سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
از اثری از سیاوش کسرائی تحت عنوان
«خانگی»
·
بود در
کشور ِ افسانه کسي
·
شهره در
«نه» گفتن
·
نام ميخواهي؟
·
«نه»
·
کام ميجويي؟
·
«نه»
·
تو نمي خواهي
يک تاج طلا بر سر؟
·
«نه»
·
مذهب ما را مي داني؟
·
«نه»
·
خط ما مي خواني آيا؟
·
«نه»
·
«نه»، به هر بانگ که برپا مي شد
·
«نه»، به هر سر که فرو مي آمد
·
«نه»، به هر جام که بالا مي رفت
·
«نه»، به هر نکته که تحسين مي شد
·
«نه»، به هر سکه که رايج مي گشت.
·
روزي آينه به دستش دادند:
·
« ميشناسي او را؟»
·
« آه، آري خود او ست،
·
مي شناسم او را»
·
گفته شد ديوانه است
·
سنگسارش کردند
پایان
منهم اورامیشناسم کسی که بهمه چیزهای زندگی نه بگوید موجود غیر عادی منماید لزومی بسنگسارش نیست او خودرا بدارنیستی آویخته لاجرم خودکشی خواهد کردوشایددرست فهمیده باشم خودشرا کشت واثاری مآ یوس کنندهم بجای گذاشت ولی نه همه آثارش امیدوارم درست فهمیده باشم
پاسخحذفخیلی ممنون ناهید عزیز
پاسخحذففرزانه ای می گفت:
ابراز نظر ناهید سبب تأمل عمیقتر خواننده روی شعر می شود.
حق داشت.
ما به این نکات اصلا نیاندیشیده بودیم.
باید این را هم تحلیل کنیم.
عمر ناهید دراز باد
ما در این شعر با یک شخصیت مواجهیم. شخصیتی که در تضاد آشکار با محیط پیرامون خود به سر می برد. شخصیتی خود آگاه که به نام و کام و تاج طلا و مذهب و حتی به خط رایج نه می گوید. نه گفتن او برای نفس خود "نه" نیست. چرا که اگر چنین بود در برابر آینه به خویشتن خویش می باید نه می گفت. اما به یکباره در می یابیم که خودش را می شناسد. این تصویر خود شناسی در برابر تمام کسانی برجسته می شود که به همه آن مسائل آری می گویند اما در برابر آینه خود را نمی شناسند. و جرم این انسان برای اینکه دیوانه اش بخوانند نه برای "نه" گفتننش که برای آگاهی از نه گفتن اوست. و چقدر بجا آنان بعد از شنیدن "آه، آري خود او ست، مي شناسم او را" دیوانه می خوانندش و سنگسارش می کنند. این شعر در عین رگه طنزی که در خود نهان دارد بسیار دردناک است. با مهر
پاسخحذف