سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 25)
طریقت، بجز خدمت
خلق نیست
به تسبیح و
سجاده ودلق نیست
تو بر تخت
سلطانی خویش باش
به اخلاق،
پاکیزه درویش باش
به صدق و ارادت
میان بسته دار
زطامات و دعوی
زبان بسته دار
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
سعدی
به صدق و ارادت
میان بسته دار
ز طامات و دعوی
زبان بسته دار
·
معنی تحت اللفظی این بیت:
·
کمر به صداقت و ارادت این و آن ببند و از گزافه گوئی و پرمدعائی
پرهیز کن!
·
این رهنمود تکمیلی سعدی به سلطانی است که می خواست گوشه
نشینی پیشه کند و به زندگی خود معنی ببخشد.
·
در قاموس سعدی ـ البته فقط در این مورد بخصوص ـ می توان ارباب
بزرگ بود، از قبل عرق جبین رعایا و پیشه وران زیست، باج و خراج و بهره مالکانه
گرفت و گنج خود را پر کرد، برای چپاول دار و ندار اقوام دیگر لشکرکشی کرد و ضمنا
صداقتمند و ارادتمند نسبت به این و آن بود.
·
دست پینه بسته رعایا را بوسید و دار و ندار آنها را چاپید.
·
گفتن این چیزها آسانتر از انجام آنها ست.
·
چرا؟
1
·
اولا برای اینکه در دیالک تیک جبر و اختیار نقش تعیین کننده
از آن جبر است.
·
سلطنت به مثابه جبر شیوه رفتار و گفتار و پندار (تفکر) آدمی
را دیکته می کند.
·
نمی توان شاه بود و ضمنا ارادتمند و صداقتمنداین و آن بود.
·
البته می توان تئاتر بازی کرد و تظاهر به فروتنی نمود که
بدتر از هر نوعی از خودپسندی است.
2
·
اگر سلطانی به قول حتی خود شیخ شیراز، سستی نشان دهد، کسی
حرفش را دیگر نمی خواند و به فرامینش تره خرد نمی کند.
·
میان شیوه زیست و شیوه رفتار رابطه دیالک تیکی ناگسستنی
برقرار است.
·
داشتن و نداشتن ثروت و قدرت و جاه و مقام یکسان نیست.
·
داشتن ثروت همان و تغییر شیوه رفتار و گفتار و پندا همان!
·
سعدی خود بهتر از هرکس به این حقایق امور ماتریالیستی ـ
تاریخی واقف است و در حکایات دیگر، آنها را بسان مارکس و انگلس و لنین تئوریزه
کرده است.
3
·
وجود اجتماعی ـ به زبان
فلسفی ـ تعیین کننده شعور اجتماعی است.
·
طرز تفکر در کاخ و کوخ متفاوت است.
·
برای اینکه نان سفره کاخ نشین و کوخ نشین بطرق کاملا
متفاوتی تأمین می شود.
·
کسی که از قبل عرق جبین دیگری زندگی می کند، نمی تواند هم او
را سلب مالکیت کند و هم مخلص و ارادتمند او باشد.
·
دروغ و تحمیق و عوامفریبی و حتی خودفریبی در این جور مواقع
پیش برنامه ریزی شده اند.
·
سلطان که اراضی و املاک و مستغلات و گنج و تاج و تخت و غیره
را از شکم مادر نمی آورد.
·
اینها همه نتیجه غصب مال دیگران است.
·
اگر کسی منشاء واقعی ثروت و مکنت سلاطین با تاج و بی تاج را
افشا کند، زبانش از حلقش بیرون کشیده می شود.
·
سعدی خود به این حقایق امور بهتر از هرکس وقوف دارد.
سعدی
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم
·
معنی تحت اللفظی:
·
در طریقت باید قدم زد و نه حرف.
·
برای اینکه حرف بی قدم فاقد اصالت است.
·
این همان چیزی است که مارکس و انگلس صدها سال بعد تئوریزه
خواهند کرد.
·
شیخ شیراز در این بیت با درایت ستایش انگیزی دیالک تیک پراتیک
و تئوری را به شکل دیالک تیک قدم و دم بسط و تعمیم می دهد و بسان فلاسفه پرولتاریا
نقش تعیین کننده را از آن پراتیک (قدم) می داند.
·
حالا حتما حریفی خواهد پرسید که از کجا معلوم است که سعدی نقش
تعیین کننده را از آن قدم (پراتیک) دانسته است؟
1
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم
·
وقتی کسی می گوید که دم بی قدم، تئوری بی پراتیک، حرف بی
عمل اصالت ندارد، در عین حال بر نقش تعیین کننده پراتیک (قدم، عمل) تأکید مؤکد می
ورزد.
·
سعدی نقش پراتیک را چنان برجسته می کند که برای تئوری هیچ
نمی ماند.
2
·
آن سان که می توان حتی کودکانه به شیخ شیراز ایراد گرفت و
ادعا کرد که او دیالک تیک قدم و دم رابه شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ بسط و تعمیم
می دهد.
·
ولی چنین نیست.
·
درک دیالک تیکی شیخ شیراز خارق العاده است.
·
او فقط قصد تأکید بر نقش تعیین کننده قدم دارد و دم را هرگز
هیچ واره و هیچکاره تلقی نمی کند.
·
به چه دلیل تجربی ما چنین ادعا می کنیم؟
3
·
به صدها دلیل تجربی.
·
سعدی در جاهای مختلف به همین نیت، عینا به همین طرز استدلال
می کند:
مثال
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست
تا توانی سیرت زیبا بیار!
·
شیخ شیراز اینجا نیز بر نقش تعیین کننده سیرت در دیالک تیک
صورت و سیرت (در دیالک تیک فرم و محتوا، نمود و بود، پدیده و ماهیت) تأکید می ورزد.
·
و گرنه صدها غزل او به ستایش از قد و قامت و روی و موی و
چشم و ابروی یار اختصاص دارد و اینها همه از دم در مقوله فرم و یا صورت و یا نمود
و پدیده جا می گیرند.
4
·
از قضای روزگار فلاسفه پرولتاریا نیز در میدان چالش ایدئولوژیکی
گاهی در سنت شیخ شیراز استدلال می کنند:
·
وقتی مارکس می گوید:
·
وجود اجتماعی انسان ها پدید آورنده شعور اجتماعی آنها ست و
نه بر عکس، درست در سنت شیخ شیراز استدلال می کند و ماهیتا منظوری جز منظور او ندارد:
·
در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی نقش تعیین کننده
از آن وجود اجتماعی است.
·
بعد انگلس باید صدها صفحه در توضیح این حقیقت امر بنویسد که
منظور مارکس هرگز کم بها دادن به شعور اجتماعی نبوده است، بلکه منظور اصلی او تأکید
بر نقش تعیین کننده وجود اجتماعی در این دیالک تیک بوده است.
·
انگلس حتی برای روشن کردن منظور مارکس به ارائه مفهوم جدیدی
و بسیار مهمی به نام «در تحلیل نهائی» اقدام می کند تا رفع سوء تفاهم کند.
·
منظور شیخ شیراز نیز همین است:
·
قدم ـ در تحلیل نهائی ـ مقدم بر دم است!
·
پراتیک ـ در تحلیل نهائی ـ مقدم بر تئوری است!
·
نه کمتر و نه بیشتر!
·
و گرنه در اهمیت دم (تئوری) می توان کتاب ها نوشت.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر