سعدی
( گلستان با ب اول، ص 43)
مردم آزاری را حکایت کنند، که سنگی بر
سر صالحی زد.
درویش را مجال انتقام نبود.
سنگ را نگاه همی داشت، تا وقتی که
سلطان را بر آن لشکری خشم آمد و در چاهی کرد.
درویش آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا :
تو کیستی
و مرا این سنگ، چرا زدی؟
گفت :
من فلانم
و این همان سنگ است که تو بر من زدی، در فلان تاریخ.
گفت :
چندین
روزگار کجا بودی؟
گفت :
از جاهت
اندیشه همی کردم.
اکنون، که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.
·
معنی تحت اللفظی این بیت:
·
حکایت می
کنند که مردم آزاری سنگی بر سر نیکوکاری می زند.
·
درویش
مجال انتقام نمی یابد.
·
سنگ را
نگه می دارد تا روزی که سلطان بر ارتشی خشم می گیرد و در چاهی زندانی اش می کند.
·
درویش می
آید و سنگ بر سرش می کوبد.
·
ارتشی می
پرسد:
·
کیستی و
چرا سنگ بر من می زنی؟
·
درویش
ماجرا را ذکر می کند.
·
ارتشی
دلیل اینهمه صبر را می پرسد.
·
درویش می
گوید:
·
از جاهت
می ترسیدم، صبر کردم تا امروز که در چاهی بیایم و انتقام بگیرم.
·
سعدی در
این حکایت شیوه رفتار می آموزد.
·
مفاهیمی
که سعدی در این حکایت به کار می برد، به شرح زیرند:
·
«مردم
آزار»، «صالح»، «درویش»، «لشکری»، «انتقام»، «سلطان»
·
سعدی
نخست، شخصیت های قصه اش را بطور انتزاعی و عام
معرفی می کند:
·
«مردم
آزاری» سنگی بر سر «صالحی» می کوبد.
1
·
مفاهیم
«مردم آزار» و «صالح»، مفاهیم انتزاعی و عام اند و طیف وسیعی از انسان ها را،
صرفنظر از پایگاه طبقاتی شان، شامل می شوند.
·
مردم
آزار و یا صالح می تواند پادشاهی، وزیری، شاهزاده ای، رعیتی، تاجری و یا بقالی
باشد.
2
·
سعدی بعد،
شخصیت های حکایت خود را از جامه مه آلود انتزاعی بیرون می آورد و ماهیت اجتماعی
مشخص آنها را نشان می دهد:
·
آنگاه
خواننده در می یابد که با چه کسانی، از چه طبقه اجتماعی ئی سر و کار داشته است:
الف
·
لشکری
مردم آزار
ب
·
درویش
صالح
3
·
چرا سعدی
از آغاز، خواننده خود را راجع به پایگاه طبقاتی شخصیت های حکایت آگاه نمی سازد و
آنها را بطور انتزاعی و عام مطرح می کند؟
4
·
علت این
امر، عبارت از این است که سعدی پایگاه طبقاتی انسان ها را و شیوه رفتار ناشی از
شیوه زیست آنها را برسمیت نمی شناسد.
·
چرا و به
چه دلیل؟
5
·
به این
دلیل که سعدی طرفدار «تئوری بنیاد نیک و بد» است.
·
بنظر سعدی
مردم آزاری لشکری، صفتی مادرزادی، خدادادی، ذاتی و جبلی و فطری است و ربطی به جایگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی او
ندارد.
·
چنین
فردی بنظر سعدی اصولا و اساسا قابل تربیت و تغییر نیست.
·
بنابرین،
تلاش برای متنبه و پشیمان کردن او از کرده بد خویش و اجرای دیالک تیک امر به معروف و نهی از منکر عبث و بیهوده است.
6
·
تنها راه
حلی که سعدی می تواند پیشنهاد کند، به چاه انداختن و یا اعدام فوری او ست، تا مردم
و خود او از شرش خلاص شوند.
·
از این
روست که سعدی مفهوم «سلطان» را سوهان می زند، تا حساب مردم آزار را کف دستش بگذارد
و زمینه مادی لازم را برای انتقام درویش صالح و ستمدیده فراهم آورد.
7
·
این جهان
بینی فلسفی سعدی است:
·
این دترمینیسم فلسفی است که
در قالب دگم (جزم) «مشیت الهی» عرضه می شود.
·
این جهان
بینی فلسفی، سعدی را تا حد یک انسان کوته اندیش خردستیز و ابله تنزل می دهد.
·
گیرم که
لشکری ابلهی، سنگی بر سر صالحی زده باشد، ولی چرا او باید انتقام از او را چندان
عمده کند که حتی سنگی را که بر سرش خورده، نگه دارد و روزی که در چاهش کرده اند،
بر سرش بکوید؟
·
که
چی؟
·
اگر این
سنگ را نگه نمی داشت و سنگ دیگری را بر سر او می زد، چه می شد؟
·
اگر اصلا
سنگ بر سر لشکری ابله نمی زد، چه می شد؟
·
این چه
صالحی است که توان عفو ابلهی را حتی ندارد؟
·
چه می
شد، اگر به جای سنگ، شمعی، پیه سوزی، کوزه آبی و یا سفره نانی برای او به پایین می
انداخت و به او می گفت و یا نمی گفت، که کی بوده است؟
·
پس ادعای
پر دبدبه و کبکبه «بنی آدم اعضای یکدیگرند و از محنت یکدیگر رنج می برند» به چه
معنی است؟
·
مگر بنا
بر این حکم، نباید درویش صالح از زدن سنگ بر سر لشکری مردم آزار رنج ببرد؟
8
·
این جهان
بینی فلسفی سبب می شود که سعدی دیالک تیک علت و معلول
را فراموش کند و حوادث را طوری مطرح سازد که انگار دلیل و علت و انگیزه ای برای
وقوع شان وجود نداشته است.
·
چرا
لشکری مردم آزار از اینهمه آدم، سنگ را استثنائا بر سر درویش صالحی می زند؟
·
چه قصدی
و چه دلیلی برای آزار او دارد؟
·
در حکایت
سعدی به این پرسش ها پاسخ داده نمی شود، چون پاسخی برای دادن وجود ندارد.
·
سعدی
مردم آزاری لشکری و صالحی درویش را امری بنیادی، ماهوی و الهی تلقی می کند و می
تواند ادعا کند که این خصائل حتی قبل از بسته شدن نطفه لشکری و درویش در بطن مادر
تعیین و مقدر شده اند، زدن و خوردن سنگ نیز به همین سان.
·
از این
رو ست که مفهوم « انتقام» مورد استفاده قرار می گیرد، نه مفهوم «مقاومت»، «تربیت»،
«اتحاد عمل»، «تحول».
·
انتقام
تنها کاری است که از دست ستمدیده بر می آید، اگر روزگار (یعنی تصادف) یارش باشد و
سلطان، مددکارش.
9
·
حالا این
سؤال پیش می آید که چرا سعدی در حکایتی دیگر از قول بهلول می گوید:
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 116 )
چه خوش گفت،
بهلول فرخنده خوی
چو بگذشت بر
عارفی جنگجوی:
« گر این مدعی دوست بشناختی
به پیکار دشمن
نپرداختی»
·
معنی تحت اللفظی ابیات:
·
بهلول خوش اخلاق در رابطه با عارفی پیکارجو چه خوش گفت:
·
«اگر او دوست شناس می بود، هرگز بر ضد دشمن به پیکار برنمی خاست!»
·
چرا سعدی
پیکار عارف را نشانه دوست (خدا) ناشناسی می داند، ولی انتقام زبونانه صالح را تأیید
می کند؟
·
دلیل این
«یک بام و دو هوا» چیست؟
10
·
دلیلش
شاید این باشد که عارف بر ضد طبقه حاکمه به پیکار برخاسته بود و طبقه حاکمه با
سلطان در رأس آن، نماینده خدا بر زمین است:
·
سلطان
سایه خدا ست!
·
ظل الله
است!
·
سعدی نیز
ایدئولوگ طبقه حاکمه است و لذا عارف را به الحاد و کفر متهم می کند.
11
·
ارتشی
اما در قاموس سعدی، جزو «خدمه طبقه حاکمه» است و با مردم آزاری به سوء استفاده از
جاه خویش می پردازد و اعتبار طبقه حاکمه و دربار را تخریب می کند.
·
سعدی با انتقاد
از «خدمه طبقه حاکمه» به تبرئه طبقه حاکمه و شخص سلطان می پردازد.
·
این همان
تئوری معروف در زمان شاه بود:
·
شاه خودش
تقصیر ندارد.
·
مقصر
اطرافیان او ست!
·
وقتی که
هم رعایا به دادخواهی به دربار یورش می برند، شاه می تواند، البته اگر دیر نشده
باشد، سران ساواک را حتی قربانی کند تا خشم خلق فرونشیند و دوباره یوغ بر گرده
گیرد.
12
·
درست به
همین دلیل است که سعدی در این حکایت به دراویش (توده های مولد و زحمتکش) توصیه
انتقام از شخص لشکری را می دهد.
·
البته
چون رعیت دست خالی است و زورش به امرای ارتش و غیره نمی رسد، توصیه می کند که صبر
کنند تا وقتی مورد غصب طبقه حاکمه قرار گرفت، از فرصت استفاده کنند و انتقام
گیرند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر