۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

اندیشه هائی از چارلی چاپلین (5) (بخش آخر)

بزرگترین الماس این جهان آفتاب است 
و خوشبختانه 
بر گردن همه می درخشد.

 چارلز اسپنسر چاپلین
(۱۶ آوریل ۱۸۸۹ - ۲۵ دسامبر 1977)
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
امیر داود مصلحت جو

3
جرالدين، دخترم
  
·        من خواهم مرد و تو خواهی زیست.
·        امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی.
·         همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم.
·        هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر.

·        اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی، با خود بگو:  
·        « دومین سکه مال من نیست.
·        این باید مال فرد گمنامی باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد.»

·        جستجويی لازم نيست.
·        اين نيازمندان گمنام را٬ اگر بخواه ٬ همه جا می یابی.

·        اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم، برای آن است که از نیروی فریب و افسون این شیطانبچه ها خوب آگاهم.
·        من زمانی دراز در سیرک زیسته ا٬ و همیشه و هر لحظه٬ نگران بند بازانی بوده ام، که روی ریسمانی بس نازک راه می روند.
·        اما این حقیقت را با تو می گویم، دخترم!
·        انسان ها بر روی زمین بی تکان٬ بیش از بند بازان بر روی ریسمان لرزان، سقوط می کنند.

·         شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد.
·        آن شب٬ این الماس٬ ریسمان لرزان تو خواهد بود و باعث سقوط حتمی تو.

·        شاید روزی، چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند.
·        تو در آن روز، بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی، همیشه سقوط می کنند .

·        دل به زر و زیور مبند!
·        زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه بر گردن همه می درخشد.

·        اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش.
·        به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد.

·        او عشق را بهتر از من می شناسد.
·       او برای تعریف یکدلی، شایسته تر از من است.

·        کار تو بس دشوار است.
·         می دانم .

·        بر روی صحنه، جز  پارچه حریر نازک، چیزی بدنت را نمی پوشاند.
·        به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت.
·        اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند.

·        برهنگی، بیماری عصر ماست و من پیر شده ام و شاید از این رو ست که حرفهای خنده دار می زنم . 

·        اما به گمان من، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری.
·        بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد.
·        مال دوران حاکمیت حجاب باشد.
·        نترس ، این ده سال تو را پیر تر نخواهد کرد.

پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر