پیشتر ها قفسی بود و
درونش مرغی
مرغ ها رنجور از داد قفس
تا که روزی به طریقی بشکند بام قفس
و دوبالی تشنه
و دولیوان پرواز
من همان مرغ اسیرم
رنجور
بالکم پوسیده
اشک من خشکیده
روزگاری است قفسم ترکیده
هدفم نیست کنم پروازی
در خرابات خراب امروز
فکر من ساختن دیگر قفسی است
که ملایم تر
از این غرش نکبت باشد.
1
میم
• شعری پرمعنا و ضمنا پر اندیشه که به احتمال قوی از کوره تأملات ژرف زمانگیر عبور کرده است.درونش مرغی
مرغ ها رنجور از داد قفس
تا که روزی به طریقی بشکند بام قفس
و دوبالی تشنه
و دولیوان پرواز
من همان مرغ اسیرم
رنجور
بالکم پوسیده
اشک من خشکیده
روزگاری است قفسم ترکیده
هدفم نیست کنم پروازی
در خرابات خراب امروز
فکر من ساختن دیگر قفسی است
که ملایم تر
از این غرش نکبت باشد.
1
میم
• چند نکته بنظر می رسد که گفتن شان شاید بهتر از نگفتن شان باشد، تا نظر خام ما هم به محک شاعر و دیگر فضلا بخورد:
الف
پیشتر ها قفسی بود و
درونش مرغی:
مرغ ها رنجور از داد قفس
پیشتر ها قفسی بود و
درونش مرغی:
مرغ ها رنجور از داد قفس
• در آغاز شعر صحبت از مرغ واحدی است:
• مرغ مفرد است.
• ولی بلافاصله از مرغ ها سخن می ورد:
• مرغ جمع می شود.
ب
مرغ ها رنجور از داد قفس
مرغ ها رنجور از داد قفس
• درک منظور شاعر از مفهوم «داد قفس» آسان نیست.
• علاوه بر این، داد با «بام» همقافیه نیست.
• شاید بهتر بود که «مرغ ها، دلتنگ از دام قفس، آلام قفس؟؟» باشد.
ت
تا که روزی به طریقی بشکند بام قفس
• «تا که»، اصولا وقتی بکار می رود که قبلا انجام کاری تدارک دیده شده باشد:
• مثال:
• «لباس پوشیدم تا که از خانه بیرون روم.»
• شاید بهتر بود، فرمولبندی ئی از قبیل «کاش روزی» و امثالهم بکار رود.
پ
و دوبالی تشنه
• «ی» در پایان اسامی به معنی «یک» بکار می رود و لذا «دوبالی» درست نیست.و دوبالی تشنه
• می توانست «دو بال تشنه» بکار رود.
ث
من همان مرغ اسیرم،
رنجور:
بالکم پوسیده
اشک من خشکیده
من همان مرغ اسیرم،
رنجور:
بالکم پوسیده
اشک من خشکیده
• «اشک من» بلحاظ دستور زبان فارسی می بایستی اشکم باشد.
• چون «من» در آغاز بیت بکار رفته است:
• من همان کسی ام که اشکم خشک شده است.
• نمی توان گفت:
• من همان کسی ام که اشک من خشک شده است.
ج
روزگاری است، قفسم ترکیده
روزگاری است، قفسم ترکیده
• ترکیدن برای قفس بلحاظ علمی ـ تجربی مناسب نیست.
• قفس فقط در صورتی می تواند بترکد و به عبارت دقیقتر، منفجر شود که نه قفس، بلکه بمبی باشد، یعنی منفذی نداشته باشد.
ح
روزگاری است، قفسم ترکیده
• «روزگاری است»، اگر فحوای نظری پنهان در آن نبود، می شد مورد صرفنظر قرار گیرد تا شعر دچار دست انداز نشود.
خ
هدفم نیست کنم پروازی
در خرابات خراب امروز
فکر من ساختن دیگر قفسی است
که ملایم تر
از این غرش نکبت باشد.
هدفم نیست کنم پروازی
در خرابات خراب امروز
فکر من ساختن دیگر قفسی است
که ملایم تر
از این غرش نکبت باشد.
• در این بند واپسین شعر، ایده غول آسائی به چشم می خورد.
• هشیاری شاعر در این زمینه ستایش انگیز است.
• این ایده البته باید مورد تحلیل قرار گیرد تا محتوای جهان بینانه آن روشن شود.
• شاعر حتما منظور روشنی از مفهوم «غرش» دارند وگرنه می شد از «مکمن نکبت و امثالهم» استفاده کرد که با قفس جور باشد.
2
دکتر ربیع
دکتر ربیع
• بنظرم واژه ی "خرابات" امروزه دیگر معنائی ندارد.
• در "روزگاری است قفسم ترکیده" هم باید تغییری اساسی داد.
• واژه "ترکیده" زشت است.
3
شین میم شین
شین میم شین
• در تحلیل واره ای تحت عنوان «سیری در شعری از مهری رحمانی» (بخش آخر)، به بندی از این شعر نیز اشاره شده است.
4
شاعر
شاعر
• شما در نقد تان نوشته اید:
• «برنامه، مطالبه و شعار حداکثر کاوه روحانی هم بسان مهری رحمانی، تعدیل تضادها ست و نه حل آنها:
• تحمل پذیر کردن تضادهای چرکین خونچکان است و نه ریشه کن کردن آنها!
• تداوم همزیستی با تضادها ست و نه رهائی از چنگ آنها!
• ماستمالی کردن اختلافات بنیادی است و نه تصریح، بررسی و حل آنها! »
• انسان برای داشتن آرامش و نشاط در زندگی تلاش و مبارزه می کند و زمانی می بیند که نتیجه کار او یک عمر تمام مبارزه و تلاش بوده و حتی یک روز هم زندگی نکرده است.
• و لذا هرازگاهی زیر سایه درختی می نشیند و کمی می خوابد ...
• در داخل یک مجموعه تنگ و پرت مانند جامعه امروز ما بودن و با دردسر ها و مصایب آن دست و پنجه نرم کردن می تواند برای شما استاد عزیز که بیرون از کشور زندگی می کنید، نشاندهنده دلیل جهان بینی های اینچنینی باشد.
5
شین میم شین
شین میم شین
• خیلی ممنون، کاوه گرامی!
• القاب «استاد» و امثالهم بیشتر سزاوار خود شما ست، تا ما.
• ما سر تا پای مان پشیزی حتی نمی ارزد.
• آواره ها حتی درختی ندارند تا در سایه اش چرتی بزنند.
• مراجعه کنید به اشعار زری اصفهانی
• ابراز نظر صریح از سوی ما بیشتر برای به محک زدن نظرات خام خویش است، تا درجا نزنیم.
• گاهی پس از ابراز نظر و یا حتی در ضمن آن، عرق شرم بر پیشانی آدمی می نشیند.
• انتقاد از خود و یا از همنوع خود که کاری فرح انگیز و شادی بخش نیست.
• انتقاد اما کله عشق است:
• انتقاد نشانه عشق به کسی و یا جامعه ای است که مورد انتقاد قرار می گیرد.
• کسی هرگز در صدد رفع کاستی های دشمن خویش برنمی آید.
• راستش را بخواهید ما شعر کسی را که دوستش نداریم، داوطلبانه نمی خوانیم.
• مثال تجربی اش، دقت مادر ـ پدر بر تفکر و رفتار دختر و پسر خویش و انتقاد صریح آنها ست به امید اینکه جامعه رشد کند و توسعه یابد.
• اما هر نظر و اندیشه بهتر است که در وهله اول، فی نفسه و بطور اوبژکتیف (یعنی بی اعتنا به جنبه های سوبژکتیف: کیستائی منتقد و یا شاعر، نیت او، درجه تحصیل و مقام و منصب و محل زیست و غیره او) مورد بررسی قرار گیرد و گرنه نسبیتی وارد تحلیل می شود و همه چیز در مه غلیظی از ابهام می ماند.
• هر نظر و اندیشه ـ خواه و ناخواه ـ مهر جهان بینی (فلسفه) معینی را بر پیشانی خویش دارد، فرق هم نمی کند که صاحب نظر بدان آگاه باشد و یا نباشد.
• کسی بدون جهان بینی در جهان یافت نمی شود.
• داشتن جهان بینی که ننگ نیست و تعیین جهان بینی کسی که توهین به او نیست.
• مراجعه کنید به جهان بینی، جهانتصویر در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
با امتنان مجدد از اینکه حداقل شما نظری به حاصل کار ما انداخته اید و با بهترین آرزوها
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر