقا ناظم حکمت ـ شاعر دانای پرولتاریای جهان ـ در منظومه
زیبای موسوم به «تارانتابابو» به این مسئله نیز پرداخته است.
·
دومه نیکو لوسوردو ـ حکیم بزرگ پرولتاریا ـ اثر خود تحت
عنوان « اجتماع، مرگ، هایدگر و ایدئولوژی جنگ
(1995)» را به تبلیغ جنگ و کشتار
و تجلیل از مرگ و شرکت داوطلبانه فرزندان بورژوازی واپسین از قبیل مارتین هایدگر،
ماکس وبر و ویتگن اشتاین و غیره اختصاص داده است.
·
موضوع اکثر رمان هائی که برنده جوایز امپریالیستی بوده اند،
تحقیر زندگی و اثبات پوچی آن و تجلیل از انتحار بوده است.
ت
ناتونی در برابر دشوارهای کار «پیچیده و مشکل و
طولانی»
1
·
ناشکیبائی نسبت به کردوکارهای محتاج به تدارک نظری و عملی، برنامه ریزی، خودآموزی و هماموزی و
روشنگری همه از وابستگی این افراد به اشرافیت بنده دار و فئودال و خرده بورژوازی
حکایت دارند.
·
هیچکدام از این صفات تصادفی و سوبژکتیف صرف نیستند.
2
·
علت دیگر این هراس از کارهای به اصطلاح «پیچیده و مشکل و
طولانی» بی سوادی و بی تجربگی افراد یاد شده است.
·
با چنته خالی از دانش تجربی و نظری چگونه می توان به
روشنگری پیگیر، رادیکال و ریشه ای مبادرت ورزید؟
پ
پرهیز از مبارزۀ پیگیر و صبورانه برای غلبه بر این
دشواری ها
·
این خصوصیت چریک های فدائی نیز هم علت طبقاتی دارد و هم علت
معرفتی ـ نظری.
1
·
تنها کسی می تواند برای غلبه بر مشکلات مختلف به مبارزه
پیگیر و صبورانه بپردازد که اولا دورنمای انقلابی و رسالت تاریخی ـ طبقاتی در
برابر چشم خود داشته باشد.
·
اعضای طبقات واپسین و خرده بورژوازی فاقد دورنمای آتی اند.
·
به همین دلیل است که پی «یا همه چیز و یا هیچ» روانند.
2
·
همین وابستگی طبقاتی سد و بند مهیبی در برابر آموزش تئوری
رهائی بخش برپا می دارد و فرد مورد نظر را از جذب نظر و اسلوب (تئوری و متد)
مارکسیستی ـ لنینیستی باز می دارد.
3
·
انعکاس واقعیت عینی در آئینه ضمیر انسان ها نه انعکاسی
مکانیکی و آئینه وار، بلکه انعکاسی دیالک تیکی است و از صافی های مختلف می گذرد و
صافی های طبقاتی یکی از این صافی ها با منافذ فوق العاده تنگ است.
·
مسئله به این سادگی ها نیست.
·
هر کس که با خواندن آثار مارکس و انگلس و لنین، مارکسیست
نمی شود.
·
افکار کلاسیک های مارکسیسم، ضمن خواندن از صافی طبقاتی،
معرفتی ـ نظری، فردی، سوبژکتیف و غیره می گذرند و خواننده آخر سر توشه ای مثبت و
یا منفی از آن به چنگ می آورد.
·
امتحانش دشوار نیست:
الف
·
کتابی و یا مطلبی از برشت می تواند هم بوسیله مصطفی رحیمی
ترجمه شود و هم بوسیله به آذین.
·
اما خواننده تأثیر مشابه و یکسانی از خواندن هر کدام از
آندو دریافت نمی کند.
ب
·
راجع به موضوع واحدی مثلا جنگ، نویسندگان و مورخین با
تعلقات طبقاتی متضاد کتاب و یا مقاله می نویسند.
·
نتایج کار اما چه بسا ضد یکدیگر می گردند.
·
طبقاتی ترین پدیده در روی زمین شعور انسان ها ست.
·
آن سان که در آئینه آثار و اشعار هر کس می توان هم به جهان
بینی او پی برد و هم به پایگاه طبقاتی او.
ث
نفی ضرورت و کارآیی این مبارزه
·
اخگر این کردوکار چریک های فدائی را نیز بسان کردوکارهای
دیگر آنها، ساده تلقی می کند و می گذرد.
·
در حالیکه در همین کردوکار آنها نیز نشانه های جدی وابستگی
طبقاتی به چشم می خورد.
·
ما برای اثبات ادعای خویش به تحلیل همین کردوکار حضرات می
پردازیم:
1
نفی ضرورت و کارآیی این مبارزه
·
نفی ضرورت مبارزه توده ای و جایگزین کردن آن با آوانتوریسم
(ماجراجوئی) یکی از شگردهای ایدئولوژیکی طبقات واپسین است.
·
بر خلاف پندار اخگر، این مسئله نه تصادفی است، نه سوبژکتیف
است و نه حتی خاص آوانتوریسم ایران.
·
چرا؟
2
·
دلیل این مسئله اهمیت تعیین کننده پیوند ارگانیک حزب توده
با توده است.
·
طبقه حاکمه از هیچ تلاش عملی و نظری برای تخریب این پیوند حیاتی
ـ مماتی خودداری نمی کند.
·
انکار ضرورت مبارزه توده ای اما بلحاظ نظری و اسلوبی
(متدیکی) به چه معنی است؟
3
·
دشوار، محال و غیرممکن جا زدن رابطه شخصیت با توده و در پیش
گرفتن مبارزه بدون شرکت عملی توده، عملا به معنی تخریب دیالک تیک شخصیت و توده است که یکی از دیالک تیک های
تعیین کننده ماتریالیسم تاریخی است.
·
چریک های فدائی با انکار ضرورت مبارزه توده ای، عملا توده
را از دیالک تیک شخصیت و توده حذف می کنند و از دیالک تیک یاد شده، فقط شخصیت (چریک،
روشنفکر، نخبه، رهبر) باقی می ماند.
·
اما هر دیالک تیکی باید حداقل از دو قطب متضاد و وحدتمند
تشکیل یابد.
·
چریک های فدائی با حذف توده، عملا به تخریب دیالک تیک شخصیت
و توده می پردازند.
·
هر خطا و خیانت و جنایتی ـ به قول لوکاچ ـ با زیر پا نهادن
دیالک تیک آغاز می شود.
·
دیالک تیک شخصیت و توده در ماتریالیسم تاریخی اما به چه
معنی است؟
4
·
دیالک تیک شخصیت (روشنفکر، حزب، سازمان و غیره) و توده در
ماتریالیسم تاریخی بسط و تعمیم دیالک تیک جزء
وکل در ماتریالیسم دیالک تیکی است.
·
چریک های فدائی با حذف توده، به حذف کل در دیالک تیک جزء و
کل می پردازند و خود را همه کاره و تاریخساز جا می زنند.
·
تاریخ اما از آغاز تا کنون هرگز سازنده ای جز توده نداشته
است.
·
حتی برده داران آغازین، مثلا پیامبر اسلام برای توسعه و
تحکیم سیستم برده داری به حمایت نظری و عملی توده نیاز داشت.
·
حتی بورژوازی برای لغو فئودالیسم به حمایت همه جانبه و فعال
سازنده تاریخ یعنی توده رعایا محتاج بود.
·
همین ارتجاع فئودالی ـ فوندامنتالیستی برای به شکست کشاندن
انقلاب بورژوائی سفید به کار عرقریز میان توده پرداخته تا با وعده و وعیدهای دنیوی
و اخروی به بسیج و آلت دست قرار دادن توده نایل آمده و زمام امور را به دست گرفته
است.
5
·
چریک های فدائی در بهترین حالت دیالک تیک شخصیت و توده (پله
خانوف) را وارونه می کنند.
·
یعنی نقش تعیین کننده را از آن شخصیت (چریک، روشنفکر) تلقی
می کنند.
·
این به معنی نقش تعیین کننده قائل شدن به جزء در دیالک تیک
جزء و کل است.
·
این به معنی درک ایدئالیستی تاریخ است.
·
از این نقطه نظر میان ایدئولوژی چریک های فدائی و ایدئولوژی
طبقه حاکمه، مثلا تئوری فاشیستی نخبگان، نیچه ئیسم، فاشیسم و شاملوئیسم و غیره
تفاوت چندانی وجود ندارد:
·
بزعم همه این گرایشات، توده زباله ای بیش نیست و همه کاره،
نخبه (رهبر، شخصیت، روشنفکر، ولی فقیه، حزب، سازمان، گروه و غیره) است.
·
از این رو، انکار ضرورت مبارزه توده ای و روشنگری توده ای
در طبیعت طبقاتی چریکیسم بوده است.
·
و انتظار اخگر از چریک های فدائی در زمینه «مبارزۀ پیگیر و صبورانه برای غلبه بر این دشواریها» انتظاری ساده لوحانه است
و بس.
·
چریک های فدائی نه پایگاه طبقاتی لازم را برای مبارزه توده
ای داشته اند و نه از شعور توده ای کمترین توشه ای در انبان خویش داشته اند.
·
سازمان چریک های فدائی همچنان و هنوز بی سوادترین و عقب
مانده ترین سازمان سیاسی ایران است.
اخگر
به نفی ضرورت و کارآیی این مبارزه می پردازند و
با آن که به نا حق کارگران و توده های مردم را به مطلق کردن نیروی دشمن و
ناتوانی خویش متهم میکنند، خود خویشتن را اسیر «قدرقدرتی» پلیس و سازمان امنیت میبینند و به همین جهت مینویسند:
«ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرۀ تمساح ها و مرغان ماهی خوار بسر میبریم.»
«ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرۀ تمساح ها و مرغان ماهی خوار بسر میبریم.»
·
قدر قدرت تلقی کردن پلیس و سازمان امنیت و بطور کلی دولت
دلایل مختلف داشته است:
1
·
چریک های فدائی به مثابه قطب مخالف دولت با قدر قدرت تلقی
کردن دولت، ضمنا به قدر قدرت تلقی کردن سوبژکتیف خود می پردازند:
·
هنوز هم ادعا می شود که با سیاهکل لرزه بر اندام دولت
افکنده شده است.
·
این کردوکار، همان خودشیفتگی و خودبزرگ نمائی متجلی در
شاملوئیسم است.
شاملو
«خود را جستم و فردا را
عجبا!
من اینجایم
و آینده در مشتهای من.»
(جدال با خاموشی)
·
شاملو در این بند شعر ادعا می کند، که آینده در مشت های شخص
شخیص او ست.
·
این نه تنها دلیلی بر هیچ واره تلقی کردن توده ها ست، که
سازنده حقیقی هر آینده ای هستند، بلکه ضمنا قدر قدرت تلقی کردن خویش است.
شاملو
«من بامداد نخستین و آخرینم!
هابیلم من
شرف کیهانم من
طلیعه آفتابم من.
آتش سیاه اندوهم
دوزخ را
از بضاعت نا چیزش شرمسار می
کند.»
(جدال در خاموشی)
·
شاملو در این بند شعر هم، خود را اولین و آخرین بامداد، شرف
کاینات، طلیعه آفتاب تلقی می کند و حتی آتش دوزخ به گرد آتش سیاه اندوهش نمی رسد.
·
جهان بینی چریک های فدائی و مجاهد و غیره شاملوئیسم است و
نه چیز دیگر.
شاملو
«نمی توانم زیبا نباشم.
عشوه ای نباشم درتجلی جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهای نابخویش آذین می
کند....
چنان زیبایم من
که الله اکبر
وصفی است که از من می کنی....
جهان اگر زیبا ست
مجیز حضور مرا می گوید....»
(جدال در خاموشی)
·
شاملو در این بند شعر نیز خود را بزرگتر از خدا جا می زند و
الله اکبر در حقیقت، شاملو اکبر بوده است.
·
مسخره تر از خرده بورژوازی و نمایندگان رنگارنگ طبقات
واپسین کسی یافت نمی شود.
·
برای شناخت چریک ها و مجاهدین و حزب الله و غیره باید شاملو را شناخت.
·
شاملو تجسم ایدئال همه آنها ست.
شاملو
«اکنون که چنین زبان ناخشکیده
به کام اندر کشیده خموشم
از خود می پرسم:
هرآنچه گفته باید باشم گفته ام آیا؟»
(جدال در خاموشی)
·
شاملو بی خبر از بی سوادی خویش، از خود می پرسد:
«هرآنچه گفته باید باشم گفته ام آیا؟»
·
این همان خودبزرگ بینی و خودشیفتگی نمونه وار است.
·
شاملو فکر می کند که اندیشه ای در اشعارش یافت می شود و
گرنه چنین سؤالی از خود نمی کرد.
·
درست به همان سان نیز چریک ها و مجاهیدن و حزب الله لبنان و
ایران و غیره فکر می کنند که با ترور سربازی و یا پاسبانی و یا لاشخوری لرزه بر
کاینات افکنده اند.
شاملو
«این قدر هست که در آوار صدا
در لجه غریو خویش مدفون شده ام
و این فرومردن غمناک فتیله ای مغرور
را می ماند
در انباره پر روغن چراغش.»
·
شاملو در این بند شعر خود را به چراغ پر روغن تشبیه می کند.
·
این معنائی جز خودستائی ضمن نهایت بی مایگی فکری ندارد.
·
اصولا تفاوت زیادی بین شاملو و آل احمد و مابقی وجود ندارد.
پویان
«ما نه
همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرۀ
تمساح ها و مرغان ماهی خوار بسر می بریم.»
·
این انعکاس درست واقعیت عینی است که محتوای کتاب «ماهی سیاه
کوچولو» از صمد بهرنگی است.
·
کسی که حتی تماس با توده را محال و امکان ناپذیر قلمداد می
کند و ضرورت مبارزه توده ای را رد می کند، به همین روز می افتد که چریک های فدائی
افتاده اند:
·
چنین کسی از دریای حمایت توده محروم می ماند و در محاصره
مرغان ماهیخوار قرار می گیرد و مجبور به انتحار می شود.
·
چون بنا بر نص صریح ماتریالیسم تاریخی و درک ماتریالیستی تاریخ، نقش تعیین کننده در
دیالک تیک نخبه و توده، چریک و توده، حزب توده و توده از آن توده است و نه برعکس.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر