• گفته بودیم که ما را نگذارید به آتش بکشند:
• بعد ما نوبت تسخیر شما ست
• گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند
• گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است.
• ما پی صلح ورهایی گشتیم
• و شما از ته دل خندیدید
• وز شما هیچ کسی هیچ نگفت.
• بند یاران شما پای مان را به تتاول فرسود
• از شماهیچ کسی هیچ نگفت.
• سرخ شد خاک ز خون تن ما
• از شما هیچ کسی هیچ نگفت.
• و کنون تا شما در بند اید
• چشم های دل ما بارانی است
• کاش می دانستید که شما را
• ما دوست می داشته ایم
• وشما مارا به عبت
• خصم پنداشته اید!
پایان
حکم چهارم
گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند
گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است.
گفته بودیم که آزادی را نگدارید به مسلخ ببرند
گفته بودیم که این دشنه هزاران سال است، دل ما را سفته است.
• شاعر در این بیت، از دشنه دیرآشنائی سخن می گوید که در روند سلاخی آزادی، بر دل سپاه کار نشسته است.
• او بدین طریق میان سرکوب هزاران ساله آزادی، علامت تساوی می گذارد.
• شاید این یکی از معایب معرفتی ـ نظری روشنفکران ایرانی بطور کلی باشد:
• ناتوانی از تحلیل مشخص چیزها، پدیده ها و سیستم های مشخص.
• نتیجه این عقب ماندگی معرفتی ـ نظری طرح انتزاعی چیزها، پدیده ها و سیستم ها ست.
• ما در تحلیل اشعار و گفتار برخی از آشنایان به نوعی سوبژکتیویسم ریشه مند پی می بریم.
• روشنفکر بی خبر از تئوری رهائی، تنها هنری که دارد، قرار دادن سوبژکت ـ مثلا خویشتن خویش ـ در کانون هستی است.
• اباذر در این بیت، سرکوب آزادی در همه فرماسیون ها را یکسان تلقی می کند.
• ولی در واقع، هرگز از این خبرها نبوده و نیست.
• حتی متدهای بازجوئی و شکنجه و سرکوب و اختناق میان سلطنت پهلوی و فوندامنتالیسم از زمین تا آسمان تفاوت دارند.
• این چیزها باید بطور مشخص و بر پایه فاکت ها و اسناد واقعی مشخصا تحلیل شوند.
• صدور حکم انتزاعی، کمکی به درک چیزها، پدیده ها و سیستم ها نمی کند.
• از حرف توخالی نمی توان اهرمی برای تحول از هر نوع پدید آورد.
حکم پنجم
ما پی صلح ورهایی گشتیم!
ما پی صلح ورهایی گشتیم!
• برای درک این مصراع، باید مفاهیم «صلح» و «رهائی» تحلیل شوند:
1
مفهوم «صلح»
ما پی صلح ورهایی گشتیم!
مفهوم «صلح»
ما پی صلح ورهایی گشتیم!
• صلح به ضد جنگ اطلاق می شود.
• محتوا و خصلت صلح ـ بمثابه یک وضع و حال ـ بطور تاریخی مشروط می شود.
• صلح ـ به عبارت دیگر ـ همواره با فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی معینی انطباق دارد.
• برای درک و تعریف صلح باید به دیالک تیک جنگ و صلح توجه داشت.
• مراجعه کنید به دیالک تیک جنگ و صلح در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• اباذر خود بهتر از ما می داند که سپاه کار هرگز در پی صلح انتزاعی نبوده و نمی تواند باشد، مگر اینکه سپاه کار نباشد و دیالک تیک جنگ و صلح را به شکل دیالک تیک واره هیچ و همه چیز بسط و تعمیم دهد، یعنی دیالک تیکیت آن را نابود سازد.
• شنیدن چنین فرمولبندی ها از زبان نمایندگان توده های مولد و زحمتکش لرزه بر اندام هر مارکسیستی می اندازد.
• چرا؟
الف
• مطلق کردن صلح و فراموش کردن جنگ، به معنی انکار تئوری مبارزه طبقاتی است که لکوموتیو تمامت تاریخ جوامع طبقاتی بوده است و خواهد بود.
ب
• مطلق کردن صلح و دور افکندن جنگ به معنی تخریب دیالک تیک عینی جنگ و صلح است.
• ما در نقد شتابزده نظرات رضا فانی یزدی، خاطر شان شدیم که با مسالمت و سازش و تسلیم و صلح حتی ساده ترین مسئله در بنیادی ترین سلول جامعه ـ یعنی خانواده ـ قابل حل نیست.
• صلح همواره به نحوی از انحاء با جنگ همراه است، مسالمت با قهر!
ت
• مطلق کردن قطبی در دیالک تیک جنگ و صلح و هر دیالک تیکی به معنی پیشه کردن طرز تفکر متافیزیکی و ترک سنگر متد دیالک تیکی است.
• چنین متدی فقط به جهنم گمراهی، سرگردانی و سرگیجه منتهی می شود.
پ
• مطلق کردن صلح به معنی ترک بی برگشت سنگر فکری مارکسیسم است:
• مارکسیسم نه تئوری سازش و تسلیم و صلح و آشتی و ماستمالی، بلکه تئوری بی چون و چرای انتقاد نظری و عملی است.
ث
• مطلق کردن صلح و وداع با جنگ، به معنی افتادن به منجلاب های فکری، ایدئولوژیکی، طبقاتی مختلف است.
• حزبی که صلح را مطلق کند و با جنگ وداع گوید، حزبی که فقط تأیید و توجیه رقیب طبقاتی توده های مولد و زحمتکش را سرلوحه کار خود قرار دهد، به منجلاب های زیر می افتد و راه رهائی نمی یابد:
1
• چنین حزبی به منجلاب پراگماتیسم می افتد:• برای چنین حزبی تنها چیزی که ارزشمند جلوه می کند سود لحظه ای حقیر است و بس.
• چنین حزبی لیاقت دفاع از حقیقت عینی را از دست می دهد و به تفاله حزب بدل می شود که به هیچ دردی نمی خورد.
• همین گرایش پراگماتیستی پیامدهای منفی ذلت باری به دنبال می آورد.
• مراجعه کنید به پراگماتیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
• چنین حزبی به گنداب اوپورتونیسم می افتد و از منافع توده های مولد و زحمتکش و ایدئولوژی آن تنها در حرف آنهم با نیات پراگماتیستی سخن می گوید، تازه اگر فراموشش نکرده باشد.
• مراجعه کنید به اوپورتونیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
3
• چنین حزبی همزمان به گنداب انفعال و بی عملی می غلتد و چشم به عمل این و آن طبقه اجتماعی می بندد.
• گام به گام با زندگی و جامعه و جهان بیگانه می گردد.
• در خود می گندد و فرومی میرد.
• از چنین حزبی نمی توان اهرمی برای رهائی اجتماعی ساخت!
4
• چنین حزبی عملا و نهایتا به عرصه خودستیزی و دگرستائی بدل می شود.
• چنین حزبی به تحریف مفاهیم و مقوله ها کمر می بندد و به سیاق سعدی و حافظ دوست و دشمن را تعریف می کند و گام به گام سقوط می کند، هویت و اعتبار و ارزش خود را از دست می دهد و به زباله ای بدل می گردد.
مضرات دیگر مطلق کردن صلح را خواننده های انگشت شمار این سلسله مقالات می تواند خوداندیشانه و بر اساس تجارب خاص و عام بیابد و با ما در میان بگذارد تا به تکمیل نسبی تحلیل شتابزده خود نایل آییم.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر