هماندیشی
با مخملیان (4)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک گروه موسوم به
شعر و شعور و شعار
حمیده
چرا
اشعار حافظ را از دیدگاه و روحیه لطیف تری بررسی نمی کنید و یا اشعار دیگرش را
بررسی نمی کنید ؟
دوست
دارم این شعر حافظ را هم تحلیل کنید:
سحر با
باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد
که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح
و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه
و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را
آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد
تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی، در او همت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر، حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
حافظ
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
ای یوسف مصری که رسیدن به سلطنت مغرورت کرده، حالی از پدرت بپرس،
مهر فرزندی پس چی شد؟
·
ما برای درک منظور حافظ بهتر است نظری بر ابیات پیشین بیاندازیم:
سحر با
باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد
که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح
و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه
و روش میرو که با دلدار پیوندی
قلم را
آن زبان نبود که سر عشق گوید باز
ورای حد
تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
·
چه پیوند معنوی و منطقی بین این بیت و ابیات پیشین وجود
دارد؟
·
ظاهرا شاعر پس از توضیح تئوری کلی خویش، وارد اصل مطلب می
شود:
·
حافظ پس از تبلیغ «اطمینان به الطاف الهی، دعا و تضرع به
مثابه کلید گنج مقصود و محال بودن کشف سر عشق و توضیح آرزومندی»، یوسف را به سبب
فراموش کردن پدر سرزنش می کند.
·
بدشواری می توان میان فراموشکاری یوسف و تئوری پیشین شاعر
پیوند معنوی و منطقی کشف کرد.
·
شاید منظور حافظ این باشد که ماجرای عشق غیرقابل توضیح یوسف
و زلیخا کار را به جائی رسانده که مهر فرزند به پدر رنگ باخته است.
·
حافظ در جاهای دیگر نیز از بی مهری نوجوان به پیر شکوه سر
داده است.
·
ولی در هر صورت، دیالک تیک مهر مادر ـ پدر ـ فرزند، دیالک
تیکی شگفت انگیز است:
·
عشق مولد به مولود عشقی یکطرفه است:
·
در حالی که مادر ـ پدر برای فرزند خویش از همه چیز خود می
گذرند، فرزند اعتنای تعیین کننده ای به آنها ندارد.
·
به قول دوستی اگر جز این می بود، فرزندان وبال گردن مادر و
پدر می شدند و توسعه مستقل آنها غیرممکن می گردید.
·
این رسم و روال در میان جانوران نیز وجود دارد.
حافظ
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی، در او همت چه می بندی
·
معنی تحت اللفظی بیت:
·
در نهاد جهان پیر احمق خودآرا و و خودپسند، از ترحم نشانی
نیست.
·
بیهوده از او مهربانی انتظار نداشته باش و چیزی مخواه.
·
مفاهیمی که حافظ برای صدور رهنمود خود در این بیت بکار می
برد، به شرح زیرند:
·
«جهان»، «پیر»، «رعنا»، «جبلت»، «ترحم»، «مهر» و «همت»
حافظ
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او
چه می پرسی، در او همت چه می بندی
·
در این بیت، می توان به جهان شناسی و جامعه شناسی و نتیجتا
به جهان بینی حافظ پی برد:
1
·
حافظ جهان را به زن پیر احمق خود آرا و فریبا تشبیه می کند،
که در نهادش از ترحم اثری نیست.
2
·
تفکر فئودالی زن ستیز قرون وسطی در همین بیت حافظ نیز
خودنمائی می کند:
·
جهان نه به پیرمرد خرفت و خائنی، بلکه به عجوزه احمق بدسرشت
پستی تشبیه می شود.
·
اگر حریفی حوصله داشت می تواند در دیوان حافظ دنبال واژه عجوزه
و واژه های هم معنی با عجوزه بگردد و به تفکر زن ستیز فئودالی پی ببرد.
3
·
جهان بینی فاتالیستی (تقدیر و سرنوشتگرائی) حافظ در این بیت
عربده ای گوشخراش می کشد:
·
بزعم حافظ ترحم مثل هر صفت و خوی و خصلت دیگر در جبلت و
طبیعت و نهاد و سرشت هر چیز و هر کس نهاده می شود و نتیجتا مادر زادی است.
·
انسان ها بزعم حافظ یا جلاد مادر زادند و یا مهربان مادر
زاد، یا دانای مادر زادند و یا نادان مادر زاد و الی آخر.
·
اگر حریفی تردید داشت می تواند واژه های طبیعت، سرشت، نهاد،
فطرت و غیره را در دیوان حافظ بجوبد و مورد تأمل قرار دهد و به جهان بینی فاتالیستی
شاعر پی ببرد.
·
ما بتدریج مقولات اساسی فلسفه اجتماعی حافظ را مورد تحلیل
قرار خواهیم داد.
4
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او
چه می پرسی، در او همت چه می بندی
·
بزعم حافظ در نهاد جهان از ترحم خبری نیست و لذا انتظار مهر
از آن بیهوده است و طلب خواهشی از آن عبث.
·
آنچه در این بیت حافظ استدلال، اثبات، نمایندگی و تبلیغ می
شود، پسیمیسم (بدبینی) تاریخی نام دارد که از خصوصیات ایدئولوژیکی همه طبقات اجتماعی
واپسین است.
·
طبقات واپسین به طبقاتی اطلاق می شود که عمر تاریخی شان به آخر
رسیده، بر لب گور ایستاده اند و بسان مورچه ای در چنگ سیل بنیانکن، فریاد می کشند که
جهان را سیل می برد.
·
حافظ با این پسیمیسم باید فئودالیسم واپسین را نمایندگی
کرده باشد.
· نیچه و هایدگر و یاسپرس و کامو و سارتر و غیره با پسیمیسم
خویش، سرمایه داری واپسین را نمایندگی کرده اند.
·
تشابه بینشی و جهان بینانه شگرف شعرا و فلاسفه فرماسیون های
اجتماعی ـ اقتصادی واپسین به همین دلیل است.
5
·
علاقه شگرف طبقات اجتماعی وابسته به فئودالیسم و بورژوازی به
حافظ، خیام، شاملو، سارتر، کامو، نیچه و غیره
نیز از همین بی دورنمائی تاریخی آنها و از پسیمیسم طبقاتی آنها سرچشمه می گیرد.
· تئوری غنیمت شمردن دم و فراموش کردن عمر، تئوری خوشباشی
لحظه ای، محتوائی جز وارونه سازی دیالک تیک لحظه و روند، یعنی تقدم قائل شدن به
لحظه (دم) و تحقیر روند (عمر) ندارد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر