فردا، برای آمدنت، دیر است!
سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
(مرداد 1364)
·
آزادی،
·
در من، چرا زبان نگشودی؟
·
با من، چرا نیامدی، ننشستی، در این سرا؟
·
آخر، چرا، چرا
·
آن بذر سبز را به دفترم نفشاندی؟
·
ای خوشنوا، چرا
·
یک بار سر ندادی آوازی
·
در بزم تلخ ما؟
*****
·
هر روز، هر کجا
·
در چارسوی کشور دنیا
·
نقشی ز خویش می زنی و جلوه می کنی
·
لیکن
·
از کوچه ام، گذر نمی کنی تو و عمری است
·
کز این دریچه، من
·
ـ سر تا به پای، چشم
·
چون گل حسرت ـ
·
در انتظار آمدنت مانده ام، هنوز!
*****
·
آزادی،
·
با هر که ام، عزیز چو جان بود
·
تا گیر و دار خون
·
در پیشوازت آمدم و هر بار
·
تو عشوه دادی و پرهیز داشتی
·
گاهی، رخی نمودی و دستی به در زدی
·
اما نیامدی
·
نه، ای گریزپا
·
حتی، نگاه نیز نکردی به زیر پا:
·
بر فرش سرخرنگ روانی که سال ها ست
·
جان و جوانی ما با هزار امید
·
گسترده بر زمین!
*****
·
باری،
·
آئین میزبانی شایسته تو را
·
گر ره نمی برم،
·
در شور من ببین
·
در اشتیاق من
·
دامن ز دست رفتن و کجتابی مرا!
*****
·
آزادی!
·
ای آرزوی گمشده، گل کن،
·
تا بلبل تو را
·
در باغ درشکسته، نفس هست!
·
بشنو،
·
فغان و ناله شبگیر است!
·
بشنو،
·
صدای جان به زنجیر است!
·
اینک بیا به یاری ام، آزادی
·
فردا، برای آمدنت دیر است!
*****
·
این بار، ای خجسته دم، آزادی
·
من توده می کنم
·
با هر چه ام، که تاب
·
با هر چه ام، که تب
·
با هر چه ام، که شعله به جان است، آتشی
·
باشد که همچو مشعل
·
بر گیری ام ز خاک
·
باشد چو شبچراغ، بگردانی ام به شب!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر