مانا نیستانی
مادر:
« آزی، چند مرتبه بگم، با حوله حموم، جلوی تلویزیون نیا!»
یک مجری تلویزیون:
«بدپوششی
تجاوز دختر به آرامش روانی مردان است.
نتیجه طبیعی این اقدام تهدید شدن دختر است!»
مانا نیستانی:
« به نقش واژه «
طبیعی » و معنای تازه اش در رسانه های ما دقت کردید؟
نتیجه
طبیعی، مرگ طبیعی.»
تحلیلی از شین میم شین
http://hadgarie.blogspot.de/2013/01/26_9.html
·
حریف هماندیشی بر آن است که منظور مانا بی جنبگی مجری
تلویزیون است و نه بی جنبگی دخترک در خانه شخصی اش.
·
به احتمال قوی حق با حریف است.
·
سؤال فقط کیستایئ مجری
تلویزیون و مفهوم «بی جنبگی در خانه» است.
1
·
شاید منظور مانا بی اعتنائی
به ساده ترین آزادی ها و حقوق فردی و شخصی در خراب آباد یأجوج و مأجوج باشد.
·
وقتی قدرت سیاسی را به دست طبقات
انگل بدهی، نه فقط با استفاده از اهرم قدرت سیاسی، دار و ندار ملتی را تصاحب می کنند
و جلوی عزیزکرده ها می ریزد، نه فقط ثروت فرهنگی ملتی را به آتش می کشند و با آنتی
فرهنگ عهد بوق جایگزین می سازند، نه فط محیط زیست را به طرز بی برگشتی تخریب می
کنند، بلکه طرز پوششت را و لبخندت را در کنج خانه ات ـ حتی ـ کنترل می کنند.
·
تا تو باشی و اهرم قدرت
سیاسی را هرگز دست کم نگیری و تسخیر قدرت سیاسی را برای تحول اوضاع تهوع آور فراموش
نکنی!
2
·
بنظر حریف «منظور مانا بی جنبگی ئی است که توسط اون دست های
بیرون آمده نشون داده می شود.
·
بی جنبگی
مردجماعت!
·
حرف
مادره هم این را تأیید می کنه:
·
چند بار
گفتم این جوری جلوی تلویزیون نیا.
·
چون این
ها جنبه ندارند و بهت حمله می کنند.»
3
·
حالا ورق به اراده حریف
هماندیش برمی گردد:
·
حالا حریف است که به تقلید
از طبقه حاکمه جماعت مرد را به بی جنبگی متهم و پیشاپیش محکوم می کند.
·
بدین طریق ـ حداقل در عرصه تئوری
و برای تدارک آگاهانه و یا غریزی زمینه عمل بعدی ـ شلاق از دست جماعت مرد خادم جناح
مقتدر طبقه حاکمه گرفته می شود و به دست زنان خادم جناح دیگر همان طبقه حاکمه داده
می شود.
·
اکنون تبعیض و تحقیر و
تخفیف دست نخورده می ماند، ولی اقطاب ستمگر و ستمکش جا عوض می کنند:
·
یعنی دیالک تیک زن و مرد
وارونه می شود.
·
یعنی از این به بعد زن بر
مرد ستم روا می دارد و حقوق اولیه اش را غصب و پایمال می کند.
4
·
این اما به چه معنی است؟
·
این به همان معنی است که
قبلا هم بوده است.
·
طبقه حاکمه به جای خود می
ماند، ولی عوامفریبی در فرم دیگری ادامه می یابد:
·
یعنی مبارزه طبقاتی با مبارزه
جنسیتی جایگزین می شود.
·
یعنی جنگ زرگری و بی نتیجه
و بی دورنما در لفافه مردستیزی ادامه می یابد و جامعه طبقاتی تحکیم و تقویت می شود.
·
از این به بعد مردها مورد
تجاوز جنسی و جنسیتی زن ها قرار می گیرند.
·
یعنی امید به رهایش نهائی و
رادیکال قلع و قمع می گردد.
5
·
در قصه ای تحت عنوان «زن
بودن در کشور عه هورا» نیز با این طرز تفکر سر و کار داشته ایم:
·
با جایگزینی و یا جا زدن
جماعت مرد به عنوان طبقه حاکمه.
·
این ترفند در متروپول های سرمایه
داری دیری است که حسابی سوهان خورده و بکار گرفته شده است.
·
به جای روی کار آمدن طبقه
مولد و زحمتکش، به جای طرد طبقه انگل و مفتخور از اریکه قدرت، زنی از جنس مارگاریت
تاچر و یا انگلا مرکل و یا هلری کلینتون روی کار می آید و این حادثه به مثابه تحول
بنیادی و انقلابی عظیم به خورد مردم داده می شود.
·
آنگاه زنی بدتر از هر مردی
آمال دور و نزدیک طبقه حاکمه را جامه عمل می پوشاند.
·
ولی تمامت توده های مولد و
زحمتکش زیر یوغ استثمار و ستم می مانند.
6
·
حریف هماندیش در ادامه هماندیشی ادامه می دهد:
·
« این حرف مجری توهین به
تمام مردها ست! »
·
ترفند غریزی ـ طبقاتی و یا
آگاهانه حریف هماندیش در این حکم ایشان از چه قرار است؟
الف
·
ترفند حریف و مانا از این
قرار است که «یک مجری تلویزیون» خودمختار همه فن حریف همه کاره است.
·
او نه به نمایندگی از طرف طبقه حاکمه، بلکه به نمایندگی از طرف
مردان کشور داد سخن سر داده است و با این یاوه اش آبروی همه مردان جهان را برده
است.
·
این اما به چه معنی است؟
ب
·
این بدان معنی است که ما در
کشور یأجوج و مأجوج نه با حاکمیت طبقاتی، بلکه با حاکمیت جنسیتی سر و کار داریم:
·
با حاکمیت مردان بر زنان!
·
با مردسالاری!
·
این بدان معنی است که نه طبقات
فئودال و روحانی و سرمایه دار، بلکه «طبقه» کذائی مردان حکومت می کنند.
·
این تئوری را فمینیسم بورژوائی
و فئودالی (؟) نیز نمایندگی می کند:
·
شعار آنان نیز نه بر ضد نظام
سرمایه داری، بلکه بر ضد نظام مردسالاری است.
·
عوامفریبی هزار فرم دارد،
این هم یکی از آن فرم های هزارگانه است.
ت
·
حریف در ادامه هماندیشی
ادامه می دهند:
·
«این
کاریکاتور نشان می دهد که مردها کنترلی رو خودشون ندارن.
·
حالم از این حرف این مجری به هم می خوره.»
·
اکنون صحت تحلیل ما تأیید می
شود:
·
حریف هماندیش، حالش نه از طبقه
حاکمه، بلکه از مجری تلویزیون بهم می خورد، مجری بدبختی که عمله مزدبگیر طبقه
حاکمه است و اگر به ساز طبقه حاکمه نرقصد، زن و بچه اش باید گدائی کنند.
·
بدین طریق مبارزه جنسیتی
جای مبارزه طبقاتی را می گیرد.
·
حریف اما فراموش می کنند که
بخشی از زنان نیز به
نمایندگی از طرف طبقه حاکمه بر ضد زنان از در و دیوار خانه مردم حتی بالا می روند.
پ
·
حریف در ادامه هماندیشی
ادامه می دهند:
·
«مرده در واقع نامرده.
·
خوش به
حالش که مرده.
·
این ها
از آخوندها بدتر هستند.»
·
این هم تأیید دیگری بر صحت تحلیل تئوریک ما:
·
مجری مزد بگیر اراده و ایدئولوژی
طبقه حاکمه بنظر حریف هماندیش بدتر از بخشی از هیئت و طبقه حاکمه است.
·
و چون مرد است، نانش در
روغن است و حتی رشک انگیز است.
·
صفت نامرد به مرد نسبت داده
می شود و نه به طبقه حاکمه که دار و ندار ملتی را بر باد می دهد.
·
این اگر تأیید جنگ جنسیتی بیهوده
و بی دورنما و تکذیب جنگ طبقاتی رهائی بخش نیست، پس چیست؟
ث
·
حریف در ادامه هماندیشی
ادامه می دهند:
·
«یک مشت ضعیف النفس بدبخت که فکرشون از پایین تنه بیرون
نمیاد.
·
همین
امثال این مجریه که براشون سکس همه چیزه ولی بروشون نمیارن و سرشون را مدام می
اندازند پایین که نبینند و نخواهند.
·
دو دو
کردن چشماشون حقارت آمیزه .
·
دوست
داری تف کنی تو صورتشون.
·
منظورم
برند یعنی بمیرند با تفکرشون .
·
این ها
خیلی هاشون دیگه آدم نمی شند .
·
نمی دونی
چقدر از امثال این مجری متنفرم .
·
بی شرف
نون قرض میده به خدا و نون جمع می کنه برای حالاش.
·
اونم از
صدقه سر تن و بدن زن ها.
·
نه این
ها جوهرشو دارند.»
·
حریف هماندیش بلحاظ نظری و جهان
بینی کمترین تفاوتی با طبقه حاکمه ندارند.
·
ایشان بسان فمینیست های بورژوائی
خواهان وارونه گشتن دیالک تیک زن و مرد و یا در بهترین حالت برابری صوری زن و مرد
هستند.
·
حاکمیت طبقاتی بورژوازی اما
بزعم ایشان اصلا قابل بحث نیست، مبارزه بر ضد آن که جای خود دارد .
·
بنظر حریف هماندیش زن ستیزی
در جوهر مردها و یا حداقل بخش اعظم مردها ست.
·
مردها ژن زن ستیزی را از
شکم مادر به همراه می آورند.
·
زن ستیزی اعجوبه های موسوم
به مرد، لدنی و جبلی و بنیادی و مادرزادی است.
·
کاری اش هم نمی شود کرد.
پایان
مجری بدبختی که عمله مزدبگیر طبقه حاکمه است و اگر به ساز طبقه حاکمه نرقصد، زن و بچه اش باید گدائی کنند...............اگر قرار باشد هر کسی به خاطر خانواده اش مزد بگیر طبقه حاکمه باشد می شود همین مملکت یاجوج ماجوج.جلاد جلاد به دنیا نیامد از گدایی کردن وحشت داشت وداخل بازی شد..................
پاسخحذفحق با شما ست.
پاسخحذفانسان ها وسیله و راه امرار معاش خود را آزادانه و آگاهانه انتخاب نمی کنند، بلکه در دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) برمی گزینند.
جلاد مادر زاد هنوز از مادر زاده نشده است.
یکی در جستجوی نان برای خانواده اش پاسبان می شود، دیگری عمله، آن دیگری جلاد.
کسی که دنبال کار گشته، از این دیالک تیک خبر دارد.
آدم، آدم است.
آدم در جامعه طبقاتی می تواند به فیل حتی تبدیل شود، مجری تلویزیون که جای خود دارد.
بر پیشانی هیچکس نوشته نشده که رئیس جمهور باشد و یا مجری تلویزیون.
حتی پذیرش ایدئولوژی طبقه حاکمه چه بسا تحت همین گیوتین نان خانواده تسهیل می شود.
وقتی که مادر و یا پدر دست خالی به خانه برمی گردد و چندین چشم معصوم به دستانش دوخته می شوند، همه سد و بندها ذوب می شوند، چه سد و بندهای مادی و چه سد و بندهای فکری و ایدئولوژیکی ـ عقیدتی.
اگر کسی قصد بنای جامعه عادلانه و انسانی را در دل دارد، باید سیستم اجتماعی را به نقد کشد و نه عمله بدبخت طبقه حاکمه را.
همان مجری در سیستم اجتماعی دیگری، نظر دیگری را به تبیین می نشست.
او بیانگر نظر طبقه حاکمه است و نه نظر شخصی خود، حتی اگر نظر شخصی او نیز همین باشد.
چون شعور اجتماعی حاکم همیشه شعور اجتماعی طبقه حاکمه است.
فقط عوامفریبان یقه نوکر و غلام و کلفت و خادم را می گیرند و ارباب را به حال خود رها می کنند.
فقط ساده لوحان به شاخه می چسبند و ریشه را فراموش می کنند.
هنر اما نه بیان ظواهر امور، بلکه کشف حقایق پنهان در ورای ظواهر امور است.