• و خنده موج ها
• باد را
• هوا خوش است و شبنم شادی بر کرانه می پاشد
• کوه و جنگل و دریا مست مهتاب اند.
• امشب رقص نور آوازی است، که کودکانه می خواند.
• «دریا غرق جویبار است.»
ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر
دریا و جویبار
دریا و جویبار
«دریا غرق جویبار است.»
• همانطور که در بخش اول تحلیل اشاره شد، شاعر در این حکم، چه آگاهانه و چه ناخودآگاه، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک جویبار و دریا بسط و تعمیم می دهد و بعد به وارونه سازی این دیالک تیک دست می زند.
• در دیالک تیک جزء و کل، که یکی از دیالک تیک های مهم فلسفه علمی است، نقش تعیین کننده از آن کل است.
• شاعر اما این حقیقت بی چون و چرای تجربی و علمی را به میل خویش، وارونه و تحریف می کند و کل (دریا) را در جزء (جویبار) غرق می سازد.
• در عالم واقع، با به هم پیوستن جویبارهای متعدد، با افزایش کمی آنها و پس از فراتر گذشتن تغیرات کمی از حد عینی معین، تحول کیفی رخ می دهد:
• جویبارها کیفیت نخستین خویش را از دست می دهند و در گذر از سرحد عینی به کیفیت نوین عبور می کنند، آنگاه دریا پا به عرصه وجود می نهد.
• دریا اگرچه بلحاظ کمی، از جمع ریاضی جویبارها تشکیل می یابد، ولی بلحاظ کیفی از آن، بمراتب بیشتر است.
• دریا عرصه چیزها، پدیده ها و سیستم هائی است که همه جویبارها حتی به خواب هم نمی توانند ببینند.
• جویبار به مثابه جزء، نقش در خور خویش را در دیالک تیک جزء و کل، در دیالک تیک جویبار و دریا دارد و بی کوچکترین تردید تأثیر معین و درخور خود را بر چند و چون دریا اعمال می کند.
• جزء را از کل و کل را از اجزاء گزیر و گریزی نیست.
• نه دریائی بدون جویبارها می تواند تشکیل شود و نه جویباری بدون دریا.
• این واقعیت امر را می توان در زنجیر علیت، در تبخیر دریا، تشکیل ابر، بارش باران، تشکیل جویبارها و جریان آنها به سوی دریا نشان داد.
• خطای فلسفی شاعر، که ظاهرا امری پیش پا افتاده جلوه می کند، می تواند منشاء گمراهی ها، تبهکاری ها، خریت ها، خیانت ها و جنایت های هولناکی گردد.
• خریت ها، خطاها، خیانت ها و جنایت ها قبل از تحقق عملی (پراتیکی)، تحقق نظری (تئوریکی)می یابند.
• خانه قبل از ساخته شدن، در ضمیر معمار به طور سوبژکتیف ساخته می شود، اگر چه خانه، در تحلیل نهائی، بر تصویر سوبژکتیف تقدم دارد.
• خانه برون آئی ایده انتزاعی است.
• خانه تجسم و مادیت یافتن مدل فکری خانه است.
• خانه به قول هگل تجسم (جسمیت یابی) روح است.
• خانه در دیالک تیک ماده و روح ساخته می شود، در دیالک تیک مصالح و اندیشه.
• سراینده این شعر نه اولین وارونه ساز است و نه آخرین.
• ادبیات فلسفی، سیاسی و ادبی ایران عرصه شرم انگیز وارونه سازی های رنگارنگ است.
• سعدی یکی از وارونه سازهای چیره دست بوده است:
سعدی
(گلستان با ب اول، ص 25)
وزیر گفت :
پادشاه را کرم باید، تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش، ایمن نشینند.
(گلستان با ب اول، ص 25)
وزیر گفت :
پادشاه را کرم باید، تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش، ایمن نشینند.
• سعدی هم در این حکم، دست به وارونه سازی می زند:
• پادشاهان انگل و مفتخور، به مثابه نمایندگان اشراف بنده دار، فئودال و دربار، نه بخشندگان ثروت، بلکه غاصبان حاصل کار توده مولد و زحمتکش اند و لذا سخن گفتن از جوانمردی، کرم و رحمت آنان در حق توده ها جز وارونه سازی حقایق اجتماعی معنا و محتوائی ندارد.
• اگر سعدی راست می گوید، می تواند پادشاه را از گرفتن خراج و بهره مالکانه و هدایا و غصب اموال و وسایل کار مردم منصرف کند و نتیجه اش را ببیند.
• وارونه سازی در فلسفه حافظ به اوج خود می رسد:
حافظ
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
• حافظ در این بیت، رندان مست لاابالی را واقف به راز درون پرده می داند، نه زاهد عالی مقام را.
• این یکی از وارونه سازی های بیشمار و مکرر او ست.
حافظ
بلند مرتـبـه شاهی که نه رواق سپهر
نـمونـه ای ز خـم طاق بارگه دانست
بلند مرتـبـه شاهی که نه رواق سپهر
نـمونـه ای ز خـم طاق بارگه دانست
• حافظ در این بیت، ضمن طبقاتی قلمداد کردن سپهر، آن را به تقلید از شاه بلند مرتبه مفتخر می کند، که رواق نه گانه اش را به تقلید از بارگاه قلدر شیراز بنا کرده است.
• در این حکم حافظ نیز نوعی وارونه سازی مضحک به چشم می خورد که عناصر آسمانی، به مثابه انعکاس انتزاعی عناصر زمینی محسوب می شوند.
• حافظ دست سعدی را در زمینه وارونه سازی از پشت می بندد.
حافظ
مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ
چـه توقـع ز جـهان گذران می داری؟
مـگذران روز سلامـت به ملامت حافـظ
چـه توقـع ز جـهان گذران می داری؟
• حافظ در این بیت، مثل سعدی دست به وارونه سازی قضایا می زند و از فانی، موقتی و گذرا بودن جهان مادی دم می زند و ناپایداری حیات خود را به حساب جهان مادی لایزال می گذارد.
حافظ
از زبان سوسن آزاده ام، آمد به گوش
کاندر این دیر کهن، کار سبکساران خوش است
از زبان سوسن آزاده ام، آمد به گوش
کاندر این دیر کهن، کار سبکساران خوش است
• حافظ در این بیت، حقایق آشکار اجتماعی را وارونه می سازد و زندگی تهیدستان را خوشتر از زندگی خداوندان قدرت و ثروت قلمداد می کند و عملا دست به عوامفریبی می زند.
حافظ
حافظا، ترک جهان گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
حافظا، ترک جهان گفتن، طریق خوشدلی است
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است
• حافظ در این بیت نیز به وارونه سازی حقایق آشکار اجتماعی مبادرت می ورزد و جهانگریزی را طریق خوشدلی جا می زند و آن را برای درک زندگی به اصطلاح «دشوار و ناخوشایند جهانداران» لازم می داند.
• بدین طریق خوشدلی نه در ثروت و قدرت و نعمت، بلکه در ذلت وعزلت و نکبت نشان داده می شود.
حافظ
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو، دولت درویشان است
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنو، دولت درویشان است
• حافظ در این بیت، دولت درویشان (!) را دولتی ابدی و زوال ناپذیر جا می زند.
• حکم حافظ البته حاوی منطق خاص خویش است.
• چون دولتی که وجود واقعی و عینی نداشته باشد، هیچ قدرتی نمی تواند نابودش کند.
• این هم نوعی وارونه سازی مستور به قصد عوامفریبی است.
حافظ
خسروان، قبله حاجات جهانند، ولی
سببش، بندگی حضرت درویشان است
خسروان، قبله حاجات جهانند، ولی
سببش، بندگی حضرت درویشان است
• حافظ در این بیت، پادشاهان انگل و قلدر و عیاش و بی شعور را قبله حاجات جهان جا می زند.
• جا زدن گداترین و انگل ترین و استثمارگرترین موجودات به مثابه باب الحوایج معنائی جز وارونه سازی حقایق آشکار اجتماعی ندارد.
• بنده دراویش قلمداد کردن شاهان وارونه سازی دیگری است که حافظ برای تخدیر و تحمیق و تسکین توده های تهیدست به کار می برد.
حافظ
ای توانگر، نفروش این همه نخوت، که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
ای توانگر، نفروش این همه نخوت، که تو را
سر و زر در کنف همت درویشان است
• حافظ در این بیت، سر و زر توانگران را در کنف همت دراویش می داند.
• او به چرخش قلمی، دراویشی را که نه نانی برای خوردن، نه لباسی برای ستر عورت و نه سرپناهی برای خفتن دارند، به مثابه صاحبان همت جا می زند.
• ارتقای مجازی تهیدستان تا درجه توانگران، خدعه و نیرنگ ایدئولوژیکی سعدی و حافظ برای حفظ وضع حقیقی موجود بوده است.
حافظ
گرچه بی سامان نماید کار ما، سهلش مبین
کاندر این کشور گدائی رشک سلطانی بود
گرچه بی سامان نماید کار ما، سهلش مبین
کاندر این کشور گدائی رشک سلطانی بود
• حافظ در این بیت، برای تسکین و تخدیر و تحمیق توده های فقیر به وارونه سازی حقایق اجتماعی دست می زند و ادعا می کند که گدائی رشک پادشاهان است.
• وارونه سازی مثل مرضی مسری تا عصر حاضر رسیده و حتی به شعرا و فضلای اردوی زحمت و کار سرایت کرده است:
• یکی از شعرای پیرو حافظ، در شعری به عنوان «سماع سرد»، به ارتکاب همان خطای فلسفی دچار می شود:
هوشنگ ابتهاج (سایه)
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی!
در این سرای بی کسی، اگر سری در آمدی
هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی!
• شاعر در این بیت، دیالک تیک رهبر و توده را به شکل دیالک تیک سر و کاروان بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را با کمال خونسردی وارونه می سازد، آن سان که نقش تعیین کننده از آن رهبر (سر) قلمداد می شود.
• دیالک تیک سر و کاروان، دیالک تیک ساربان و کاروان نیز در تحلیل نهائی، بسط و تعمیم دیالک تیک جزء و کل در عرصه جامعه بشری است.
• شاعر ظاهرا نمی داند که رهبران در دیالک تیک رهبر و توده پدید می آیند و رهبری توده ها را به دست می گیرند و گرنه قبل از پیدایش شرایط انقلابی، در محافل و گروه ها و سازمان های سیاسی، تا دلت بخواهد رهبر و فدائی و مجاهد و قهرمان وجود دارد.
• قضیه ـ درست ـ عکس ادعا و پندار شاعر است.
• نقش تعیین کننده در دیالک تیک ساربان و کاروان، نه از آن ساربان، بلکه از آن کاروان است، ساربان بدون تشکیل کاروان و قبل از تشکیل کاروان هیچکاره است.
• البته این به معنی انکار نقش صرفنظرناپذیر سر و ساربان و رهبر نیست.
• اگر شاعر تردید دارد، می تواند از پله خانوف (نگارنده «نقش شخصیت در تاریخ») و یا از نیک آیین (مؤلف فقید «ماتریالیسم تاریخی») بپرسد.
• از شعرا کسی انتظار پای بندی به جهان بینی علمی ندارد.
• حیرت انگیز شعری است که حکیمی از اردوی زحمت، پس از بحث آزاد تلویزیونی در پاسخ به توهین الواط مست از باده قدرت، تحت عنوان «با مدعی بگویید!» می نویسد:
احسان طبری
مدعی را در غربت ما راه نیست
معیارها دیگر است
بغرنجی ما در سادگی ما ست
خودبودگی ما در بی خودی.
خود را ـ تنها ـ تنی شمردیم از تن ها
و به گفته بوسعید :
سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!
و همچون آسیای گردنده
درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.
از دیدن چهره خود
در آیینه های دق، به هراس آمدم
بگذار تا بازتاب خود را راستین بپندارند.
مدعی را در غربت ما راه نیست
معیارها دیگر است
بغرنجی ما در سادگی ما ست
خودبودگی ما در بی خودی.
خود را ـ تنها ـ تنی شمردیم از تن ها
و به گفته بوسعید :
سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!
و همچون آسیای گردنده
درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.
از دیدن چهره خود
در آیینه های دق، به هراس آمدم
بگذار تا بازتاب خود را راستین بپندارند.
• حکیم شاعر زیر فشار روانی وارده، به همان وارونه سازی دست می زند که شاعر مورد بحث:
• او دیالک تیک سادگی و بغرنجی را وارونه می سازد.
• بغرنجی همیشه و همه جا از افزایش کمی سادگی ها در گذر از حد عینی معین تشکیل می گردد:
• قانون دیالک تیکی گذار از تغییرات کمی به کیفی.
• بغرنجی نه تنها بلحاظ کمی، بلکه علاوه بر آن بلحاظ کیفی (بلحاظ ماهوی که جای خود دارد) با سادگی تفاوت جدی دارد.
• در سادگی همانقدر می توان بغرنجی یافت، که در جویبار می توان دریا را غرق کرد.
• بغرنجی ضد دیالک تیکی سادگی است.
• قضیه ـ بر خلاف ادعای شاعر ـ درست برعکس است.
• از گرایشات عرفانی شاعر لرزه بر اندام هر خردگرای خردمند می افتد.
• در بی خودی، خودبودگی وجود ندارد.
• خود بودگی در دیالک تیک خودبودگی و بندگی، در دیالک تیک استقلال (خودمختاری) و وابستگی معنی پیدا می کند.
• دیالک تیک خودبودگی و بی خودی، که شاعر پریشان سرهم بندی می کند، دیالک تیک واره ی همه چیز و هیچ است.
• چنین دیالک تیکی وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.
• دیالک تیک، عضو منفعل، هیچکاره، انگل و تماشاگر نمی پذیرد.
• اقطاب دوگانه دیالک تیک در وحدت و مبارزه همزمان با هم قرار دارند، در یکدیگر تأثیر می گذارند و از یکدیگر تأثیر می پذیرند.
• هیچ نمی تواند در هیچ رابطه ای شرکت داشته باشد، رابطه دیالک تیکی، که جای خود دارد.
• انگل را ـ به قول جریفی ـ به قلمرو دیالک تیک عینی راه نمی دهند.
• خرد دشمنی سرسخت تر و خطرناکتر از عرفان ندارد و نخواهد داشت.
• مارکسیسم ریشه ها و سرچشمه های خود را در فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان دارد، که در نبرد بی امان علیه عرفان و همه انواع خردستیزی و خرافه تشکیل یافته اند.
• خرد و خودمختاری ارکان خلل ناپذیر فلسفه روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان بوده اند.
• دیالک تیک، دشمنی سرسختتر از عرفان نداشته و نخواهد داشت.
• نقش تاریخی و نسبی مثبت برخی فرقه های عرفان در مقاومت منفی بر ضد فئودالیسم و مذهب، تغییری در این حقیقت امر نمی دهد.
• وارونه سازی را دیری است که بورژوازی واپسین نیز به عنوان حربه ایدئولوژیکی به خدمت گرفته است.
• در زبان آلمانی کارگر را، که نیروی کار جسمی و روحی خود را برای امرار معاش می فروشد، «Arbeitnehmer»، یعنی کاربردار می نامند و کارخانه دار را که نیروی کار جسمی و روحی کارگر را به قصد استثمار، بر می دارد، تا به میل خود مورد بهره برداری قرار دهد، «Arbeitgeber»، یعنی کار دهنده می نامند.
• در این دو نام جعلی و من در آوردی نیز وارونه سازی بی شرمانه ای صورت گرفته است.
برای لغو وارونه سازی باید منطق وارونه و پا در هوای بورژوائی واپسین را وارونه کرد، تا بتواند با واقعیت عینی دمساز شود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر