محمود
دولت آبادي
این
جماعت به دو چیز عادت دارند:
نکبت
وقدرت.
نکبت را
با قناعت تحمل می کنند و قدرت را با ترس و پرستش.
حتی اگر
کسی پیدا شود که یک روز بخواهد این مورچه ها را از روزگار نکبتی شان نجات بدهد،
اول باید قدرتمند شود.
و باید
بتواند روی گردشان سوار شود وبا تازیانه آنها را از میدان نکبتی شان براند.
کلیدر
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
رسانامهر
ادامه تحلیل
سیری در جهان
بینی محمود دولت آبادی (4)
کلیدر
نکبت را
با قناعت تحمل می کنند و قدرت را با ترس و پرستش.
·
نویسنده و یا گوینده در این
حکم سوسیولوژیکی (جامعه شناسی) به تحلیل
روانشناسی اجتماعی توده های مولد و زحمتکش می پردازد:
الف
·
توده های معتاد
به نکبت و قدرت، نکبت را با قناعت تحمل می کنند.
·
این قبل از هر چیز، بدان
معنی است که توده ها در ذلت بسر می برند.
·
به عبارت دقیقتر در ذلت
مادی و معنوی بسر می برند:
1
·
هم در فقر و تنگدستی روزگار
می گذرانند.
2
·
هم از داشتن خوراک و پوشاک
و مسکن شایسته انسانی محروم اند.
3
·
هم از خدمات آموزشی ـ
پرورشی محروم اند و خود و خانواده شان بی سواد و بی فرهنگ اند.
4
·
هم از خدمات پزشکی و
بهداشتی و تندرستی محروم اند.
·
یعنی خود و خانواده شان بندرت
توان مراجعه به پزشک و خرید دارو و بستری شدن در بیمارستان و خانه سالمندان را
دارند.
·
و نتیجتا یا باید عمری با
بیماری های جسمی و روحی و روانی سر کنند و یا دار باقی را هرچه زودتر به مقصد دار
فانی ترک گویند و چه بهتر از این.
5
·
به زبان زمخت فلسفی می توان
گفت که دیالک تیک لذت و ریاضت در مورد مورچه ها به شکل دیالک تیک هیچ و همه چیز بسط
و تعمیم می یابد.
·
مورچه های معتار به نکبت در
ریاضت مطلق بسر می برند.
6
·
لذت را مورچه ها نمی توانند
حتی به خواب هم ببینند.
·
تبیین تجسمی ـ هنری این
حقیقت امر را هنرمندی به نام دخشید قدرتی پور با درایتی ستایش انگیز در فرم
کاریکاتوری، نشان همگان داده است:
·
کودک کارتن خواب، حتی در
عالم خواب و رؤیا قادر به تصور تختخواب که جای خود دارد، لحاف و تشک مندرسی حتی
نیست.
·
چرا؟
7
·
برای اینکه به نکبت و ریاضت
خو کرده است و با قناعت آن را تحمل می
کند.
·
کودک کارتن خواب تجسم
ایدئالیزه گشته مورچه های ذلتکش است.
·
تجسم توده های ـ به قول
شاعری ـ «بی لبخند» است.
·
توده ها در هر صورت به ریاضت
مادی و معنوی عادت کرده اند و تحملش می کنند.
·
اما چگونه و به چه ترفندی می
توان به تحمل نکبت و ریاضت مطلق نایل آمد؟
8
·
راه حلی که مورچه ها در آستین
دارند، چیزی از جنس سحر و جادو ست.
·
سحر و جادوئی به نام قناعت
است.
·
قناعت اما به چه معنی است و
مورچه های «خرفت و خر» چگونه به این کیمیای
دست نایافتنی، دست یافته اند؟
9
·
قناعت یعنی رضایت به رزق
مقرره خویش!
·
قناعت یعنی با حداقل ممکنه
سر کردن!
·
غلامحسین ساعدی قناعت را در
نمایشنامه ای با بی رحمی خارق العاده ای به تصویر می کشد:
·
پیرمردی بی خانمان و بی همه
چیز و بیمار جلوی تیمارستانی در هوای باز «مسکن» دارد.
·
پیر مرد نمونه تیپیک مورچه
های کلیدر است.
·
یکی از مورچه ها که در
آشپزخانه تیمارستان کار می کند، غذای مانده در آشپزخانه را جلوی تیمارستان به
پشیزی می فروشد و بشقابی از آن برایگان نصیب پیر مرد می شود.
·
غذای مانده اما پیر مرد را
مسموم می کند و به استفراغ وامی دارد.
10
·
تئوری قناعت را غلامحسین
ساعدی درست در همین حیص و بیص استفراغ، مادیت عینی می بخشد و نشان بیننده فیلم و خواننده
نمایشنامه می دهد:
·
پیر مرد باید استفراغ کند.
·
استفراغ غذا اما با قانون آهنین
قناعت در تضاد آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) قرار دارد.
·
پیر مرد کلافه است.
·
او به هیچ قیمتی نمی خواهد که
«نعمت خدا حیف و میل شود!»
·
منظور کلیدر از تحمل نکبت و
ریاضت به جادوی قناعت نیز همین است.
·
تئوری قناعت اما از کجا
آمده است؟
·
مورچه های بی خبر از خط و کتاب و فکر و
فرهنگ چگونه به این کیمیای رهائی بخش دست یافته اند؟
11
·
قناعت یکی از سجایای اخلاقی
فئودالی است.
·
قناعت فضیلتی است که در
انحصار مورچه های ذلتکش است و اربابان بنده دار و فئودال از این فضیلت توده ای
بکلی بی بهره اند.
·
اما مورچه ها چگونه به این
فضیلت کیمیائی دست یافته اند؟
3
·
از شما چه پنهان که مورچه
ها این فضیلت را مثل دیگر سجایای انحصاری ـ مورچه ای پای منابر اربابان بنده دار و
فئودال آموخته اند.
سعدی
باب قناعت
(بوستان، مقدمه، ص 133 ـ 134.)
خدا را ندانست و طاعت نکرد
که، بر بخت و روزی قناعت
نکرد
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
·
معنی تحت اللفظی:
·
کسی که بر بخت و رزق و روزی
مقرره قناعت نکند، کافر است و بی عمل به فرامین الهی است.
·
·
سعدی یکی از مبلیغین فئودالی
ـ بنده داری بزرگ فضیلت قناعت برای مورچه ها ست.
سعدی
باب قناعت
(بوستان، مقدمه، ص 133 ـ 134.)
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
·
معنی تحت اللفظی:
·
به حریص جهانگرد بگو که قناعت
کیمیای توانگری است.
·
اگر به سعدی رو دهی، یکی از
سرچشمه های تمول و ثروت را قناعت جا خواهد زد.
·
در قاموس سعدی، خدای کذائی
ثروت به عزیز کرده ها داده است.
·
ولی این تعیین کننده نیست.
·
تعیین کننده پیشه کردن قناعت
است.
سعدی
باب قناعت
(بوستان، مقدمه، ص 133 ـ 134.)
قناعت کن، ای نفس، بر اندکی
که سلطان و درویش ببینی یکی
·
معنی تحت اللفظی:
·
ای نفس، بر اندک قناعت کن
تا برایت شاه و گدا یکسان جلوه کند.
·
سعدی بدین طریق، به کیمیای
قناعت، به حل قطعی اختلافات طبقاتی نایل می آید.
·
قناعت پیشگی همان و برابری اجتماعی
ـ اقتصادی همان!
·
تئوری قناعت را مورچه ها از
شکم مادر نیاورده اند.
·
حتی ژان ژاک روسو می دانست
که مورچه ها از رحم مادر بی همه چیز بیرون می آیند.
·
کلیدر ولی نمی داند.
·
ما اما می دانیم که مورچه
ها تئوری قناعت را و خیلی از «تئوری های رهائی بخش» کذائی را پای منابر ایدئولوگ
های اشراف بنده دار و فئودال آموخته اند.
·
از کلیدر
چه پنهان که دیوان یکی دیگر از ایدئولوگ های اشراف بنده دار و فئودال به نام خواجه
حافظ خیلی خیلی انقلابی و جسور، مکتب خوبی برای مورچه ها جهت فراگرفتن تئوری قناعت بوده است:
ما آبروی فقر و
قناعت نمی بریم
با پادشه بگو،
که روزی مقدر است
·
حافظ در
این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک قناعت و سربلندی بسط و تعمیم می دهد و نقش
تعیین کننده را از آن ریاضت (فقر و قناعت) می داند و فونکسیون روزی رسانی خدا را
مورد تأکید قرار می دهد.
از زبان سوسن
آزاده ام، آمد به گوش
کاندرین دیر
کهن، کار سبکساران خوش است
·
حافظ در
این بیت، دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک جهانداران و سبکساران بسط و تعمیم می دهد و
نقش تعیین کننده را از آن فرود (سبکساران) می داند.
·
این وارونه سازی بی شرمانه حقایق اجتماعی است.
·
این دروغ
محض است.
·
اگر
خواجه به یاوه خود باور داشته باشد، باید غلام هایش را آزاد کند و شبی چند زیر پل
بخوابد و برای نمردن از گرسنگی گدائی کند.
حافظا، ترک جهان
گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که
احوال جهانداران خوش است
·
حافظ در
این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک جهانگریزی و خوشدلی بسط و تعمیم می دهد، نقش
تعیین کننده را از آن ریاضت (جهانگریزی) می داند
و آن را وسیله ای برای شناخت احوال واقعی جهانداران جا می زند.
·
منظور حافظ همان اندیشه سعدی است که «برای جماعت قانع شاه و
گدا یکسان می نمایند.»
·
حافظ
بدین طریق به تحریف حقایق اجتماعی مبادرت می ورزد.
دولت فقر،
خدایا، به من ارزانی دار
کاین کرامت، سبب
حشمت و تمکین من است
·
حافظ در
این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک سعادت فقر و کرامت بسط و تعمیم می دهد، نقش
تعیین کننده را از آن ریاضت (دولت فقر) می داند و آن را به عنوان وسیله ای برای
نیل به حشمت و تمکین جا می زند.
·
وارونه سازی و تحریف حقایق اجتماعی حرفه و کسب و کار اصلی حافظ
و دیگر ایدئولوگ های اشراف بنده دار و فئودال است.
گـنـج زر، گر نبود کنج قناعت باقی اسـت
آن که آن داد به شاهان بـه گدایان این داد
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر گنج زر نیست، چه باک!
چون کنج قناعت هست.
چون کنج قناعت هست.
·
خدای کذائی که به شاهان گنج زر داده، به گدایان هم کنج قناعت
داده است.
·
بزعم حافظ قناعت مائده ای
آسمانی برای مورچه ها ست.
ما آبروی فقر و
قناعت نمی بریم
با پادشه بگو،
که روزی مقدر است
·
حافظ در
این بیت، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک قناعت و روزی بسط و تعمیم می دهد و با ژست و
ادای آلوده به چپ نمائی، به فقر افتخار می
کند و ضمنا خدا را مقسم روزی قلمداد می کند و شاه را از مقام مقسم رزق پایین می
آورد.
حافظا، در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا
و درس قرآن، غم مخور
·
حافظ در این بیت، ریاکارانه خود را طرفدار فقر جا می زند.
حافظا، ترک جهان
گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که
احوال جهانداران خوش است
·
حافظ در این بیت، جهان را به کام فقرا می داند و جهانگریزی
را موعظه می کند، تا معلوم شود که احوال جهانداران خوش نیست.
ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی، که چه
سودا و سر است ایشان را
·
حافظ در این بیت، از سر و سودای دراویش دم می زند، از سر و
سودای کسانی که باید برای سیر کردن شکم خود به دریوزگی این و آن بروند و منت دونان
را بکشند.
گنج آزادگی و
کنج قناعت ملکی است
که به شمشیر
میسر نشود سلطان را
·
حافظ در این بیت، از ترکیب دیالک
تیک کنج و گنج و دیالک تیک قناعت و آزادگی به سرهم بندی کردن دیالک تیک گنج آزادگی و کنج قناعت می پردازد که از هر
محتوائی تهی است و به معنی توسعه و تعمیم سرسری دیالک
تیک ریاضت و لذت است.
·
منظور حافظ از گنج آزادگی، همان است که سعدی حدود صد سال
پیش برای تحمیق و تسکین توده های تهیدست اختراع کرده است.
·
گنج آزادگی یعنی زیر پل جاده ها خوابیدن و جا بر سگ های ولگرد
تنگ کردن.
·
حافظ حتی سنگ تمام می گذارد و ادعا می کند که ملک کذائی
معروف به گنج آزادگی و کنج قناعت را سلطان نمی تواند به شمشیر به دست آورد.
·
واقعا هم این طور است.
·
سلاطین که حوصله زیر پل خوابیدن ندارند تا برای تسخیر آن
شمشیر کشند و خون ریزند.
دولتی را که
نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو،
دولت درویشان است
·
حافظ در این بیت، ادعا می کند که دولت درویشان لایزال است.
·
دولت درویشان را در فیلم «گوژپشت نوتره دام» دیده ایم.
·
گداهای پاریس در جنوب شهر، سلطنت خود را زیر برف و باران و
بوران برپا کرده اند و پادشاهی هم برای خود برگزیده اند و می توانند ادای به دار
کشیدن مردم را هم در آورند.
·
ظاهرا حافظ حق دارد، تا زمانی که جامعه طبقاتی دوام آورد،
دولت درویشان هم در مزبله های شهر برپا خواهد بود.
خسروان، قبله
حاجات جهانند، ولی
سببش، بندگی
حضرت درویشان است
·
حافظ در این بیت، سنگ تمام دیگری می گذارد.
·
او دیالک تیک فراز و فرود
را به شکل دیالک تیک خسروان و جهانیان بسط و
تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن فراز (خسروان) می داند.
·
اما بلا فاصله، نسبیتی را وارد ادعای بی پایه خود می کند.
·
او دیالک تیک علت و معلول
را به شکل دیالک تیک بندگی حضرت درویشان و قبله حاجات
جهان شدن بسط و تعمیم می دهد.
·
یعنی اگر خسروان بندگی دراویش را نکنند، دیگر نمی توانند
قبله حاجات جهان باشند.
ای توانگر،
نفروش این همه نخوت، که تو را
سر و زر در کنف
همت درویشان است
·
خواجه حافظ در این بیت، با چپ نمائی فئودالی ـ بنده داری،
به توانگر انتزاعی حمله می برد و او را از نخوت فروشی منع می کند.
·
دلیل حافظ روشن و غیرقابل انکار است:
·
سر و زر توانگران در کنف همت دراویش است که برای لقمه ای
نان در به در و کو به کو می روند.
·
حافظ حتما موقع سرودن این یاوه ها مست و لایعقل بوده است.
من غلام نظر آصف
عهدم، کاو را
صورت خواجگی و
سیرت درویشان است
·
حافظ در این بیت، آب های رفته را دو باره به جویبار برمی
گرداند و خود را غلام خسرو شیراز (آصف عهد) می نامد.
·
اما غلامی حافظ برای مستمری ماهانه و وظیفه و غیره نیست.
·
حافظ دلیلش را در دیالک تیکی مرکب به عرض خواننده می رساند.
·
او نخست دیالک تیک نمود و بود (ماهیت) را به شکل دیالک تیک
صورت و سیرت بسط و تعمیم می دهد.
·
سپس دیالک تیک فراز و فرود را به شکل دیالک تیک خواجه و
درویش توسعه و تعمیم می دهد.
·
آخر سر، از ترکیب دیالک تیک آندو، دیالک تیک صورت خواجگی و
سیرت درویشی را سرهم بندی می کند و آصف عهد را مرکب از چنین دیالک تیک مرکبی می
داند:
·
ظاهر خواجگی با باطن درویشی.
·
در صحت این حکم حافظ ما کوچکترین تردیدی نداریم.
·
طبقه اشراف بنده دار، فئودال و دربار گداترین و انگلترین
طبقه ای است که تاریخ به خود دیده است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر