در ایران، به فرزندانم
که در زادگاه رستم و سهراب بدنیا آمده بودند
شناسنامه ندادند و از حق تحصیل محروم شان کردند.
می خواستند بردگی در بین ما موروثی شود!
که در زادگاه رستم و سهراب بدنیا آمده بودند
شناسنامه ندادند و از حق تحصیل محروم شان کردند.
می خواستند بردگی در بین ما موروثی شود!
از جنایات امپریالیسم در افغانستان تا بربریت فوندامنتالیسم در ایران
سرنوشت من
صادق افروز
(پنجم جولای ۲۰۱۲)
در جستجوی نان و صلح
زمین آبا و اجدادی ام را رها کردم
و به ایران آمدم:
در سرزمین من ، جنگ پایانی نداشت
من هزاره ام
در خانه فارسی صحبت می کنیم
رستم ، قهرمان ما ست و داستان های شاهنامه
سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده است.
نوروز را جشن می گیریم و ۱۳ را نیز بدر می کنیم
و باور کنید که
هر ۱۲ امام را هم ، قبول داریم
*****
می پنداشتم با این همه اشتراک، در ایران
در خانه ی خود خواهم بود
ولی این ها همه رؤیا بود
در سرزمینی که از آن خود حسابش می کردم
به سیاه ترین کار ها وادار شدم
همچون بردگان دوران کهن
کندن چاه ، کار در کوره پزخانه، مرده شوی خانه و طویله و آبریزگاه ها را
در ازای مبلغی ناچیز، به من محول کردند
در ایران، به فرزندانم
که در زادگاه رستم و سهراب بدنیا آمده بودند
شناسنامه ندادند و از حق تحصیل محروم شان کردند
می خواستند بردگی در بین ما موروثی شود
آموزگاران انساندوست ایرانی را
که بدور از چشم مؤموران رژیم
به فرزندانم درس می دادند
به حبس های طولانی مدت محکوم کردند!
و پزشکانی را که ما را مخفیانه معالجه می کردند
و برای مان دارو می آوردند
تهدید به لغو اجازه ی کار کردند!
علیرغم این همه تبعیض و فشار، می ساختم، ولی
به خودم و رؤیایم لعنت می فرستادم
و به سرنوشتی که برای فرزندانم رقم زده بودم، نیز.
*****
این همه سیاهی و بدبختی گویی کافی نبود
نخستین فشار های ناشی از تحریم ها
بر شانه های ما فرود آمد
دولت به خشم و نادانی و تعصب مذهبی و ناسیونالیسم کور به گزمه های گوش به فرمانش
دستور یورش داد
نتیجه چون همیشه :
تصویر های آشنا، کشته و زخمی و خانه های سوخته
*****
حالا
در شبی که نیمه شعبان می نامندش
وجمکران را به افتخار تولد امامی که قرار است برای گسترده کردن عدل، دوباره ظاهر شود
غرق در نور کرده اند ، ما
از دست انسان کور و متعصب
به بیابان های اطراف یزد پناه آورده ایم
همه چیز را رها کرده ایم و جان مان را نجات داده ایم
آمدند و با شعار های « الله اکبر» خانه های مان را سوزاندند و فرزندان مان را کشتند!
گرگ ها و سگ های ولگرد وحشی
از دور زوزه می کشند
آسمان کویر اطراف یزد
چه شفاف و روشن است
ستاره های بیشمار می درخشند
فرزندانم روی تکه ای پتو به خواب رفته اند
و من از پیچیدگی سرنوشتم
و از این همه ظلم و ستم
و از اینکه خدا مطلقا هیچ کاری نمی کند
غرق در شگفتی ام
(ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است)
سرچشمه:
مجله هفته
http://www.hafteh.de
حسن
سرنوشت من
صادق افروز
(پنجم جولای ۲۰۱۲)
در جستجوی نان و صلح
زمین آبا و اجدادی ام را رها کردم
و به ایران آمدم:
در سرزمین من ، جنگ پایانی نداشت
من هزاره ام
در خانه فارسی صحبت می کنیم
رستم ، قهرمان ما ست و داستان های شاهنامه
سینه به سینه و نسل به نسل نقل شده است.
نوروز را جشن می گیریم و ۱۳ را نیز بدر می کنیم
و باور کنید که
هر ۱۲ امام را هم ، قبول داریم
*****
می پنداشتم با این همه اشتراک، در ایران
در خانه ی خود خواهم بود
ولی این ها همه رؤیا بود
در سرزمینی که از آن خود حسابش می کردم
به سیاه ترین کار ها وادار شدم
همچون بردگان دوران کهن
کندن چاه ، کار در کوره پزخانه، مرده شوی خانه و طویله و آبریزگاه ها را
در ازای مبلغی ناچیز، به من محول کردند
در ایران، به فرزندانم
که در زادگاه رستم و سهراب بدنیا آمده بودند
شناسنامه ندادند و از حق تحصیل محروم شان کردند
می خواستند بردگی در بین ما موروثی شود
آموزگاران انساندوست ایرانی را
که بدور از چشم مؤموران رژیم
به فرزندانم درس می دادند
به حبس های طولانی مدت محکوم کردند!
و پزشکانی را که ما را مخفیانه معالجه می کردند
و برای مان دارو می آوردند
تهدید به لغو اجازه ی کار کردند!
علیرغم این همه تبعیض و فشار، می ساختم، ولی
به خودم و رؤیایم لعنت می فرستادم
و به سرنوشتی که برای فرزندانم رقم زده بودم، نیز.
*****
این همه سیاهی و بدبختی گویی کافی نبود
نخستین فشار های ناشی از تحریم ها
بر شانه های ما فرود آمد
دولت به خشم و نادانی و تعصب مذهبی و ناسیونالیسم کور به گزمه های گوش به فرمانش
دستور یورش داد
نتیجه چون همیشه :
تصویر های آشنا، کشته و زخمی و خانه های سوخته
*****
حالا
در شبی که نیمه شعبان می نامندش
وجمکران را به افتخار تولد امامی که قرار است برای گسترده کردن عدل، دوباره ظاهر شود
غرق در نور کرده اند ، ما
از دست انسان کور و متعصب
به بیابان های اطراف یزد پناه آورده ایم
همه چیز را رها کرده ایم و جان مان را نجات داده ایم
آمدند و با شعار های « الله اکبر» خانه های مان را سوزاندند و فرزندان مان را کشتند!
گرگ ها و سگ های ولگرد وحشی
از دور زوزه می کشند
آسمان کویر اطراف یزد
چه شفاف و روشن است
ستاره های بیشمار می درخشند
فرزندانم روی تکه ای پتو به خواب رفته اند
و من از پیچیدگی سرنوشتم
و از این همه ظلم و ستم
و از اینکه خدا مطلقا هیچ کاری نمی کند
غرق در شگفتی ام
(ویرایش شعر از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است)
سرچشمه:
مجله هفته
http://www.hafteh.de
حسن
• تراژدی افغانی ها در ایران و پاکستان و دیگر جاها از هر نظر تازگی ندارد:
1
• با دلارهای عربستان القاعده را انداختند جان شان.
• از کودکان آواره افغان طالبان «تربیت» کردند.
• انقلاب شان را و بعد کشورشان را بطرز بی برگشتی ویران و با خاک یکسان ساختند.
2
• در زمان شاه مهاجران افغانی در کوره پزخانه ها به بیگاری کشیده شدند و وقتی لب به اعتراض گشودند، دسته جمعی از کودک و پیر و برنا روانه زندان شان کردند، تا در زندان پاسبان ها و مجرمین جنائی کودکان و نوجوانان را مورد تجاوز جنسی قرار دهند.
• با یادآوری این جنایات و تبهکاری ها همچنان و هنوز آه از نهاد آدمی برمی خیزد.
3
• بعد همین بلا را سر مردم اتحاد شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی آوردند.
• اکنون شاید یک میلیارد دختر و پسر آواره در نهایت زیبائی و معصومیت در «صنایع سکس» امپریالیستی مورد بهره کشی جنسی قرار می گیرند و با استفاده از فن عکاسی و فیلمبرداری چنان وانمود می شود که انگار تمام فاجعه داوطلبانه و در نهایت رضایت انجام می گیرد.
4
• قصه سر دراز دارد:• خانه عقل توده ها دیری است که به آتش کشیده شده و اکنون «سنگ ها در بند» اند و «سگ ها آزاد.»
• تا دل تان بخواهد کوته بینی!
• تا دل تان بخواهد عوامفریبی!
هدف اصلی این است که
در به همان لولا بچرخد که از دیرباز چرخیده است!
در به همان لولا بچرخد که از دیرباز چرخیده است!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر