جنبش دانشجویی
(دربارهی چپ نو)
انسان شناسی و فرهنگ
ترجمة مهرداد امامی
سرچشمه:
مجله هفته
هربرت مارکوزه
همواره فکر کرده ام که بدیلی وجود
دارد و در کتاب هایم به یک ایدئولوژی کهنة مارکسیستی نچسبیده ام.
به نظرم نمی رسد جوامع سوسیالیستی آن گونه که اکنون سازمان یافته
اند، «از لحاظ کیفی تفاوت چندانی» با سایر کشورهای سرمایه داری داشته باشند.
جوامع سوسیالیستی در عوضِ انواع دیگر
سلطه، تنها به یک نوع از آن اجازة وجود می دهند، این تمام ماجراست
هربرت مارکوزه
همواره فکر کرده ام که بدیلی وجود
دارد
·
شکی نیست
که برای هر چیزی بدیلی وجود دارد، ولی بدیل ـ فی نفسه و به تنهائی ـ تعیین کننده
چیزی نیست.
·
چون برای
هر چیزی حداقل دو بدیل وجود دارد:
الف
·
بدیلی
کهنه تر و عقب مانده تر از آن چیز.
·
بدیل
آفتابه می تواند ـ به عنوان مثال ـ لولهنگ هم باشد.
·
بدیل سرمایه داری وابسته به امپریالیسم می تواند
جمهوری یأجوج و مأجوج هم باشد.
ب
·
بدیلی
نوتر و پیشرفته تر از آن چیز.
·
بدیل سرمایه
داری وابسته به امپریالیسم می تواند جمهوری دموکراتیک توده ای هم باشد.
هربرت مارکوزه
همواره فکر کرده ام که بدیلی وجود
دارد و در کتاب هایم به یک ایدئولوژی کهنة مارکسیستی نچسبیده ام.
·
منظور از
ایدئولوژی مارکسیستی چیست؟
·
برای
پاسخ به این پرسش بهتر است بپرسیم:
·
منظور از
ایدئولوژی بطور کلی چیست؟
1
·
ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظرات اجتماعی
(اقتصادی، سیاسی، حقوقی، تربیتی، هنری، اخلاقی، فلسفی و غیره) که بیانگر منافع طبقاتی معینی اند و شامل هنجارهای رفتاری،
موضعگیری ها و ارزش گذاری های مطابق با آنها می شوند.
2
·
ظاهرا
بزعم هربرت مارکوزه، ایدئولوژی را می توان به کهنه و نو طبقه بندی کرد.
·
اکنون با
توجه به تعریف دایرة المعارفی ایدئولوژی باید پرسید:
·
دلیل
کهنه گشتن ایدئولوژی ها چیست؟
3
·
ایدئولوژی
بنا بر تعریف فوق الذکر از آن، خصلت طبقاتی دارد.
·
یعنی ایدئولوژی
ماورای طبقاتی وجود ندارد و نمی تواند هم ایدئولوژی باشد و ماورای طبقاتی باشد،
خواه کهنه و خواه نو.
·
بنابرین،
پیش شرط کهنه گشتن هر ایدئولوژی تحول کیفی طبقه اجتماعی مربوطه است.
مثال
·
ایدئولوژی
بورژوازی انقلابی آغازین، لیبرالیسم نام داشت و شعار اساسی آن بر پرچم انقلابات بورژوائی
نقش بر بسته بود:
·
آزادی ـ
برابری ـ برادری
·
پس از
استحاله بورژوازی آغازین به بورژوازی واپسین، یعنی پس از گذار جامعه سرمایه داری به
مرحله سرمایه داری انحصاری و امپریالیستی آن، لیبرالیسم به مثابه ایدئولوژی، کهنه
گشت و جای خود را به ایدئولوژی نوین بورژوازی سپرد، مثلا به فاشیسم عریان و مستور داد.
4
·
مارکسیسم
نیز ایدئولوژی طبقه کارگر است، بنابرین، پیش شرط کهنه گشتن آن، باید استحاله طبقه
کارگر باشد.
·
اکنون
این پرسش پیش می آید که طبقه کارگر بلحاظ کیفی به چی بدل شده است که ایدئولوژی آن را
بتوان به کهنه و نو طبقه بندی کرد؟
5
·
علاوه بر
این، ستون فقرات مارکسیسم را ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی
تشکیل می دهد که جهان بینی طبقه کارگر نیز نامیده می شود.
·
خوب.
·
با این جهان
بینی طبقه کارگر، با این فلسفه مارکسیستی چه باید کرد؟
·
ماتریالیسم
دیالک تیکی ـ تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی کهنه شده است؟
·
اگر پاسخ
هربرت مارکوزه مثبت بوده، کجا، چرا، چگونه و به چه دلیل؟
6
·
خوب بدیل
برای ایدئولوژی طبقه کارگر، یعنی بدیل برای مارکسیسم چیست و چه نام دارد؟
·
می توان
شعبده بازانه و عوامفریبانه مارکسیسم را بر اساس ملاک های من درآوردی جغرافیائی و
غیره به مارکسیسم روسی، چینی، امریکائی و غیره طبقه بندی کرد، ولی نمی توان با این
ترفند از کهنه گشتن ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی و تئوری شناخت مارکسیستی دم
زد.
·
این بدان
می ماند که کسی قوانین عینی علمی عام را کهنه تلقی کند.
·
چون به
همان سان که علوم طبیعی و غیره توسعه و تکامل می یابند، مارکسیسم هم توسعه و تکامل
می یابد، بی آنکه کهنه شود و بتواند کهنه شود.
7
·
لنین در پیوند با آموزش های مارکس و
انگلس، آموزش مارکسیستی ایدئولوژی را در رابطه با این موضوع اصلی توسعه می دهد
و نتیجه گیری های لازم را برای کردوکار حزب طبقه
کارگر به عمل می آورد.
·
لنین تأکید می ورزد که «هر ستایشی از خودپوئی
جنبش کارگری، هر کم بها دادن به نقش عنصر آگاه، هر کم بها دادن به نقش سوسیال ـ دموکراسی،
در عین حال (صرفنظر از نیت فردی) به معنی تقویت نفوذ ایدئولوژی
بورژوائی بر طبقه کارگر خواهد بود.»
·
(کلیات
لنین، جلد 5، ص 394)
·
لنین اتفاقا بدیل ایدئولوژی طبقه کارگر را به نام می نامد:
·
از دو حالت قصه خالی نیست، «یا ایدئولوژی
بورژوائی و یا ایدئولوژی سوسیالیستی!
·
ایدئولوژی ثالثی در فی مابین ایندو وجود ندارد.»
هربرت مارکوزه
به نظرم نمی رسد جوامع سوسیالیستی آن گونه که اکنون سازمان یافته
اند، «از لحاظ کیفی تفاوت چندانی» با سایر کشورهای سرمایه داری داشته باشند
.
·
خوب به
چه دلیل تجربی و منطقی، اوبژکتیف و سوبژکتیف می توان میان جوامع سوسیالیستی و کاپیتالیستی
علامت تساوی گذاشت؟
1
·
هربرت
مارکوزه نمی تواند نداند که تفاوت کیفی تعیین کننده ای میان جوامع سوسیالیستی و
جوامع کاپیتالیستی وجود دارد و این تفاوت نه در روبنا، نه در میزان درآمد و رفاه و
غیره اعضای این جوامع، بلکه در ساختار آنها ست، در زیربنای اجتماعی ـ اقتصادی آنها
ست، در مناسبات تولیدی متضاد حاکم بر آنها ست و مشخصا در فرم مالکیت بر وسایل
اساسی تولید است:
2
·
در جوامع
سرمایه داری فقط اقلیت ناچیزی از جمعیت کشور، مالک انحصاری وسایل تولید است و
امروز از یک در صدی ها سخن بر زبان ها ست.
·
یعنی 99
در صد اعضای جامعه فاقد مالکیت بر وسایل تولیدند و باید به ساز ناهنجار اقلیت یک
در صدی و چه بسا حتی کمتر برقصند.
3
·
در
حالیکه در جوامع سوسیالیستی با همه معایب ریز و درشت شان، مالکیت اشتراکی بر وسایل
تولید برقرار است و همین مالکیت اشتراکی، شالوده مادی لازم برای برابری و برادری (خواهری)
اعضای جامعه است.
4
·
اتفاقا
پس از پیروزی ارتجاع سرمایه داری و بر قراری مجدد مالکیت خصوصی بر وسایل تولید،
تفاوت و حتی تضاد کیفی موجود میان جوامع سوسیالیستی و سرمایه داری آشکار گشت.
·
اکنون
کمتر کسی در این جوامع فراموش می کند که 70 سال آزگار در جوی سرشار از تفاهم و
برابری و برادری (خواهری) بسر برده است و پایان سیطره مالکیت اشتراکی، پایان
حاکمیت مناسبات تولیدی سوسیالیستی، آغاز فاجعه بوده است، آغاز برادرکشی، خواهر
فروشی، بربریت و قساوت و جنایت بی پرده و پنهان بوده است.
هربرت مارکوزه
جوامع سوسیالیستی در عوضِ انواع دیگر
سلطه، تنها به یک نوع از آن اجازة وجود می دهند، این تمام ماجراست.
·
در قاموس
هربرت مارکوزه تنها تفاوت موجود میان جوامع سوسیالیستی و سرمایه داری این است که
در جوامع سوسیالیستی سلطه واحدی مجاز است و در جوامع سرمایه داری انواع مختلف سلطه
وجود دارد و این تنها فرقی است که میان این دو نوع از جوامع بشری وجود دارد.
·
این اما
به چه معنی است؟
1
·
این بدان
معنی است که نه تفاوت کیفی، بلکه فقط تفاوت کمی میان این دو نوع از جوامع بشری
وجود دارد.
2
·
این نظر
هربرت مارکوزه اما در واقع بدان معنی است که جوامع سوسیالیستی بمراتب بدتر از
جوامع سرمایه داری اند:
·
چون در
جوامع سرمایه داری انواع مختلفی از سلطه کذائی وجود دارد، تعدد سلطه وجود دارد،
ولی در جوامع سوسیالیستی اختناق و استبداد مطلق حاکم است و فقط بوروکراسی حزبی
حاکم مطلقه است.
3
·
حداقل
باید خشنود بود که بنی بشر توان مقایسه چیزها را هنوز دارد.
·
امروزه
از جوامع سوسیالیستی سابق دیگر خبری نیست، ولی ابر قدرتی به نام اتحاد جماهیر
شوروی به سطح یک کشور جهان سومی تنزل یافته است، به سطح کشوری از جنس کشور یأجوج و
مأجوج که هنری جز استخراج شتابان ثروت های زیر زمینی و صدور بی خردانه و آینده
ستیز آنها ندارد.
·
از دیگر
فجایع ننگ آور همان بهتر که گفته نیاید.
ادامه دارد
سلام شما یک طراز بندی را ارایه فرمودید .
پاسخحذف• مسائل اصلی تئوری شناخت به شرح زیر اند:
الف
• موضوع شناخت
ب
• منشاء شناخت
ت
• ماهیت شناخت
پ
• مبانی شناخت
ث
• نیروهای محرکه شناخت
ج
• مراحل شناخت
ح
• فرم های شناخت
خ
• اسالیب (متدهای) شناخت
آیا میتوان با استفاده از این طراز بندی –فرمول -هر علمی را-منظور علوم خاص را طراز بندی نمود؟ مثلا علم ورزش را مثلا علوم نظری را –ادبیات را –بگوییم موضوع ادبیات –منشای ادبیات ماهیت ادبیات –یا ریاضیات را مبانی ریاضی ...یا زیبا شناختی را و...بسیار از سما ممنون هستم آفرین بر روشنگران.زندگی بر شما.
سلام مجدد حدود 6ماه پیش یکی از خوانندگان در مورد تفاوت قانون و متد پرسیدند .من هم به آن فکر کردم ...متد :قانون استفاده از قانون است و شاید زیر شاخه روش شناسی باشد .تا اینجا به نتیجه رسیده ام---که البته چیزی نیست. روش شناسی چیست؟ دقیق نمیدانم .با توجه به اینکه سوال حدود 6 ماه قبل مطرح شد و پرسشگر دانشجو بودو شما قولهایی دادید که ترجمه ها را به مرور انتشار میدهید خواهشمندم ...عمر ما را مهلت امروز و فردای شما شاید نباشد .دست شما را میبوسمعزیزان
پاسخحذفخیلی ممنون
پاسخحذفهر علمی موضوعات خاص خود را دارد.
به همان سان که هر چیزی محتوای خاص خود را دارد.
این محتوای تئوری شناخت است و بیشک با گذشت زمان توسعه خواهد یافت.
علوم انسانی و یا روحی (geistige Wissenschaft) هم موضوعات خاص خود را دارند.
منشاء هر کدام از انها می تواند یکی از موضوعات مربوطه باشد، ولی حتما هم نباید باشد.
قانون را مفصلا ترجمه و توضیح داده ایم.
متد (اسلوب) فصل مفصلی است که پس از پایان تئوری شناخت و تفکر تاریخی و غیره باید ترجمه و منتشر شود.
دوست مان تعریف متد و قاعده و قانون را می دانستند.
با امتنان از حسن نظر