خلق
با مدعی مگویید!
ما کجاییم در این بحر تحیر، تو کجا!
ما کجاییم در این بحر تحیر، تو کجا!
• مدعی را در غربت ما راه نیست:
• معیارها دیگر است!
• بغرنجی ما در سادگی ما ست
• خودبودگی ما در بی خودی!
• خویش را تنها تنی شمردیم از تن ها
• و به گفته بوسعید:
• «سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!»
• و همچون آسیای گردنده
• ـ عمری ـ
• درشت ستاندیم و نرم واپس دادیم.
• از دیدن چهره خود
• در آئینه های دق به هراس آمدم
• بگذار تا بازتاب خود را راستین بپندارند
• ولی نه بر من که بر خویش می خندند.
• خردم خردمایه است و دیده ام کم بین
• و بهترین ستایشی که سزای زمره ما ست
• جستن راستی است و داد.
• با رنج زیستیم و پارسائی
• تا نام انسانی را نیالاییم
• و پروا نیست که شب زدگان غافل اند!
• و پروا نیست که شب زدگان غافل اند!
پایان
ادامه تحلیل شعر «با مدعی مگویید!»
ادامه تحلیل شعر «با مدعی مگویید!»
حکم سوم
و به گفته بوسعید:
«سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!»
و به گفته بوسعید:
«سراسر خانقاه، خدمت است، خدمت!»
• این گفته بوسعید اما تمامت حقیقت نیست.
• عرفان حتی در آن زمان شمشیر دو لبه بوده است:
• عرفان بلحاظ جهان بینی به زهر مهلک ایراسیونالیسم (خردستیزی) آلوده بوده و بلحاظ اجتماعی و در خفا مذهب رسمی و نیتجتا نظام فئودالی ـ بنده داری را آماج حمله خود قرار داده است.
• از این رو ست که اقشار و طبقات اجتماعی مختلف و ایدئولوگ های آنها موضعگیری متفاوت سرشته به مهر و کین نسبت بدان داشته اند.
• در اروپا هم جز این نبوده است.
• مارتین لوتر فقیه و معلم رفرماسیون مسیحیت بخش خردستیز عرفان را به خدمت می گیرد و اعلام می کند:
• «عقل و خرد قحبه شیطان است!»
• مراجعه کنید به به عرفان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
• در ایران نیز ایدئولوگ های اشراف بنده دار و فئودال و دربار از قبیل سعدی و حافظ، از بخش خردستیز عرفان استقبال می کنند و بخش ضد فئودالی آن را مورد تهاجمات بی رحمانه قرار می دهند.
• ما به دو نمونه در این زمینه اشاره می کنیم و می گذریم:
سعدی
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 25)
• چو بشنید، دانای روشن نفس(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 25)
• به تندی بر آشفت:
• «کای تکله، بس
• طریقت، بجز خدمت خلق نیست
• به تسبیح و سجاده ودلق نیست»
• سعدی قصه پادشاهی باستانی به نام تکله را که قصد گوشه نشینی دارد، در بوستان نقل می کند و از قول حکیم روشن روانی از جنس خویش برمی آشوبد و اعلام می دارد که طریقت نه به تسبیح و سجاده و دلق، بلکه به «خدمت به خلق» است!
• و منظور شیخ شیراز از مفهوم «خدمت به خلق» در حقیقت حکومت اشراف بنده دار و فئودال بر خلق است، حفظ و تحکیم نظام اجتماعی ـ اقتصادی فرتوت بنده داری ـ فئودالی است.
• سعدی ضمن رد تئوری عملی عرفان، با دست و دلبازی تمام جهان بینی خردستیز آن را برای اثبات وجود خدا و غیره به خدمت می گیرد.
• این موضع دوگانه سعدی مثل خط سرخی از سراسر آثار او می گذرد.
• حافظ در این زمینه بی مهاباتر و بی پرواتر از سعدی است، ولی اصولا همان خط سعدی را در مورد عرفان و عرفا و صوفیان ادامه می دهد:
حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص 177)
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم ص 177)
• کجا ست، صوفی دجال فعل ملحد شکل
• بگو:
• « بسوز، که مهدی دین پناه آمد!»
• این همان حافظ است که به ستایش از حلاج بیت معروف خاص و عام خود را سرهم بندی می کند:
حافظ
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم)
(دیوان حافظ، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ هشتم)
• گفت:
• «آن یار، کز او گشت سر دار بلند
• جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد!»
• همان حافظ اکنون و در سراسر دیوانش اهل طریقت و عرفان را به تندباد پرخاش و دشنام و توهین می بندد.
• جالب اما مفهوم «خدمت به خلق» است که هم بوسعید، هم سعدی، هم طبری و هم هر ننه مرده ای از چپ و راست، مذهبی و آته ئیست مرتب بر زبان می رانند.
• ما در بحث دیگری شاید به این مقوله عوامفریب و گاهی حتی خودفریب «خدمت به خلق» پرداخته ایم.
• ولی این مقوله باید مورد بررسی همه جانبه قرار گیرد.
• همه ظاهرا ـ بی اعتنا به ماهیت طبقاتی خویش ـ سنگ خلق کذائی را به سینه می زنند.
• احزاب و سازمان ها و نهادهای اجتماعی و سیاسی همه دمبدم دم از «خدمت به خلق» می زنند:
• حزب «توده»
• سازمان فدائیان «خلق»
• سازمان مجاهدین «خلق»
• حزب «رنجبران»
• والی آخر.
• خلق در جامعه ایران به دخترک خوشروی «بی همه چیزی» می ماند که همه برایش سر و دست می شکنند.
• ولی همه مشتریان و مدعیان عشق به او، سودائی جز استثمار جنسی و جسمی و روحی او ندارند.
• دفاع راستین از خلق و یا دخترک خوش روی «بی همه چیز» بمراتب دشوارتر است از فدائی و مجاهد خلق و یا دخترک بودن!
• چرا؟
• برای اینکه بزرگ زادگان ریز و درشت در راه خلق و دخترک در دوئل های کذائی از روی جسد خویش می گذرند و چه بسا جام شهادت سر می کشند.
• چگونه می توان عشق فئودال زاده ها را به خلق و یا دخترک زیر علامت سؤال قرار داد، وقتی که سینه به رگبار گلوله سپر کرده اند و شهیدنامه های قطور در مدح شان نوشته شده است؟
• دشواری درک دیالک تیک هستی درست در همین جاها ست.
• بندرت می توان از صدها توده ای و فدائی و مجاهد و غیره چند تن پیدا کرد که چند روزی جلوی تنور سوزانی با دستمزد بخور و نمیری در جهنم ظهر تابستان نان بپزند، گندم درو کنند، خرمن بکوبد، ذغال سنگ استخراج کنند، ماهی صید کنند، خانه بسازند و غیره و یا چند روزی در دخمه «خلق» به همنشینی با «خلق» تن در دهند.
• مگر همین میرحسین و کوسه و کروب و غیره نبودند که مرتب از خدمت به خلق دم می زدند و اکنون مقایسه سطح زندگی آنها با خلق تماشا دارد!
• این اما مانع آن نمی شود که همه از دم مدعی «خدمت به خلق» باشند.
• دوستی از گروه فیسبوک موسوم به «شعر و شعور و شعار» می نویسند:
دال
کافی است به جای خانقاه، حزب توده را بگذاریم.
مگر وظیفه تک تک توده ای ها در خدمتی خلاصه نمی شد، بدون هیچ چشم داشتی؟
مگر توده ای ها تمام وقت و انرژی خود را برای خدمت به مبارزه در راه رهایی زحمتکشان در طبق اخلاص نگذاشته بودند؟
کدام حق و حقوق را برای خود می طلبیدند؟
تشکیل 116 سندیکای کارگری در مدت زمانی محدود، کاری بیش از حد تصور را طلب می کند؟
بنا بر این علیرغم ظاهر عرفانی اش، این شعر کاملا با عرفان به معنی واقعی کلمه تفاوت دارد و نمی توان آن را با یک من سریش به عرفان وصل کرد.
کافی است به جای خانقاه، حزب توده را بگذاریم.
مگر وظیفه تک تک توده ای ها در خدمتی خلاصه نمی شد، بدون هیچ چشم داشتی؟
مگر توده ای ها تمام وقت و انرژی خود را برای خدمت به مبارزه در راه رهایی زحمتکشان در طبق اخلاص نگذاشته بودند؟
کدام حق و حقوق را برای خود می طلبیدند؟
تشکیل 116 سندیکای کارگری در مدت زمانی محدود، کاری بیش از حد تصور را طلب می کند؟
بنا بر این علیرغم ظاهر عرفانی اش، این شعر کاملا با عرفان به معنی واقعی کلمه تفاوت دارد و نمی توان آن را با یک من سریش به عرفان وصل کرد.
• مفهوم «بدون هیچ چشمداشتی» پیاپی مثل پتکی بر سر خلق کذائی و نمایندگان حقیقی اش فرود می آید.
• ظاهرا کسانی داوطلبانه در حزبی، سازمانی، گروهی، دسته و هسته ای گرد می آیند، برای قبضه قدرت سیاسی و بعد اقتصادی به نحوی از انحاء مبارزه می کنند، سودائی جز جلب فرمال خلق ندارند و مرتب به خلق بدبخت سرکوفت می زنند که «چشمداشتی» از او ندارند.
• اینکه کسی از دخترک «بی همه چیز» نمی تواند چشمداشت ملک و مال و جاه و مقام داشته باشد، مانع آن نمی شود که زین بر او نهد و سوارش شود:
• به عمل کار بر آید
• به «سخن رانی» نیست!
• از این رو، حکم دوست مان مبنی بر اینکه «مگر وظیفه تک تک توده ای ها در خدمتی خلاصه نمی شد، بدون هیچ چشم داشتی؟»، قابل تأمل است.
چون شیخی می گفت که سی سال آزگار است که با چراغ شب و روز به دنبال حداقل یکی از این قبیله می گردد و نمی یابد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر