۱۳۹۰ بهمن ۲۶, چهارشنبه

تمرین تفکر مفهومی (30)

افسانه آفرینش حوا و آدم
شین میم شین

سعدی
( دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی ، ص 92 ـ 93)
یکی را چو من دل به دست کسی
گرو بود و می برد خواری بسی


• سعدی در این حکم، دیالک تیک ریاضت و لذت را به شکل دیالک تیک خفت و محبت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ریاضت (خفت) می داند.

• او از دیالک تیک خفت و محبت برای اثبات تئوری «عشق» یکطرفه تحمیلی خود استفاده می کند:
• عشق یکطرفه به کسی و تحمل خفت و خواری به بهانه عشق را.

• این همان عشق کذائی بیمارگونه است که نتیجه اش جز خفت و خواری عاشق نیست.
• این همان عشقی است که میلیون ها شاعر تهی مغز میلیاردها غزل و قصیده و رباعی در باره اش سروده اند.
• این همان عشقی است که به قول خواجه شیراز، مقامش بالاتر از عقل است، مضمون و محتوای زندگی انسانی است، برایش باید مرد، معیار تمایز انسان از جانور و حتی دلیل برتری انسان بر ملائکه و اجنه است.
• این همان عشقی است که ببرکت آن انسان، به معنی واقعی کلمه زنده است.
• این همان عشق رهائی بخش است که حافظ را از دو عالم آزاد می سازد.
• این همان عشقی است که زندگی سوز و زندگی ساز همزمان است:
• دیالک تیکی از سازندگی و سوزندگی است.

حافظ
جلوه‌ ای کرد رخت، دید ملک، عشق نداشت
عین آتـش شد از این غیرت و بر آدم زد

• حافظ در این بیت، از جلوه رخ یار کذائی سخن می گوید که فرشته محروم از عشق با دیدنش بسان آتش می شود و از غیرت و رشک بر آدم می زند.

• منظورحافظ از فرشته، ابلیس است.

• گویا خدا پس از دمیدن روح در مجسمه گلین حوا و آدم در محصول کار خویش نظر می کند و در آئینه محصول کارش به ماهیت خلاق خویش پی می برد و با رضایت خاطر فتبارک الله احسن الخالقین سر می دهد و به ملائکه و اجنه فرمان سجده در برابر محصول کار خویش می دهد.

• ابلیس گویا به بهانه منشاء آتشین خویش از سجده در برابر حوا و آدم سر برمی زند، به طغیان برمی خیزد و مطرود می شود.
• حافظ دلیل طغیان ابلیس را نه خودمختاری، نه برتری طلبی، نه خودپرستی، نه خرد و خوداندیشی، بلکه محرومیت از عشق می داند.

• حافظ ظاهرا نمی داند که چه می گوید، ولی این مانع آن نمی شود که خواجه شیراز از حقیقت امر عظیمی ناآگاهانه پرده بر دارد:

• از دیالک تیک مولد و مولود!
• ازعشق مولد به مولود خویش!

• خدا هم در واقع در آئینه حوا و آدم ـ به مثابه محصول کار خویش، به مثابه دیالک تیکی از ماده و روح ـ به تماشای روح، یعنی به تماشای خویش می پردازد!

• روح نامرئی و ناملموس است!
• روح تنها پس از مادیت یابی، مرئی و ملموس می شود.
• خدا نیز پس از دمیدن روح بر کالبد بی جان حوا و آدم، به تماشای روند و روال و نتیجه مادیت یابی روح نایل می آید، ماهیت خویشتن خویش را کشف می کند و از شادی حاصل از خودشناسی سر از پا نمی شناسد.

• این یکی از دستاوردها و رهاوردهای فلسفه پرولتاریا ست:

• کار ماهیت انسان را تشکیل می دهد.

• مولد در آئینه محصول کار مادی و یا معنوی خویش به تماشای ماهیت خویش می نشیند و به خودشناسی دست می یابد.

• مولد به مولود خویش عشق می وزد.

• بخشی از عشق مادر ـ پدر به فرزند خویش نیز باید از این سرچشمه آب بخورد:

• از سرچشمه عشق مولد به مولود خویش!
• عشق مولد به ماهیت خویش، به لیاقت خلاق خویش!

• به همین دلیل است که هر شاعر و نویسنده و حمال و نجار و عمله و بنائی به نتیجه کار خویش عشق می ورزد.


• اگر شعر حافظ و امثالهم بلحاظ فرم چنین بی عیب و نقص می نماید، نتیجه صدها بار خوانده شدن آن از سوی شاعر و تصحیح مکرر آن بوده است.

• شاعر از خواندن شعر خویش به همان سان حظ می کند که نقاش از تماشای تابلوی خویش، آهنگساز از شنیدن آهنگ خویش و عمله و بنا از تماشای برج و باروی خویش!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر