۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

تمرین تفکر مفهومی (128)

سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 25)
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست

تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

به صدق و ارادت میان بسته دار
زطامات و دعوی زبان بسته دار

قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم

بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
 
سعدی
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

·        معنی تحت اللفظی این بیت:
·        تو به جای گوشه نشینی و عبادت، بر همان تخت سلطنت خویش بنشین و ضمنا بلحاظ اخلاقی درویش پاک و پارسائی باش!
·         
·        این اندرز سعدی به شاهی است.
·        چه حسن و عیبی این رهنمود شیخ شیراز دارد؟
·         
·        برای پاسخ به این پرسش باید شناخت افزارهای دیالک تیکی که شیخ شیراز بسط و تعمیم می دهد، کشف و مورد بررسی قرار گیرند:

1
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

الف

·        بر تخت سلطانی خویش بودن  یعنی در رأس هیئت و طبقه حاکمه قرار گرفتن.
·        یعنی پایگاه طبقاتی معینی را داشتن و عالی ترین نماینده منافع طبقه حاکمه بودن!
·        این جایگاه اجتماعی افراد در مقوله وجود اجتماعی تبیین می یابد.

ب

·        بلحاظ اخلاقی درویش پاک و پارسائی بودن، یعنی خصوصیات اخلاقی توده های مولد و زحمتکش را داشتن.
·        خصوصیات اخلاقی و خیلی چیزهای دیگر در مقوله شعور اجتماعی تبیین می یابد.

2
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق، پاکیزه درویش باش

·        می توان گفت که سعدی دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی را به خدمت گرفته است.
·        اما پیوند دیالک تیکی فی مابین را مسخ و مثله و مخدوش کرده است، تا بتواند رهنمود باب میل طبقه حاکمه را صادر کند.
·         
·        چرا و به چه دلیل ما به این نتیجه می رسیم؟

3

·        به این دلیل شاده که وجود اجتماعی تعیین کننده شعور اجتماعی است.
·        بر تخت سلطنت نشستن (وجود اجتماعی) شیوه تفکر و رفتار و اخلاق (شعور اجتماعی) درخور خود را نیز به دنبال می آورد.
·        نمی توان شیوه زیست شاهانه داشت، ولی ایدئولوژی درویشانه.
·        نمی توان درکاخ زیست و بسان کوخ نشینان اندیشید و رفتار کرد.
·        نمی توان مرد درهم دینار بود و همزمان مرد خدا بود.

4

·        سعدی آخرین کسی است که به این رهنمود خود ایمان بیاورد.
·        او به دیالک تیک عینی وجود اجتماعی و شعور اجتماعی وقوف مطلق دارد.
·         
·        اکنون این سؤال پیش می آید که چرا به صدور این رهنمود غلط تن در می دهد؟

5

·        شاید از آن رو که منافع طبقه حاکمه ایجاب می کند و سعید یکی از ایدئولوگ های سرسپرده آن است.
·        اینکه سلطانی ترک تاج و تخت کند وبه جای حکومت و برقراری نظم گوشه نشینی پیشه کند، دردی از طبقه حاکمه را درمان نمی کند.
6

·        شاید از این رو، که سعدی سلاطین فئودالی را می شناسد و می داند که طرف تظاهر به پارسائی می کند و اهل گوشه نشینی و عبادت نیست.
·        در نتیجه آن بر زبان می راند که سلاطین می پسندند.

7

·        به احتمال قوی، اما نه سلطانی در بین است و نه رهنمودی به معنی حقیقی کلمه.
·        سعدی در این حکایت یکی از نبردهای ایدئولوژیکی خود را بر ضد اوپوزیسیون ضد فئودالی (اهل طریقت و عرفان) پیش می برد.
·         
·        چرا سر و کله این  حدس و گمان در سر و کله ما   پیدا می شود؟

8

·        دلیلش را حریفی اخیرا در رابطه با شعر دیگری از شیخ شیراز بر زبان راند:
·        سعدی اول ادعائی را اصل بدیهی جا می زند و بعد بر اساس همان ادعا دست به استدلال می زند تا صحت ادعای بمرابت باطلتری را اثبات کند.
·        در این شعر نیز به همان سان.
·        چون سعدی قبلا ادعای دیگری را به عنوان اصل بدیهی به خورد خواننده داده است:

سعدی
طریقت، بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده ودلق نیست

·        بر اساس این ادعا ست که سعید از سلطان می خواهد که بر تخت خویش باشد و درویش باشد.
·        بر اساس این ادعا ست که سعدی پیوند دیالک تیکی موجود میان وجود اجتماعی و شعور اجتماعی را حاشا و انکار می کند.
9

·        چند دهه بعد حافظ  به پیروی از سعدی به عوامفریبی ماهیتا مشابهی دست خواهد زد:
·        او حتی ادعا خواهد کرد که می توان بی همه چیز لخت و عوری بود و بسان سگی  در زیر پلی زندگی کرد و ضمنا برتر از هر خان و سلطان صاحبقران کاخ نشینی بود:

حافظ
روضه خلد برین خلوت درویشان است
مایه محتشمی خدمت درویشان است

گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت
منظری از چمن نزهت درویشان است

آن چه زر می ‌شود از پرتو آن قلب سیاه
کیمیایی است که در صحبت درویشان است

آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید
کبریایی است که در حشمت درویشان است

دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو دولت درویشان است

خسروان قبله حاجات جهانند ولی
سببش بندگی حضرت درویشان است

روی مقصود که شاهان به دعا می ‌طلبند
مظهرش آینه طلعت درویشان است

از کران تا به کران لشکر ظلم است، ولی
از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است

گنج قارون که فرو می ‌شود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است

من غلام نظر آصف عهدم، کاو را
صورت خواجگی و سیرت درویشان است

حافظ ار آب حیات ازلی می ‌خواهی
منبعش خاک در خلوت درویشان است

·        عوامفریبی که حتما نباید شاخ و دم داشته باشد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر