• در گذرگاه طوفان،
• ایستاده کودک
• کنار ماه
• با چشمانی ازشب
• و نگاهی از ابریشم.
• کومه های بی هیمه و دود،
• اجاق های بی آتش و خاکستر،
• آسمان پریده رنگ،
• ابرهای مچاله دردست باد،
• کوهستان های مغموم
• و مردانی از پی یابوهای پیر،
• با یال های ریخته و
• سرهای بزرگ
• و چشمانی گشاده رو به دشت
• در گذرگاه طوفان،
• ایستاده کودک
• کنار ماه
• با چشمانی از شب و
• نگاهی از ابریشم.
• کرانه های نومید رودخانه ها
• سنگ های سرد و
• بلم های شکسته
• که پاهای برهنه و خسته زنانی را
• در نوبت، انتظارمی کشند.
• لغزش اندام برهنه دریا
• در رؤیاهای شبانه کوهستان
• لب های تاول زده تابستان
• و بارش کوتاه باران،
• گلوی بریده چشمه ها
• با سیمان و تشنگی
• اشک های خشکیده انتظار
• بر گونه کودکان
• و نگاه های خیره
• به تکه نان پریشانی درباد
• خش خش سنگین پوتین ها
• برشاخه های شکسته بلوط و برف و انقلاب
• ــ که با لهجه کارد و دود
• با تمشک های و حشی سخن می گویند ــ
• بوی عرق و باروت
• روسپیان و سربازان،
• که زیر آفتاب و
• کنار بشکه های تهی نفت
• خمیازه می کشند.
• در گذرگاه طوفان،
• ایستاده کودک
• کنار ماه
• با چشمانی ازشب
• و نگاهی از ابریشم.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر