۱۳۹۰ دی ۱۶, جمعه

سیری در شعری از جهانگیر صداقت فر (4) (بخش آخر)

میراث خواران طرح آفرینش
جهانگیر صداقت فر
تیبوران- ۲۴ دسامبر ۲۰۱۱
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

تز چهارم
• و وقتی‌ بدین مدعا،
• باری،
• به چشمِ تاًمل در بنگری،
• اعتقاد،
• [ یعنی‌ که نابخردانه اعتمادی به نظامی بخشاینده،
• که به تلبیسِ توبه و تزویرِ نذر
• و یا به رشوتِ پرمایه‌ ای از نمازِ نمایش،
• امیدِ تجربه ‌ی رستگاری را به ضریحِ بقعه‌ی زرینه‌ اش دخیل توان بست!]
• خود نمادینِ شگرف‌ ترین تضاد سرشته در نهادِ آدمی‌ است.

• شاعر در این تز به تعریف مفهوم «اعتقاد» می پردازند:
• اعتقاد یعنی «اعتماد نابخردانه به نظام عوامفریب»

• بعد نتیجه می گیرند که اعتقاد خود نماد (عنصر نمادین) شگرف ترین تضادی است که «سرشت نهاد آدمی» را تشکیل می دهد و یا تضادی است که در نهاد آدمی ماهیتا (بطور سرشتی) نهاده شده است و یا تضادی است که نهاد آدمی بدان آغشته است.

• ما باید این دو نکته را مورد تحلیل قرار دهیم:

1
اعتقاد یعنی «اعتماد نابخردانه به نظام عوامفریب»

• شاعر در این مفهوم میان عوامفریبی و اعتماد نابخردانه (عوامانه، ساده لوحانه، اعتقاد) رابطه علت و معلولی برقرار می کنند:
• اگر نظام عوامفریب نمی بود، بشریت ـ نابخردانه ـ فریب تبلیغات آن را نمی خورد، اعتماد نمی کرد و به نظام عوامفریب دخیل نمی بست:
• می توان گفت که شاعر دیالک تیک علت و معلول را به شکل دیالک تیک عوامفریبی و اعتقاد بسط و تعمیم می دهند و به نقش تعیین کننده علت،
در قاموس ایشان شکی نمی توان داشت.

• اعتقاد بدین طریق درجه ثانوی کسب می کند و مولود نظام عوامفریب می گردد.

• بهتر از این نمی توان به ساده، مبتذل و عوامانه کردن حقایق اجتماعی اقدام کرد:

• اول نظام عوامفریب پدید می آید و بعد مردم را فریب می دهد تا اعتماد آنها را جلب کند و از آنها معتقدین و مؤمنین درخور بسازد.

• طرز تفکر سوبژکتیویستی و جهان بینی ایدئالیستی را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد:

• سوبژکت (نظام عوامفریب) ـ به مثابه عنصر تعیین کننده ـ توده های مردم (اوبژکت) را گول می زند و به همین آسانی قال قضیه کنده می شود.

• بیچاره توده های نابخرد!


• حالا درست با همین استدلال است، که اوپوزیسیون مجهز به هزار رنگ و نیرنگ به قصد فریب مجدد توده فریب خور هپیلی هپو کمر بسته است تا آب رفته را به جوی باز آورد.


• صدها سال پیش در اروپا نیز پیامبران وحی (موسی، عیسی و محمد) به عنوان سه عوامفریب، مکار و کلاهبردار قلمداد شده اند.

• ما این طرز نگرش نابخردانه را در «خودآموز خوداندیشی» (8) و در دیگر تحلیل های خود مورد تأمل قرار داده ایم و لینک مطلب مربوطه را در اختیار خوانندگان انگشت شمار این مطلب قرار می دهیم:


http://hadgarie.blogspot.com/2011/01/blog-post_129.html

• اعتقاد در فرهنگ لغات به معنی عقیده داشتن، گرویدن، یقین آوردن، باور کردن معنی شده است.

• معلوم نیست که شاعر چگونه به این تعریف رسیده اند.

• شکی در این نیست که بشریت حتی دهها هزار سال قبل از پیدایش جامعه طبقاتی و ضرورت پیدا کردن مانی پولاسیون ایدئولوژیکی (تحریف و تخریب افکار عمومی) و نتیجتا تشکیل روبنای ایدئولوژیکی عوامفریب به چیزهائی اعتقاد داشته است.
• بشریت بسته به سطح توسعه نیروهای مولده به درجه معینی از شعور دست یافته و لاجرم به چیزهائی طبیعی و بعد با توسعه تفکر به چیزهای ماورای طبیعی باور کرده است.

• فراموش کردن زیست دهها هزارساله بشریت در نظام اشتراکی اولیه بخردانه نیست.

• شعور نه ریشه سوبژکتیف صرف (دسیسه مشتی عوامفریب)، بلکه قبل از همه ریشه اوبژکتیف دارد:

• شعور به انعکاس معنوی ماده (واقعیت عینی) در آئینه ضمیر انسانی اطلاق می شود و خود از فیلترهای مختلف و متنوع می گذرد.
• ساده کردن روند بغرنج تشکیل شعور در همه درجات توسعه اش، خود نوعی خودفریبی و احیانا عوامفریبی است.

• شاعر حتی اشاره ای به شرایط اوبژکتیف زیربنائی که موجد پیدایش روبنای ایدئولوژیکی عوامفریب اند، نمی کنند.


• روبنای ایدئولوژیکی خود در دیالک تیک زیربنا ـ روبنا تشکیل می شود و به بازتولید و توسعه و تحکیم زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی) خدمت می کند.


• بدون زیربنا هیچ عمارت مادی نمی تواند روبنا داشته باشد.

• جامعه بشری از این قاعده مستثنی نیست.

• مراجعه کنید به درک ماتریالیستی تاریخ، تولید، شیوه تولید، فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، دیالک تیک زیربنا و روبنا در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
(اعتقاد) خود نمادینِ شگرف‌ ترین تضاد سرشته در نهادِ آدمی‌ است.

• مفاهیمی که شاعر برای اثبات نظر خویش، در این حکم به خدمت می گیرند، عبارتند از «تضاد»، «سرشته»، «نهاد آدمی»
• ما برای درک منظور ایشان باید این مفاهیم را مورد تأمل قرار دهیم:

1
مفهوم «تضاد»

• تضاد اما به چه معنی است؟
• تضاد عبارت است از تأثیر متقابل دو ضد که ناگزیر از همزیستی با هم اند، مشروط کننده یکدیگر و در عین حال مستثنی کننده یکدیگرند.

• به عبارت دیگر، دو ضدی که با هم در رابطه وحدت، ضدیت و «مبارزه» قرار دارند:

• تضاد عبارت است از وحدت و «مبارزه» اضداد.

• وقتی شاعر اعتقاد را نمادین شگرفترین تضاد قلمداد می کنند، باید دوگانه یگانه ای را نشان خواننده شعر خویش دهند، مثلا محتوای زرد و سپید تخم مرغ و نطفه را، تز و آنتی تز را، پروتون و الکترون را در هر اتم، رعیت و ارباب را در جامعه فئودالی، کارگر و سرمایه دار را در فرماسیون تضادمند سرمایه داری.

• ما که نمی توانیم بطور دلبخواه هر چیزی را که دل مان خواست، «نمادین تضاد» جا بزنیم.

2
مفهوم «سرشته»
تضاد سرشته در نهادِ آدمی‌

• منظور شاعر از تضاد سرشته در نهاد آدمی چیست؟

• مفهوم «سرشته» در فرهنگ لغات به معنی مخلوط گشته، آغشته، آفریده بکار رفته است.

• آیا منظور شاعر این است که اعتقاد ـ به مثابه نمادین شگرف ترین تضاد ـ به نهاد آدمی آغشته گشته است؟
• و یا به عبارت دقیقتر، نهاد آدمی به اعتقاد به مثابه نمادین شگرف ترین تضاد ـ آغشته گشته است؟

• اگر منظورشان این باشد، اگر نهاد بشری به اعتقاد سرشته بوده، این به مثابه حکم تبرئه نظام عوامفریب خواهد بود.

• وقتی نهاد کسی به اعتقاد سرشته است، نظام عوامفریب چه گناهی کرده است؟


• شاعر ظاهرا به ران خود شلیک می کنند.

• از سوئی پس از تأملات ژرف اعلام می کنند که «اعتقاد،
• [ یعنی‌ که نابخردانه اعتمادی به نظامی بخشاینده،
• که به تلبیسِ توبه و تزویرِ نذر
• و یا به رشوتِ پرمایه‌ ای از نمازِ نمایش،
• امیدِ تجربه ‌ی رستگاری را به ضریحِ بقعه‌ی زرینه‌ اش دخیل توان بست!]» است و از سوی دیگر نهاد کذائی آدمی را به همان اعتقاد سرشته جا می زنند.

• این نوعی تناقض فکری و منطقی آشکار است:

• یا بشریت گول عوامفریبان هفت خط و خال را می خورد و معتقد و مؤمن می شود و یا ایمان و اعتقاد را بطور فطری و نهادین دارد و چاره ای جز ایمان آوردن نداشته است.

• هر دو وجه مورد نظر شاعر غیرعلمی و نادرست اند.


• البته ما منکر نقش عوامفریبان نیستیم.
• بحث فقط بر سر نقش تعیین کننده ای است که شاعر در تعریف دلبخواهی مفهوم «اعتقاد» به نظام عوامفریب می دهند.
3
مفهوم «نهاد آدمی»
تضاد سرشته در نهادِ آدمی‌

• مقوله نهاد، بنیاد، طینت، سرشت ، فطرت و غیره بوفور در فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ و غیره بکار می رود.
• شاعر دیگری نیز اخیرا شعری تحت عنوان «هرکسی بر طینتِ خود می تند» نوشته اند.

• مقوله نهاد و طینت و بنیاد را ما در سلسله مقالاتی تحت عنوان «تئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد» در فلسفه سعدی و حافظ تا حدودی مورد تأمل قرار داده ایم.

• لینک آن را هم در اختیار خوانندگان انگشت شمار قرار می دهیم:


http://hadgarie.blogspot.com/2011/09/1_16.html

• ولی منظور شاعر صدها سال پس از مرگ سعدی و حافظ از این مقوله چیست؟

• آیا ایشان هم اعتقاد بدان دارند که در روز الست به قلم کذائی قضا برای بنی بشر نهادی تعیین شده و ضمنا به تضاد اعتقاد و اعتماد به عوامفریبان سرشته شده است؟


• یعنی بنی بشر طرز تفکر خود را از شکم مادر به همراه می آورد؟


• این نظر شاعر در هر صورت با سرتیتر شعر، یعنی «میراث خواران طرح آفرینش» در تضاد قرار ندارد:

• حالا می توان فهمید که چرا بنی بشر را شاعر میراث خوار طرح آفرینش قلمداد می کنند.
• پس این شخص شخیص خدا بوده که به قضای کذائی فرمان داده که نهاد بنی بشر را به تضاد اعتقاد (اعتماد به نظام عوامفریب) قاطی کند.
• این را می توان علمی ترین طرز استدلال در قرن بیست و یکم تلقی کرد و ضمنا به نام شاعر پاتنت کرد، تا کسی بناحق خود را مخترع آن جا نزند.

تز پنجم


• جلّ الخالق !
• ما،
• فوج فوجِ اشرفانِ آفرینه‌ های جهان،
• میراث خورانِ تناقضِ خلقت ایم مگر:
• خوب و بد:
• انسان و دد
• دو همآوردِ نامتقارب
• در یکی‌ تنگِ تنگستانی روئینه کالبد.

• این واپسین تز شاعر است:
• بشریت به مثابه افواجی از اشرف مخلوقات میراث خور تناقض خلقت است:
• خوب و بد همزمان است!
• انسان و دد همزمان است!
• دو ستیزه گر ناهمرس (نامتقارب) در کالبدی روئینه است!

1
اشرف مخلوقات

• شاعر بسان جماعت مذهبی، انسان را مخلوق خدا می دانند و به روایت از کتب مقدس (قرآن) اشرف آفرینه ها تلقی می کنند.

• ننگ بر رژیمی که چنین شاعر درست اندیشی را آواره جهان ساخته و پناهنده ابلیس بزرگ!


• سؤال این است که میان تئوکراسی حاکم و اوپوزیسیون رنگارنگ چه فرق جهان بینانه ای وجود دارد؟


• اختلاف اساسا بر سر چیست که یکی تشنه به خون دیگری است؟


• شاید به همین دلیل بیدلیلی است که شاعر به تئوری «میراث خواری طرح آفرینش» رسیده اند.


• بشر بالاخره برای کردوکار یکدیگر دلیل می طلبد و وقتی دلیلی عینی و واقعی نیابد، چه می تواند کرد به غیر از جست و جوی آن در فانتزی خویش؟
2
تناقض خلقت

• کشف شاعر از این قرار است:
• ایراسیونالیسم (خردستیزی) عملی حاکمیت عجوزه های عهد عتیق، نه در خود جامعه، بلکه در خود بشریت است:
• بشریت تناقض خلقت را به ارث برده است.
• خدا چنین خواسته!

• این را می توان فاتالیسم در بحبوحه رواج پست مدرنیسم تلقی کرد.


• بشر آن است که دست تقدیر (خدا و قضا و قدر) سرهم بندی کرده است!

• بشر موجودی همیشه همان و اصلاح ناپذیر است!
• مگر می توان نهاد (ماهیت) خدادادی کسی را تغییر داد؟

3
دیالک تیک خوب و بد همزمان

• بشر دیالک تیکی از خوب و بد است.
• در صحت این نظر شاعر نمی توان تردید کرد.
• ولی خوب و بد معیارهای سوبژکتیف اند و آنچه که بنظر شاعر خوب است، می تواند بنظر دیگری بد تلقی شود.
• با طناب مفاهیم انتزاعی نمی توان به چاه اندر شد و سلامت بیرون امد.

4
دیالک تیک انسان و دد

• در صحت این دیالک تیک شاعر کمترین تردیدی نمی توان داشت، ولی مسئله به این سادگی ها هم نیست:

• انسانها قبل از همه، موجودات طبیعی (دد) اند.
• نیازهای اولیهء آنها را نیازهای طبیعی تشکیل می دهند:
• هوا برای تنفس، غذا، حفاظت خویش از گزند قوای طبیعی و حیوانات وحشی و تضمین حتی المقدور دراز مدت تولید مثل و بزرگ کردن کودکان و تربیت آنها.

• همه این نیازمندی ها را حیوانات هم دارند.

• اما انسانها، در روند طولانی «انسان شدن میمون ها» قادر شده اند که نیازمندی های خود را فقط از طریق برداشت و شکار داده های طبیعی برطرف نسازند، بلکه ببرکت کار خو به تولید فراورده هائی بپردازند، که نیاز دارند (و آنقدر تولید کنند که نیاز دارند.)

• انسانها زندگی خود را نه فقط بازتولید می کنند، بلکه خود شرایط بازتولید را هم تولید می کنند.

• آنها برای انجام این کار به «وسایل کمکی» نیاز دارند، به «ابزار تولید» نیاز دارند که برای تولیدشان باید ابزارهای جدیدی اختراع شوند و الی آخر.

• بدین طریق، یک سیستم چند جانبه و بغرنج شونده از وسایل تولید پدید می آید، که شرایط زندگی طبیعی را مرتب تغییر می دهد و احتیاجات جدیدی را ایجاد می کند.

• سیستم وسایل تولید هرچه بغرنجتر می شود، تولید به همان اندازه بر دوش انسان های مختلف گذاشته می شود، انسان هائی که در این و یا آن رشته تولیدی تخصص دارند.
• تقسیم کار به قاعده بدل می شود.
• وابستگی متقابل انسانها تعمیق می یابد و توسعه انسان بمثابه یک موجود اجتماعی شتاب می گیرد.

5
دو ستیزه گر ناهمرس (نامتقارب) در کالبدی روئینه

• در اینکه انسان ـ بسان هر چیز مادی دیگر ـ جولانگاه دیالک تیک است، شکی نیست:
• ولی اقطاب متضاد دیالک تیک هموراه در وحدت با هم اند.

• از این رو صفت «نامتقارب» (ناهمرس) نارسا و نادرست است.


• وقتی کسی از دیالک تیک خوب و بد و یا انسان و دد صحبت می کند، بطور اوتوماتیک امکان بالقوه تبدیل اقطاب متضاد وحدتمند به یکدیگر را پیش شرط قرار می دهد.


• اگر شرایط زیست ایجاب کند انسان می تواند به ددی درنده بدل شود و یا برعکس به هومانیستی تمامعیار!


• چند و چون رود را قبل از همه چند و چون بستر حرکت رود تعیین می کند:

• چند و چون بنی بشر را چند و چون شرایط عینی و واقعی زیست!

اما در روئینه گی کالبد بشری بیشک باید شک کرد!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر