۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

سیری در شعری از نیکا نیکزاد (3)


نیکا نیکزاد

شعر - مترسك


انبوهي نقاط سياه از دور
زمين آفت زده اي از نزديك
اين همه حاصل مرگ مترسك است؟!

.......

روزي كه زاده شد
مغزش را ربودند
مبادا انديشه كند
به حقي
براي پاسداري در
آفتاب سوزان.
يا باران و بوران.
.....
روزي كه زاده شد
قلبش را ربودند
تا مبادا دل ببندد
به آفتي

و او حتي
گنجشكك خيس باران زده
را در جيب خود
جاي نداد!

......
روزي كه زاده شد
دهانش را ربودند
پس وقتي موريانه وجودش را جويد
فريادي نزد
تنها سقوطي بي صدا
پایان يك قلدرِ پوشالي!


پايان

تحلیلی از روزبه مهرگان
سرچشمه:
صفجه فیس بوک گروه موسوم به
«شعر و شعور و شعار»


1

مترسك

• در ابتدای این شعر، شاعر انبوهی نقاط سیاه در دور دست را تصویر می کند، که می تواند دسته ای پرنده یا ملخ باشد که زمین کشاورزی را نابود کرده اند و از آن ناحیه دور می شوند.
• به بیانی دیگر، در دور دست، موج ویرانگری در حال دور شدن و در نزدیک، زمین آفت زده ای در برابر چشمان ما.

• در ادامه شعر، سؤالی طرح می شود:

• آیا تمامی این خرابی ها را می توان تنها با مرگ مترسک توجیه کرد؟

• یعنی اگر مترسک زنده می ماند، از این هجوم ویرانگر جلوگیری به عمل می آمد.

• انتظار هیچ پاسخی به این پرسش هنوز در شعر قابل رد یابی نیست و شاعر آگاهانه تنها سؤالی را طرح کرده و با چند نقطه چین ما را به فضایی می کشاند که انتظار داریم که پاسخ می بایست در آنجا مورد کنکاش قرار گیرد.

• تا همینجای شعر انطباق تصویری از واقعه ای طبیعی با وقایع اجتماعی که در برابر دیدگان ما ست، بیانی بسیار هنرمندانه به خود گرفته است.

• اما نکته اصلی اینجا ست که تمام ارگانیسم این شعر در حول و هوش مترسک می چرخد.
• یعنی مترسک نقش سمبولی را بازی می کند که تمام نقطه نظرات شاعر در آن به جلوه در می آید.
• بنابرین، تشریح و توضیح نقش مترسک در این شعر الزامی است.
• مترسک آدمواره ای است بی جان، بدون قلب و اندیشه و زبان. مرزی است بین واقعیت و وهم.
• تنها پرندگان را که توانایی تشخیص واقعیت از اوهام را ندارند، می ترساند.

• اما مترسکی که در این شعر تصویر می شود، مترسکی معمولی نیست.

2

روزي كه زاده شد
مغزش را ربودند

• مترسکی است انسان واره با این تفاوت که این بار دستانی آگاهانه مغزش را ربوده اند. آنهم در آستان تولد:
• «روزي كه زاده شد مغزش را ربودند.»

• اما چرا چنین کاری کرده اند.

• به این دلیل ساده که «مبادا انديشه كند، به حقي براي پاسداري در آفتاب سوزان، يا باران و بوران. »

3

روزي كه زاده شد
قلبش را ربودند
تا مبادا دل ببندد
به آفتي

• اما آنان قلب او را نیز ربوده اند.
• قلبش را ربودند تا مبادا دل ببندد به آفتی.

• در ظاهر شعر، "باز داشتن از دل بستن به آفتی" هیچ نکته منفی را متوجه آن کسانی که این کار را انجام داده اند، نمی کند و اگر طنز نهفته در کلام شاعر را در نیابیم، این عمل برای آنان مثبت تلقی خواهد شد.

• اما طنز کلام در اینجا ست که آنان آفت را آنگونه که خود می پسندند، تعریف می کنند و برای اینکه بتوانند کار خود را به سامان برسانند، قلب مترسک را می ربایند.

• اگر چه قلب بار معنایی را که گذشتگان ما بر آن چیره کرده اند، بر دوش نمی کشد و مرکز احساسات انسانی ما نیست، اما در این شعر بار معنایی نقطه نظرات شاعر را بدرستی بر دوش کشیده و بیان می کند.

• در دل نبستن به آفت در ادامه شعر بار طنز بیشتری منعکس می شود و او حتي گنجشكك خيس باران زده را در جيب خود جاي نمی دهد.

4

روزي كه زاده شد
دهانش را ربودند

• اما آنان رضایت نداه ادند و در آستان زادن، دهانش را نیز ربوده اند.

• چرا؟

5
پس وقتي موريانه وجودش را جويد
فريادي نزد
تنها سقوطي بي صدا

• برای اینکه وقتي موريانه ها وجودش را می جوند، فريادي نزند و تنها سقوطي نماید، بي صدا.
• در بند آخر تمامی شعر و تمامی نقطه نظرات شاعر یک جا گنجانده شده و در بهترین جای ممکن شعر به پایان می رسد.

6
پایان يك قلدرِ پوشالي!

• نکته تکان دهنده در این شعر مترسکی است که مصالحش نه چوب خشکیده، نه کلاه و پالتوی مندرس و غیره، بلکه انسانیت است.
• از انسان مترسکی می سازند که اگر مغز و قلب و دهانش را از او نمی ربودند، نه مزرعه به آن روز می افتاد و نه آن انبوه نقاط تیره در دور دست دیده می شدند.
• تلاش برای خود آگاهی در این شعر موج می زند.

• اما نکته ای که فابل تامل است، عبارت از این است که در این شعر آنانی که اینگونه از انسان مترسک می سازند، در هاله ای از ابهام می مانند.
• و لذا این شعر، در حد شعری انتزاعی باقی می ماند.

• تنها اشاره ای که در آخرین بند شعر جلب نظر می کند، با مفهوم انتزاعی «یک قلدر پوشالی» از بیان مشخص می گریزد.


هنوز شجاعت خطر کردن برای مان باقی مانده است.
با تشکر
پايان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر