سرچشمه:
صفحه فیس بوک
فاطمه کاشی
اثری از الفارو سیکوه ئیروز
کیستی که من
اینگونه
بهاعتماد
نامِ خود را
با تو می گویم
اینگونه
بهاعتماد
نامِ خود را
با تو می گویم
کلیدِ خانه ام
را
در دستت می گذارم
نانِ شادی هایم را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
شاملوی بزرگ
در دستت می گذارم
نانِ شادی هایم را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می روم؟
شاملوی بزرگ
نقل از صفحه
فیس بوک مونا مونا
·
برای کشف کیستائی خویش، شاید خیلی دیر باشد، شاعر!
·
نه دو هزار سال، زمان اندکی است و نه حافظه بشری را توان
حفظ کیستائی خویش در آنسوی وضع «همیشه همان» ظاهری، در ماقبل تاریخ جامعه طبقاتی است.
·
حداقل دوهزار سال از فاجعه می گذرد، از فاجعه سلب مالکیت
از مولدین نعمات مادی و معنوی!
·
و گرنه او هم می توانست، همین سؤالات سرشته به زهر مالکیت
خصوصی را از تو بپرسد و از «اعتماد خویش به تو»، از «گذاشتن فخر فروشانه و منت
گذارانه کلید خانه خویش در دست تو»، از «قسمت کردن نان اندوه و شادی اش با تو» و
از «خواب آرام خود با سری هشته بر زانوی تو» دم بزند.
·
ولی حالا که «چرخ حوصله گشتن به مراد» او را ندارد، حداقل
و هنوز او توان طرح سؤالات بیشمار دیگری را دارد:
·
کیستی که به قول فروغ، زیباترین بخش جوانی ام را و زندگی ام
را ارزائی ات می دارم؟
·
برایت تولید مثل می کنم؟
·
با هزار مصیبت
تغذیه اش می کنم، تربیتش می کنم، بزرگش می کنم؟
·
کیستی که بسان کلفت بی اجر و اجرتی حتی، همه روزه، خانه
ات را تر و تمیز می کنم؟
·
کیستی که همه روزه برایت غذا می پزم، رختشوئی می کنم؟
·
کیستی که در هر حال، از خودت و خویشانت به هنگام بیماری و بیحالی بدون اجر و اجرتی پرستاری
می کنم؟
·
چه بسا شب ها تا صبح بیدار می مانم؟
·
کیستی که ده برابر تو در خانه و چه بسا در بیرون از خانه
جان می کنم و کسی پشیزی ارزش برای کارم قائل نیست و جنس ضعیف و ناقص العقل تلقی می شوم، تحقیر و توهین و تخریب می شوم، بدتر از برده زرخریدی برایم تعیین تکلیف
می شود و همه حقوق ریز و درشت بشری ام بی مهابا به غارت می رود؟
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر