دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی
آب در خوابگه مورچگان (9)
لیبرال ها و ماجرای گاندی
سودابه مهاجر
(سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸٨)
سرچشمه:
مجله هفته
http://www.hafteh.de
تحلیلی از یدالله سلطان پور
فراز اول سودابه مهاجر
این جا ضرورتی به توضیح بی پایگی این احکام نیست،
چرا که همه آنهائی که ریگی به کفش ندارند و با منطق انقلابات حداقل آشنائی را
دارند می دانند که انقلاب و خشونت یک به یک نیستند و پیوند ذاتی و مستقیم میان این
دو وجود ندارد؛ انقلاب عملی برای تغییر رادیکال و بنیادی وضع موجود است که در
انتهای روندی از مبارزات روزمره رخ می دهد؛ وقتی انقلاب می شود که هنجار های متداول در
سیستم دیگر جواب ندهد و ساختار های آن از هم بپاشد؛ انقلاب اما لزوما خشونت آمیز
نیست؛ انقلاب زمانی به خشونت روی می آورد که با سرکوب خشونت بار ارتجاع مواجه می شود
·
برای
بررسی این فراز از نوشته ی سودابه مهاجر باید آن را نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم :
حکم اول
این جا ضرورتی به توضیح بی پایگی این احکام نیست!
·
این عبارت بی محتوای سودابه مهاجر آدمی را به یاد خطبه های
توخالی پیش از موعظه آخوندها می اندازد.
·
سودابه مهاجر نیز ـ به احتمال قوی ـ از سر عادت به این
عبارت چنگ می زنند.
·
چون ایشان علیرغم این خطبه، بلافاصله و عملا به توضیح بی
پایگی چرندیات حضرات می پردازند.
حکم دوم
چرا که همه آنهائی که ریگی به کفش ندارند و با منطق انقلابات حداقل آشنائی را
دارند می دانند که انقلاب و خشونت یک به یک نیستند و پیوند ذاتی و مستقیم میان این
دو وجود ندارد!
·
منظور از مفهوم «ریگی به کفش داشتن» چیست؟
·
برداشت ما از این مفهوم این است که صاحب نظران «لیبرال نمای
وطنی» آگاهانه چرند می بافند.
·
سودابه مهاجر ـ اگر برداشت ما از این ضرب المثل درست باشد ـ
می دانند که حتما نباید چنین باشد.
·
شعور اجتماعی و وجود اجتماعی دیالک تیکی را تشکیل می دهند و
در دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی ـ در تحلیل نهائی ـ نقش تعیین کننده از آن وجود اجتماعی است.
·
ما این دیالک تیک را در این
مورد مشخص مورد بررسی قرار می دهیم :
امکان اول
·
فرض کنیم که «لیبرال نمای وطنی» خودش سرمایه دار است و بنا
بر پایگاه طبقاتی (وجود اجتماعی) خویش، حقیقت طبقاتی خود را در نهایت صداقت و
ایمان و خلوص قلبی نمایندگی می کند.
·
اینجا نمی توان از ریگی به کفش داشتن سخن گفت.
·
این موضعگیری او، قانونمندی دیالک تیکی خود را دارد و اگر
کوهی از اسناد و مدارک برای اثبات بطلان این چرندیات عرضه کنی، تغییری در شعور
اجتماعی او و موضع سیاسی او بوجود نخواهد آمد.
·
برای تغییر شعور اجتماعی یک بورژوا باید او را سلب مالکیت
کرد و مثل انسان های مولد دنبال کار فرستاد.
·
رضاشاه دوم به مناسبت اول ماه مه پیامی داده بود و گفته بود
که اگرچه سرمایه برای جامعه بشری یکی از واجبات است، اما کار هم بنوبه خود چیز بدی
نیست.
·
این شعور اجتماعی این بنده خدا ست، که از هر شعوری تهی است.
·
چون اعلیحضرت هنوز نمی دانند که سرمایه چیزی جز کار مادیت یافته نیست.
·
در کفش شاهانه او اصلا ریگی نیست.
·
این شعور طبقاتی او ست و از این بیشتر نمی فهمد و نمی تواند
هم بفهمد.
·
برای اینکه انعکاس واقعیت عینی از فیلتر و صافی طبقاتی می
گذرد.
امکان دوم
·
فرض کنیم که «لیبرال نمای وطنی» راننده تاکسی است، هنوز
تجارتخانه و یا شرکت تاکسی رانی و غیره دایر نکرده است.
·
او یک خرده بورژوای زحمتکش است و ذلیل تر از هر کارگری
زندگی می کند که هنوز شتر بیکاری دم در خانه اش نخوابیده است.
·
این فرد می تواند تزلزل طبقاتی خود را در «لیبرالیسم» کذائی
نمایندگی کند و خود را «چپ» سوسیال ـ دموکرات بنامد.
·
اینگونه آدم ها می توانند با نیرو گرفتن طبقه کارگر علامت
داس و چکش را بر پیشانی خود و تاکسی خود حک کنند و جملات استالین را بطور دست و پا
شکسته بر زبان رانند و آنها را با مارکسیسم عوضی بگیرند و یا دنبال بورژوازی له له
بزنند، پست و مقامی صوری در سازمان کذا و کذا بگیرند و ضمنا مورد تمسخر تجار و
صاحبان شرکت و کیوسک و غیره قرار گیرند.
·
او هم نمی تواند ریگی به کفش داشته باشد.
امکان سوم
·
فرض کنیم که فردی از اقشار و طبقات اجتماعی مختلف می تواند
تحصیلاتی را با موفقیت به انجام رساند و با توجه به سمت و سوی وزش باد موضع بگیرد
و به نمایندگی از «لیبرالیسم» برخیزد و عمله شیطان شود.
·
ما در این مورد با پراگماتیسم سر و کار داریم.
·
حقیقت آن چیزی است که در بهشت زمینی را به روی او باز می
کند.
·
او اصلا در پی کشف حقیقت عینی و شناخت آن نیست و لذا فرقی
با جماعت بی شعور ندارد.
·
در مورد او هم نمی توان از ریگی در کفش داشتن سخن گفت.
امکان چهارم
·
فرض کنیم که فردی آگاه ـ به دلایل مختلف ـ «لیبرال و سوسیال
ـ دموکرات» می شود و به تبلیغ آن می پردازد.
·
ما اینجا می توانیم از ریگی به کفش داشتن سخن بگوئیم.
·
اینجا ما با سوبژکت آگاه سر و کار داریم که به قول برتولت
برشت، آگاهانه حقیقت عینی را دروغ می نامد و عوامفریبانه می کوشد، موسوی و
رفسنجانی و غیره را لیبرال و آزادیخواه جا بزند و چه بسا برای اثبات نظر خود حتی از
مارکس و انگلس و لنین آیه نازل می کند.
امکان پنجم
·
فرض کنیم که فرد مدعی لیبرالیسم کذائی ـ اصلا ـ تو باغ
نیست.
·
او به قول عوام، حرف دهنش را ـ اصلا ـ نمی فهمد.
·
در جوامع عقب مانده ای از قبیل کشور ما، این مورد بشدت رایج
است.
·
وابستگی به احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی نه آگاهانه،
بلکه بنا بر دلایل گوناگون و بطور بی حساب و کتاب صورت می گیرد.
·
شاملو از توده ای شدن رسول پرویزی به سبب توده ای بودن کسی
که رسول چشم به خواهرش داشته، سخن می گوید.
·
بسیاری از فئودال زاده های توده ای به خاطر توده ای بودن
دختری که قصد تصاحبش را داشته اند، توده ای شده اند.
·
صفر قهرمانی از پرش گوسفندها از جویبارها به دنبال پرش
گوسفندی دیگر سخن می گفت.
·
فقط کافی است، که کد خدای ده فرقه ای شود، آنگاه دهاتی ها
هم بدون تأمل می آیند و در فرقه اسم نویسی می کنند.
·
فقط کافی است که فئودال زاده ای فدائی شود، آنگاه همه
فئودال زاده ها از ماده و نر، لباس های شیک و پیک را از تن بدر می کنند، البسه
عمله و حمال در برمی کنند و فدائی می شوند و وقتی که سوسیالیسم واقعا موجود شکست
خورد، دو باره به سراغ مینی ژوپ و جین و پرشه و مرسدس بنز خویش می روند و حتی جلوی
دوربین رسانه های جهانی برهنه می شوند.
·
اینجا هم نمی توان از ریگی به کفش داشتن سخن گفت.
·
اینجا اصلا کله اندیشنده ای در کار نیست.
·
ما اینجا با روابط عشیره ای و سنتی و با معیارهای ماقبل
علمی سر و کار داریم.
·
بغرنجی دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی از این قرار
است.
مسائل اجتماعی را
نمی توان و هرگز نباید ساده کرد و با خیال
راحت سر بر بالین گذاشت و خوابید.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر