نیما یوشیج
مرغ
آمین
(تجریش. زمستان1330)
·
مرغ آمین، درد آلودی است کاواره بمانده
·
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
·
باز گشته، رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه.
·
نوبت روز گشایش را
·
در پی چاره بمانده.
·
·
می شناسد آن نهان بین نهانان ( گوش پنهان جهان دردمند ما)
جور دیده مردمان را.
·
با صدای هر دم آمین گفتنش، آن آشنا پرورد،
·
می دهد پیوندشان با هم
·
می کند از یأس خسران بار آنان کم
·
می نهد نزدیک با هم، آرزوهای نهان را.
·
·
بسته در راه گلویش او
·
داستان مردمش را.
·
·
رشته در رشته کشیده ( فارغ از هر عیب کاو را بر زبان
گیرند)
·
بر سر منقار دارد رشته ی سردرگمش را.
·
·
او نشان از روز بیدار ظفرمندی است.
·
با نهان تنگنای زندگانی دست دارد.
·
از عروق زخمدار این غبارآلوده ره، تصویر بگرفته.
·
از درون استغاثه های رنجوران.
·
·
در شبانگاهی چنین دلتنگ، می آید نمایان.
·
و اندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی
·
که ندارد لحظه ای از آن رهایی
·
می دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی.
·
·
چون نشان از آتشی در دود خاکستر
·
می دهد از روی فهم رمز درد خلق
·
با زبان رمز درد خود تکان در سر.
·
·
وز پی آنکه بگیرد ناله های ناله پردازان ره در گوش
·
از کسان احوال می جوید.
·
چه گذشته است و چه نگذشته است
·
سرگذشته های خود را هر که با آن محرم هشیار می گوید.
·
·
داستان از درد می رانند مردم.
·
در خیال استجابت های روزانی
·
مرغ آمین را بدان نامی که او را هست، می خوانند مردم.
·
·
زیر باران نواهایی که می گویند:
·
« باد رنج ناروای خلق را
پایان!»
·
( و به رنج ناروای خلق هر
لحظه می افزاید.)
·
·
مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
·
·
بانگ برمی دارد:
·
«آمین
·
باد، پایان رنج های خلق را با جان شان در کین
·
و ز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
·
و به نام رستگاری دست اندر کار
·
و جهان سر گرم از حرفش در افسوس فریبش.»
·
·
خلق می گویند:
·
«
آمین!
·
در شبی اینگونه با بیدادش آیین.
·
رستگاری بخش ـــ ای مرغ شباهنگام ـــ ما را!
·
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیتگاهی.
·
هر که را ـــ ای آشناپرور ـــ ببخشا بهره از روزی که می
جوید.»
·
·
«
رستگاری روی خواهد کرد
·
و شب تیره، بدل با صبح روشن گشت خواهد»، مرغ می گوید.
·
·
خلق می گویند:
·
«
اما آن جهانخواره
·
(آدمی
را دشمن دیرین) جهان را خورد یکسر!»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
در دل او آرزوی او محالش باد!»
·
·
خلق می گویند:
·
«
اما کینه های جنگ ایشان در پی مقصود
·
همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش.»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
زوالش باد!
·
باد با مرگش پسین درمان
·
نا خوشیّ آدمی خواری.
·
وز پس روزان عزت بارشان
·
باد با ننگ همین روزان، نگونسازی!»
·
·
خلق می گویند:
·
«
اما نادرستی، گر گذارد
·
ایمنی گر جز خیال زندگی کردن
·
موجبی از ما نخواهد و دلیلی بر ندارد.
·
ور نیاید ریخته های کج دیوارشان
·
بر سر ما باز زندانی
·
و اسیری را بود پایان.
·
و رسد مخلوق بی سامان به سامانی.»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
جدا شد نادرستی.»
·
·
خلق می گویند:
·
«
باشد تا جدا گردد.»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
رها شد بندش از هر بند، زنجیری که بر پا بود.»
·
·
خلق می گویند:
·
«
باشد تا رها گردد.»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
به سامان باز آمد خلق بی سامان
·
و بیابان شب هولی
·
که خیال روشنی می برد با غارت
·
و ره مقصود در آن بود گم، آمد سوی پایان
·
و درون تیرگی ها، تنگنای خانه های ما در آن ویلان،
·
این زمان با چشمه های روشنایی در گشوده است
·
و گریزانند گمراهان، کج اندازان،
·
در رهی کامد خود آنان را کنون پی گیر.
·
و خراب و جوع، آنان را ز جا برده است
·
و بلای جوع آنان را جا به جا خورده است
·
این زمان مانند زندان هایشان ویران
·
باغشان را در شکسته.
·
·
و چو شمعی در تک گوری
·
کور موذی چشم شان در کاسه ی سر از پریشانی.
·
هر تنی ز آنان
·
از تحیّر بر سکوی در نشسته.
·
و سرود مرگ آنان را تکاپوهای شان ( بی سود) اینک می کشد در
گوش.»
·
خلق می گویند:
·
«
بادا باغشان را، درشکسته تر
·
هر تنی ز آنان ، جدا از خانمانش، بر سکوی در، نشسته تر.
·
وز سرود مرگ آنان، باد
·
بیشتر بر طاق ایوان های شان قندیل ها خاموش.»
·
·
«
بادا!»
·
یک صدا از دور می گوید
·
و صدایی از ره نزدیک،
·
اندر انبوه صداهای به سوی ره دویده:
·
«
این، سزای سازگارا شان
·
باد، در پایان دوران های شادی
·
از پس دوران عشرت بار ایشان!»
·
·
مرغ می گوید:
·
«
این چنین ویرانگی شان، باد همخانه
·
با چنان آبادشان از روی بیدادی.»
·
·
«
بادشان!» ( سر می دهد شوریده خاطر، خلق آوا)
·
·
«
باد آمین!
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
و زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
·
·
«
باد آمین!
·
و هر آن اندیشه، در ما مردگی آموز، ویران!»
·
·
«
آمین، آمین!»
·
و خراب آید در آوار غریو لعنت بیدار محرومان
·
هر خیال کج که خلق خسته را با آن نه خواهانی است.
·
و درد زندان و زخم تازیانه های آنان می کشد فریاد:
·
« اینک
درد و اینک زخم»
·
( گر نه محرومی کجی شان را
ستاید
·
ور نه محرومی بخواه، از بیم زجر و حبس شان آید.)
·
·
«
آمین!
·
در حساب دستمزد آن زمانی که بحق گویا
·
بسته لب بودند
·
و بدان مقبول
·
و نکویان در تعب بودند.»
·
·
«
آمین!
·
در حساب روزگارانی
·
کز بر ره، زیرکان و پیشبینان را به لبخند تمسخر دور می
کردند
·
و به پاس خدمت و سودای شان تاریک
·
چشمه های روشنایی کور می کردند.»
·
·
«
آمین!»
·
·
«
با کجی آورده های آن بد اندیشان
·
که نه جز خواب جهانگیری از آن می زاد
·
این به کیفر، باد!»
·
·
«
آمین!»
·
·
«
با کجی آورده هاشان شوم
·
که از آن با مرگ ما شان، زندگی آغاز می گردید
·
و از آن خاموش می آمد چراغ خلق!»
·
·
«
آمین!»
·
·
«
با کجی آورده ها شان زشت
·
که از آن پرهیزگاری بود مرده
·
و از آن رحم آوری بود واخورده.»
·
·
«
آمین!»
·
·
«
این به کیفر، باد
·
با کجی آورده ها شان ننگ
·
که از آن ایمان به حق، سوداگران را بود راهی نو، گشاده
در پی سودا.
·
و از آن، چون بر سریر سینه ی مرداب، از ما نقش بر جا.»
·
·
«
آمین، آمین!»
*****
·
·
و به واریز طنین هر دم آمین گفتن مردم
·
(چون
صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب، آنگه گم)،
·
مرغ آمین گوی
·
دور می گردد
·
از فراز بام
·
در بسیط خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
·
می شکافد جرم دیوار سحرگاهان.
·
·
وز بر آن سرد دود اندود خاموش
·
هرچه، با رنگ تجلّی، رنگ در پیکر می افزاید.
·
می گریزد شب.
·
صبح می آید.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر