۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

جهان و جهان بینی فروغ فرخزاد (6)

فروغ فرخزاد (1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)

تحلیلی از شین میم شین

مغز
تن های هرزه را سنگسار می کنند.
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.
و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...

• این شعر موجز فروغ در مقیاس وسیعی تکثیر، منتشر و تفسیر شده است.
• ما هم به نوبه خود به تحلیل اوبژکتیف این شعر مبادرت می ورزیم:

حکم اول
تن های هرزه را سنگسار می کنند.

• فروغ در این حکم، از تن های هرزه سخن می گوید.

• اما منظور از تن هرزه چیست؟

• هرزه در فرهنگ لغات فارسی به معانی زیر آمده است:
• بی ثمر
• بیکاره
• علاف
• ولگرد
• عیاش


• احتمالا منظور فروغ از مفهوم «تن هرزه»، مرد عیاش و زن خودفروش بوده است.

• باید ببینیم.

1
تن های هرزه را سنگسار می کنند.

• در جامعه فروغ بنا بر قوانین شرعی، کسانی را که مرتکب عمل زنا می شوند، سنگسار می کنند تا عبرت آموز باشد و هنجارهای اخلاقی فئودالی ـ مذهبی حاکم حفظ و رعایت شوند.
• فروغ در این شعر این قانون و هنجار فئودالی ـ مذهبی را به تیغ تیز انتقاد می سپارد.
• انتقاد اما وقتی می تواند مثبت و مؤثر باشد که به سلب و نفی و انکار اکتفا نکند، بلکه دیالک تیکی از اثبات و سلب باشد:
• به قول هگل، نفی معین باشد.

• اگر کسی هنجار و قانونی را زیر علامت سؤال قرار می دهد، باید آلترناتیو و بدیلی مترقی تر از هنجار و قانون یاد شده عرضه کند، یعنی عملا هنجار و قانون دیگری را فرمولبندی، استدلال و اثبات کند.
• و گرنه او جامعه و همبود را به آنارشی و هرج و مرج و بی قانونی سوق خواهد داد و به تلاشی و تجزیه آن کمک خواهد کرد.

2
تن های هرزه را سنگسار می کنند.

• استفاده از صفت هرزه برای تن اصولا نابجا و غیر منطقی است.
• حتی مدافعان عقب مانده و خشکمغز نظام فئودالی هرگز تن انسانی را هرزه نمی نامند، بلکه خود انسان را به هرزه و مرتاض طبقه بندی می کنند.
• تن انسانی فی نفسه نه پلید است و نه پارسا.
• نه هرزه است و نه مرتاض.

3
تن های هرزه را سنگسار می کنند.

• اما نسبت دادن صفت هرزه به تن از سوی فروغ بی دلیل نیست.
• مردان عیاش، زنان خودفروش، بی بند و بار، بی اعتنا به تشکیل خانواده، تولید مثل و تربیت نسل نو در تصور اعضای جامعه بحق افراد نامطلوب محسوب می شوند.
• زن و مرد در قاموس جامعه و همبود باید مولد باشد و نه انگل.
• زن و مرد در جامعه و همبود باید فونکسیون مادر و پدر را به عهده گیرند.
• زن و مرد باید تشکیل خانواده دهند تا همبود و جامعه به بازتولید مثل خویش نایل آید.
• در غیر این صورت نسل انسانی برمی افتد.

• اتیک و اخلاق ـ در تحلیل نهائی ـ انعکاس نیازهای بنیادی جامعه و همبود است.

• مراجعه کنید به اتیک (اخلاق) در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

4
تن های هرزه را سنگسار می کنند.

• مفهوم «تن های هرزه» اما از حقیقت امر معرفتی ـ نظری دیگری پرده برمی دارد:
• فروغ نیازهای خودپوی تن را احتمالا در این مفهوم می گنجاند.
• او به احتمال قوی نیازهای خودپوی جسم به عملیات جنسی را با این مفهوم بیان می دارد.
• او فکر می کند که جسم نیازهای خاص خود را دارد و عشق بازی و سکس یکی از حوایج تن است.
• در اشعار به اصطلاح «عاشقانه» و در واقع غریزی ـ سکسی فروغ می توان این ایده را پی جوئی کرد:

فروغ فرخزاد
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود

• فروغ احتمالا کلنجار فیزیکی انسان ها در روند عملیات جنسی را نه نیاز غریزی ـ طبیعی، بلکه نیاز جسمانی می داند، نیاز تن می داند و به همین دلیل تن را به هرزه و مرتاض طبقه بندی می کند:
• بنظر فروغ، تن هرزه است که خواهان «آغوش گرم و آتشین» و «بازوان داغ و کینه جوی و آهنین» است و نه غریزه حیوانی انسان.

• فروغ بیشک بطور تجربی ـ شخصی به این ایده رسیده است:
• تن بظاهر نیاز به هماغوشی و کلنجار و کش و قوس فیزیکی دارد.

• واقعیت اما از قراری دیگر است.

• تن فی نفسه شعورمند نیست.
• تن (ارگانیسم و یا اندام) تحت فرماندهی غریزه و عقل است:
• تحت فرماندهی دیالک تیک غریزه و عقل است.
• به این موضوع بعد برمی گردیم.

حکم دوم
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.

1
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.

• فروغ در این حکم، جفت دیالک تیکی تن را فرمولبندی می کند:
• دیالک تیک تن و مغز را.

2

• بدین طریق تن بسان موجود ذیشعوری در برابر مغز تن می افرازد:
• تن هرزه در برابر مغز فاحشه.
• تن مرتاض در برابر مغز پاکدامن.


3
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.

• فروغ در واقع دیالک تیک جزء و کل را ناخودآگاه به شکل دیالک تیک مغز و تن بسط و تعمیم می دهد و هر دو را هرزه می داند:
• هرزه مغزی (جزء)
• هرزه اندامی (کل)


• فروغ ضمنا نقش تعیین کننده را از آن جزء (مغز) جا می زند.
• یعنی دیالک تیک جزء و کل را، دیالک تیک مغز و ارگانیسم را وارونه می سازد.

4
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.

• فروغ ضمنا بطور سوبژکتیف و سرسری و دلبخواهی، اعضای جامعه را به فواحش جسمانی و فواحش مغزانی طبقه بندی می کند.
• آنچه که فروغ ناشیانه تئوریزه می کند، برداشت عوامانه و عوامواره ای بیش نیست.
• مغز انسانی اولا نه چشمه اندیشه، بلکه ارگان اندیشیدن است.
• میان مغز و ارگان های دیگر از قبیل قلب و دست و پا و چشم و غیره بلحاظ فونکسیون کمترین فرقی وجود ندارد.
• مغز به همان سان، ارگان اندیشیدن است که قلب ارگان پمپاژ خون و پا ارگان رفتن و گریختن.

5

• این برداشت فروغ از مغز، یادآور پندار ماتریالیست های مکانیکی قرن هجدهم فرانسه از مغز و غیره است.
• آنها موجودات زنده را ماشین تلقی می کردند و کردوکار آنها را بکمک قوانین علم مکانیک (پیشرفته ترین علم در آن زمان) توضیح می دادند.

• آنها فکر می کردند که مغز به همان سان اندیشه تراوش می کند که کیسه صفرا، صفرا.


6

• واقعیت این است که مغز بلحاظ مواد متشکله اش، کمترین فرقی با دست و یا پا و قلب و غیره ندارد.
• ساختار مغز و ارگان های دیگر با هم تفاوت دارند تا از عهده انجام فونکسیون های خاص خود بر آیند و نه عناصر شیمیائی متشکله آنها.

• مراجعه کنید به دیالک تیک ساختار و فونکسیون، دیالک تیک عنصر ـ ساختار ـ سیستم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

7
غافل از آنکه، شهر پر از فاحشه های مغزی است.

• فواحش جسمانی و مغزانی نداریم.
• اما نیازهای غریزی ـ عاطفی ـ روحی ـ طبیعی و غیره داریم.

• ارگانیسم زنده جولانگاه دیالک تیک غریزه و عقل است.
• حتی حیوانات به نحوی از انجا «خردمند» اند.
• فرق حیوانات با انسان در کم و کیف خرد است.

• غریزه را می توان حتی مادر عقل نامید.
• این غریزه بوده که در روند تکامل و توسعه موجودات زنده به عقل بالیده است.

• این روند بی پایان توسعه معنوی موجودات زنده، بویژه انسان، کماکان ادامه دارد:

• توسعه غریزه به عقل.

• غریزه بمراتب قدیمی تر، نیرومندتر و تعیین کننده تر از عقل است.
• غریزه اگر لحظه ای از کار بیافتد، ارگانیسم فرومی پاشد.
• غریزه حتی به هنگام خواب موجودات زنده هشیار و بیدار و درکار است.
• غریزه هم صرفنظرناپذیر و هم قدر قدرت است.

• غریزه اگر لازم باشد، می تواند پوزه بندی قطور بر پوزه عقل نهد و خود به تنهائی یکه تاز میدان شود:
• خود ببرد و خود به تنهائی بدوزد!


• ما در تحلیل آثار سعدی و غیره به این دیالک تیک پرداخته ایم.

حکم سوم
و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...

• وقتی گفتیم که فروغ به جزء (مغز) در دیالک تیک جزء و کل (مغز و اندام) نقش تعیین کننده قائل می شود، منظورمان همین بود:
• مغزهای هرزه مخرب تر از تن های هرزه اند!

1
و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...

• فروغ در این ادعای خود منظور دیگری دارد، منظوری که احتمالا برای خودش روشن نیست:
• شاید منظورش ـ به قول مجید عین ـ این باشد که خشک اندیشان عهد عتیق بمرابت ویرانگرتر از زنان فاحشه اند.
• آخوندها (لچک به سرها) بمراتب مخرب تر از مردان عیاش و زنان خودفروش اند!

2
و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...

• فروغ احتمالا در این حکم، از هرزگی و شهوت پرستی افراطی طرفداران سنگسار زنان و مردان هرزه پرده برمی دارد و به نقش منفی و مخرب آنها تأکید می ورزد. (مجید عین، نقل به مضمون)

3
و کسی نمی داند که مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه...

• نظر فروغ اگرچه حاوی هسته معقول و قابل قبولی است، ولی علمی و دقیق نیست.
• البته از شعر نمی توان انتظار دقت بینشی و نظری داشت.

• این داوری نهائی فروغ به سوبژکتیویسم معرفتی سرشته است.

• «مغزهای هرزه» نه مادرزادی اند و نه لدنی و جبلی.

• مذهب، تفکر مذهبی، روحانیت و غیره شالوده اجتماعی ـ اقتصادی دارد.
• تا زمانی که این شالوده دست نخورده بماند، حتی قلع و قمع روحانیت و تخریب همه جانبه خانه مذهب نمی تواند در بهشت برین به روی خلایق باز کند.


رادیکال بودن یعنی دست به ریشه بردن!

رادیکال بودن یعنی در سطح چیزها، پدیده ها و سیستم ها پرسه نزدن
و دل به تغییرات سطحی و صوری نبستن!

پایان

۲ نظر:

  1. با سلام و خسته نباشید، تحلیل کاملتری بود. بسیاری از اشعار معاصر رو اگر بخواهیم بدون غرض یا تعصب نگاه کنیم به زبان ساده:"درهم پرهم" هستند. متأسفانه این روند در عرصهای دیگر مثل سینما هم اثر گذاشته. خیلی‌ از موضوعات رو به "حدس" خواننده یا تماشا چی‌ واگذار می‌کنن.

    پاسخحذف
  2. حق با شما ست.
    فاجعه هم همین جا ست.
    خیلی از رهبران حتی معنی مفاهیمی را که بکار می برند، نمی دانند و یا اصلا بی خیال مفاهیم اند که آجرهای اولیه احکام محسوب می شوند. به همین دلیل تحلیل سخنان افراد دشوار و چه بسا محال می شود.
    به قول درست شما همه چیز به گمان و حدس و تخمین خواننده واگذار می شود. بی خیال دقت مفهومی حرف می زنند.

    پاسخحذف