سرچشمه:
تارنمای
دایرة المعارف روشنگری
«هماندیشی با خدامراد فولادی» (6)
روشنار
به کل بحث فعلا
کاری ندارم.
درحقیقت تخصص
و دانش آنرا ندارم.
اما از ربابه
ممنون می شوم اگر توضیح دهند: «عیب اسلوبی» به چه معنی است؟
چگونه می توان
آن را شناخت وبه وجود آن پی برد؟
فهم بعضی از نوشته های خانم سنگزاد مشکل است.
کرم کرده راهی
ده ای نیک بخت!
· خیلی ممنون روشنار عزیز
· اسلوب، ترجمه فارسی واژه «متد» است.
· احتمالا از احسان طبری است.
· عیب اسلوبی:
· وقتی کسی مثلا قصد تحلیل شعری را دارد، می تواند اسالیب مختلفی را به خدمت گیرد.
· مثلا یا اسلوب متافیزیکی را به خدمت گیرد و یا اسلوب دیالک تیکی را.
· ما به خدمت گرفتن اسلوب متافیزیکی را عیب اسلوبی می نامیم.
· در اسلوب متافیزیکی مثلا میان اقطاب دیالک تیکی دیوار کشیده می شود:
· ما این عیب اسلوبی را در تحلیل اشعار و افکار شاملو و غیره نشان داده ایم:
مثال
هفت هشت صفحه اول شاهنامه رو بخونین.
والله حال آدم بهم می خوره.
ابیات شل و ول و سست.
بعدش هم تماما بد آموزی.
(بامداد در آینه ص 16)
· شاملو آنچه در
باره شاهنامه به عنوان اوبژکت شناخت برای گفتن
دارد، «ابیات شل و ول و سست» شاهنامه است که او
را به
تهوع می اندازد.
· یاد ژان پل سارتر
بخیر!
مثال
این گلستان بجز موزه بدرد چه کاری می خوره؟
نثرش هم خوب با زبان عربی مسجع، آنچنانی شده، محتواشم از شاهد بازی
و انواع دوز و کلک و آداب مسلمون نمائی پره.
(بامداد در آینه ص 16)
· شاملو، گلستان را هم به سبب «زبان
عربی مسجع» و موضوعات ناپسندش به موزه می فرستد.
· همین حکم شاملو
سبب می شود که ما به مطالعه آثار سعدی بپردازیم و از این بابت سپاسگزار شاملو خواهیم ماند.
· وارد دنیای سعدی شدن، همان و بیش از یکسال در این
بهشت اندیشه ماندن و دل کندن از آن نیارستن، همان.
مثال
نمی دونی چه موجود مشنگیه این بابا!
نه ریخت و قیافه داره و نه سواد!...
(بامداد در آینه ص 19)
· شاملو در این
حکم هم، آنچه که قبل از همه، از فرد مورد نظر برایش مطرح است، «ریخت و قیافه» او ست و «سوادش».
مثال
تلویزیون مثل همیشه روشن بود.
گوینده زن بود.
آقا (شاملو) گفت :
آخه اینم قیافه اس گذاشتن اینجا!
صداش بد نیست.
(بامداد در آینه ص 18)
· شاملو در این
حکم نیز «قیافه و صدای» گوینده تلویزیون را قبل
از همه، به نقد می کشد.
مثال
باس به گلشیری گفت پدرجان، در برکه قورباغه به عمل میاد، باور نداری؟
آئینه رو بردار جمال مبارکتو تماشا
کن!
(بامداد در آینه ص 19)
· شاملو به سبب قیافه غورباغه وار گلشیری،
حاضر به شنیدن نظر او در باره خودش نیست.
· فقط اگر گلشیری
خوش قیافه بود، آنگاه می توانست حرفش قابل شنیدن و تأمل باشد و لاغیر.
مثال
آیدا گفت: اون کسمائی را بگو با اون ریختش، دنبال من می افتاد و موس موس می کرد.
(بامداد در آینه ص 22)
· هسر شاملو هم به
تقلید از او، کسمائی را قبل از همه، به سبب
«ریختش» لایق دلباختگی و موس موس نمی داند.
مثال
شاملو: اشکال کار اخوان همینه که با آهای، های، وای می خواد وزن را پر کنه و بعدشم در همین
مرحله می مونه!
زبان هم که نمی دونست، خود مزید بر
علت می شد.
دکتر: اخوان قصه میگه.
شاملو: بعله شعراش روایته.
یعنی مثل مجسمه سازها که یک اسکلت و
یا داربست فلزی می سازن، بعد روش گچ و سیمان و غیره می ریزن.
تو شعر اخوان هم حتما باید یه قصه باشه شعر شکل بگیره.
(بامداد در آینه ص 92)
· شاملو در این
حکم نیز از شعر اخوان، چیزی جز فرم (قصه و روایت، اسکلت و
داربست) آن نمی بیند.
· ما می توانیم فاکت های بیشماری از این قبیل
برشماریم.
· ولی به تحلیل همین فاکت ها قناعت می کنیم.
تحلیل فاکت های فوق الذکر
· گوینده زن در تلویزیون، بابای بد ریخت، گلشیری، کسمائی و ابیات شل و ول شاهنامه و نثر مسجع
گلستان سعدی و فرم اشعار اخوان چیزهای فرمال (صوری) اند، نه محتوائی
(مضمونی)
· شاملو در این مثال ها، دیالک تیک فرم و محتوا را تخریب می کند، محتوا را دور
می اندازد و فقط راجع به فرم داد سخن سر می دهد:
· اکثر نقدهای ایرانی هم چنین اند:
· روی واژه ها، تاریخچه انها، تصاویر، تخیلات و سبک شاعر قلمفرسائی می شود.
· ولی چه بسا حتی اشاره ای به محتوا (مضمون) شعر نمی شود.
· در حالیکه در دیالک تیک فرم و محتوا نقش تعیین کننده از آن محتوا ست.
· ما این اسلوب تحلیل را فرمالیسم می نامیم.
· یکی دیگر می تواند فرم را فراموش کند و فقط به محتوا بچسبد.
· متد او هم متافیزیکی است و به اندازه متد شاملو، باطل است.
· اسلوب و یا متد دیالک تیکی مثلا فرم و محتوا را در وحدت و تضاد همزمان در نظر
می گیرد و مورد بررسی قرار می دهد، ضمنا نقش تعیین کننده محتوا را هرگز فراموش نمی
کند.
· چون بدون در نظر گرفتن این حقیقت امر، قضاوت نهائی امکان ناپذیر خواهد بود.
· کشف قطب تعیین کننده در هر دیالک تیک از اهمیت شایانی برخوردار است.
· عیب اسلوبی مثلا می تواند در پاره کردن دیالک تیک های دیگر باشد.
· مثلا در تخریب دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف باشد.
· آنگاه طرف شرایط عینی (اوبژکتیف) اعضا و جامعه را فراموش می کند و به شرایط
سوبژکتیف (سطح شعور افراد، مذاهب، عادات، آداب، اخلاق و غیره) می پردازد و شرایط عینی را بکلی فراموش می کند.
· وجود اجتماعی نادیده گرفته می شود و شعور اجتماعی یکه تاز میدان می گردد:
· در حالیکه سطح نازل شعور اجتماعی علت مهمش سطح نازل وجود اجتماعی است:
· کسی که با گاو و خر تولید می کند (وجود اجتماعی)، در مقایسه با کسی که در
کشاورزی مکانیزه کار می کند، از سطح فکری (شعور اجتماعی) نازلتری برخوردار خواهد
بود.
· ضمنا اگر در درک «قصه های خانم گاف» و
یا «قصه های آقای کاف» مشکلی داشتید، در
صورت داشتن وقت فراغت، طرح کنید تا مورد بحث قرار گیرد و معایب تبیینی بر طرف شود.
خیلی ممنون
پایان
از زحمات شما ممنونم.از وقتی که میگذارید.لطفا درمورد روش پیداکردن" قطب تعیین کننده در هر دیالک تیک " توضیح دهید .بسیار ممنون.
پاسخحذفقطب تعیین کننده هر دیالک تیک را نیز پراتیک زنده زندگی تعیین می کند:
پاسخحذفمثال: در ظرفی ـ به مثابه فرم ـ می توان هم زهر نگه داشت و به خورد مردم داد و هم نوشدارو، هم شراب و هم شربت.
اکنون برای تعیین قطب تعیین کننده باید پرسید که آیا فرم ظرف سرنوشت آشامنده از آن ظرف را تعیین می کند و یا محتوای آن؟
زهر ـ به مثابه محتوا ـ هم در جام زرین کشنده است، هم در جام بلورین و هم در لیوان و استکان و بطری.
شراب هم بی اعتنا به فرم ظرف مستی بخش خواهد بود.
از این تجربه (پراتیک) نتیجه گرفته می شود که قطب تعیین کننده در دیالک تیک فرم و محتوا، محتوا ست و نه فرم.
مرزبندی میان متد متافیزیکی و دیالک تیکی اما اینجا هم صورت ی یگرد:
آیا فرم را می توان به بهانه نقش تعیین کننده ی محتوا، هیچ واره و هیچکاره تلقی کرد؟
متد متافیزیکی خواهد گفت:
آری!
اما برای متد دیالک تیکی، قطب هیچ واره و هیچکاره در هیچ دیالک تیکی وجود ندارد:
انگل را به خطه دیالک تیک اصولا و اساسا راه نمی دهند.
هر قطب دیالک تیک باید مؤثر اثری و تحت تأثیر متقابل اثری باشد.
فرم ظرف هیچکاره نیست، علیرغم اینکه محتوا ـ در تحلیل نهائی ـ تعیین کننده است.
ظرافت بینش دیالک تیکی همین جا ست:
فرم می تواند گاهی نقش بسیار غول آسائی بازی کند، بی آنکه نقش تعیین کننده ی محتوا زیر علامت سؤال قرار گیرد.
مثالی ملموس و محسوس در این زمینه، نمایشنامه واحدی از مثلا شکسپیر است:
از نمایشنامه واحدی تئاترهای مختلفی اجرا شده است.
محتوا یکی است.
فرق تنها در فرم نمایش محتوای نمایشنامه است.
امتحانش مجانی است:
از ده نمایش، شاید بتوانیم به تماشای یکی و یا دو تا رغبت کنیم.
چرا؟
برای اینکه فرم نمایش می تواند به ذوق آدم زند و قادر به برقراری رابطه میان هنرپیشه و تماشاچی نباشد.
دیالک تیک را باید در روند زنده زندگی تمرین کرد، فراگرفت، به محک زد و توسعه داد.
مثال دیگر:
دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در عرصه تئوری شناخت:
میان سوبژکت شناخت (انسان شناسنده) و اوبژکت شناخت (مثلا خر) رابطه دیالک تیکی برقرار است.
اکنون باید قطبی را تعیین کرد که نقش تعیین کننده را به عهده دارد:
تعیین کننده سوبژکت شناخت است و یا اوبژکت شناخت؟
تعیین کننده انسان شناسنده است و یا خر؟
خودتان بیاندیشید و جواب دهید.
مثال دیگر: دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت در جامعه:
در دیالک تیک توده (سوبژکت) و جامعه (اوبژکت) نقش تعیین کننده از آن کدام است؟
دیالک تیک همان دیالک تیک است، فقط سیستم مختصات عوض شده است:
از عرصه شناخت به عرصه جامعه آمده است.
نقش تعیین کننده در این زمینه از آن سوبژکت است و یا اوبژکت و چرا؟
به این پرسش هم پاسخی بیاندیشید.
بعد می توانیم به هماندیشی ادامه دهیم.
با تشکر مجدد
ربابه