در ابتدای افق و آغاز باغ
دستانش را سایه بان چشمانش کرده بود
دستانش را سایه بان چشمانش کرده بود
رنگ تنهایی نیلی است
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com
• طنین بلور صدایش
• این بار
• ارغوانی نبود
• و هراسان بود
• هرچند
• باز هم
• ترانه اش را
• به لهجه ی باران خواند
• اما
• رنگ خاکستری ی آوازش
• چیزی را درون دلم کشت
• حالا
• از پشت قاب این پنجره ی اشک آلود
• گشوده به چشم انداز بهار غربت
• این همه شکوفه ی گیلاس را که می بینم،
• یا این،
• همین جوانه ی نازک را،
• یا این دو گنجشک شاد را،
• یا وقتی می شنوم
• سلام های سبز این سرو جوان را
• که با شادمانی ی فروتن اش
• ـ پیچیده در حریر گریزان باد ـ
• به زمین و زمان تعظیم می کند،
• به یاد کودکی می افتم
• که شاد شاد
• در ابتدای افق
• و آغاز باغ
• دستانش را سایه بان چشمانش کرده بود
• و بازی شاد خورشید و شاخ و برگ ها را
• در اوج بید ها و باد ها
• نگاه می کرد
• و خیره به بازی ی برگ و نور
• چشمانش به اشگ می نشست.
• حالا صد ها سال است
• آن کودک را گم کرده ام
• و در هیچ آینه ای
• چشمان روشنش را دیگر ندیده ام.
• من در کجای جهانم
• که رنگ تنهایی نیلی است
• و آسمان پر از نت های کبود است
• و تابوت موسیقی هر روز
• بر شانه های زخمی خنیاگران
• تا مغاک غروب تشییع می شود؟
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر