انگار پرستش سایه ها، ارزشمندتر از پرستش شعله ها است!
شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
شیخ سعدی (1184 ـ 1283 و یا 1291)
نه اندیشه مادرزاد وجود دارد و نه اندیشیدن مادرزادی
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
تحلیل واره ای از شین میم شین
این در طبیعت تفکر فلسفی است که به هرآنچه که بطور بیواسطه وجود دارد، قناعت نکند، خود را در چارچوب تاریخی و اجتماعی صرف موجود محدود نسازد، بلکه چارچوب موجود را درهم بشکند، از آن پا فراتر نهد، بیندیشد و وارد خطه کلیت و اعتبار عام شود.
تحلیل باب دوم بوستان
در احسان
حکایت
2
بخش اول
اندیشیدن را باید مثل هرعلم، در روندی دشوار فراگرفت
ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم!
تحلیل واره ای از شین میم شین
این در طبیعت تفکر فلسفی است که به هرآنچه که بطور بیواسطه وجود دارد، قناعت نکند، خود را در چارچوب تاریخی و اجتماعی صرف موجود محدود نسازد، بلکه چارچوب موجود را درهم بشکند، از آن پا فراتر نهد، بیندیشد و وارد خطه کلیت و اعتبار عام شود.
تحلیل باب دوم بوستان
در احسان
حکایت
2
بخش اول
• شنیدم که یک هفته ابن السبیل
• نیامد به مهمانسرای خلیل
• ز فرخنده خوئی نخوردی پگاه
• مگر بینوائی در آید ز راه
• برون رفت و هر جانبی بنگرید
• بر اطراف وادی نگه کرد و دید:
• به تنها یکی در بیابان چو بید
• سر و مویش از برف پیری سپید
• بفرمود و ترتیب کردند خوان
• نشستند بر هر طرف همگنان
• چو بسم الله آغاز کردند جمع
• نیامد ز پیرش حدیثی به سمع
• بدانست پیغمبر نیک فال
• که گبر است پیر تبه بوده حال
• بخواری براندش، چو بیگانه دید
• که منکر بود، پیش پاکان پلید
• سروش آمد از کردگار جلیل
• به هیبت ملامت کنان، کای خلیل:
• « منش داده صد سال روزی و جان
• تو را نفرت آمد از او یک زمان
• گر او می برد، پیش آتش سجود
• تو واپس چرا می بری دست جود؟»
حکم اول
• شنیدم که یک هفته ابن السبیل• نیامد به مهمانسرای خلیل
• ابن السبیل به مسافرانی اطلاق می شود که در شهری کسی را نشناسند و در خارج از وطن بی زاد و توشه مانند.
• در زمان پیامبر اسلام ظاهرا مسافرخانه ای نبود و یا مسافران تهیدست بودند و بی رهتوشه ای.
• از این رو، پیامبر اسلام هر روز به انتظار ابن السبیلی می ماند تا با او صبحانه تناول کند.
حکم دوم
• ز فرخنده خوئی نخوردی بگاه• مگر بینوائی در آید ز راه
• پیامبر اسلام، از خوردن صبحانه خودداری می کند تا بلکه ابن السبیلی پیدا شود.
• بی اعتنا به واقعیت داشتن این روایت سعدی، ظاهرا پیامبر اسلام در صدد حل ریشه ای مسئله نبوده است.
• و گرنه می توانست به جای انتظار ابن السبیلی به بنای مسافرخانه ای ارزانقیمت مبادرت ورزد.
• سعدی در این حکم، فرخنده خوئی خلیل را در آن می داند که دنبال بینوائی می گردد، تا دست به طعام ببرد.
• آنچه زیر قلم شیخ شیراز هومانیستی جلوه می کند، چیزی جز طبیعی جلوه دادن همزیستی توانگر و بینوا نیست.
• سعدی می خواهد با هزار ترفند و خدعه به خواننده بقبولاند که جامعه طبقاتی، جامعه منقسم به بانوا و بینوا، طبیعی ترین، عادی ترین، ازلی ترین و ابدی ترین فرم همبود بشری است.
• خلیل هم همانند سعدی، نه در پی ریشه کن کردن بینوائی، بلکه در پی اشاعه، حفظ و تحکیم آن است.
• آن سان که اگر بینوائی سر سفره اش نباشد، آب از گلویش پایین نمی رود:
• بینوا در این صورت تغییر ماهیت می دهد و به ایدئالی تبدیل می گردد.
• چون هرچه تعداد بینوا بیشتر باشد، امکان دستگیری و خودنمائی جماعت بانوا بیشتر می گردد.
حکم سوم
• برون رفت و هر جانبی بنگرید• بر اطراف وادی نگه کرد و دید:
• به تنها یکی در بیابان چو بید
• سر و مویش از برف پیری سپید
• پیامبر اسلام به روایت شیخ شیراز با نگریستن به وادی، چشمش به پیرمردی می افتد که در بیابان همچو بید می لرزد.
• سعدی نمی داند که با این روایت به تخریب پیامبر می پردازد تا به تمجید از او.
• چون در کشور تحت سلطه اسلام، وضع دگراندیشان باید خیلی وخیم بوده باشد.
حکم چهارم
• بفرمود و ترتیب کردند خوان• نشستند بر هر طرف همگنان
• تصویری که سعدی از رفتار پیامبر اسلام ارائه می دهد، آدمی را به یاد خانان می اندازد که به خدمه خود دستور ترتیب خوان می دهند!
حکم پنجم
• چو بسم الله آغاز کردند جمع• نیامد ز پیرش حدیثی به سمع
• اما سپیدموی بینوا بسم الله نمی گوید.
• عجب ماجرائی!
• زمین و زمان دست به دست هم داده اند تا لقمه حلال بر خلیل حرام شود.
حکم ششم
• بدانست پیغمبر نیک فال• که گبر است پیر تبه بوده حال
• پیر آواره «بی همه چیز» ظاهرا نمی داند که برای اطعام لقمه ای نان باید نام برده دار آسمانی را بر زبان راند.
• تقیه هم سرش نمی شود تا برای سیر کردن شکم صاحب مرده بسم الله بی ضرری را بر لب براند.
• شاید هم پیر مغرور سرفرازی است که حاضر نیست تا برای لقمه ای نان، پرنسیپ خود را فدا کند!
حکم هفتم
• بخواری براندش، چو بیگانه دید• که منکر بود، پیش پاکان، پلید
• بسم الله نگفتن همان و رانده شدن از خیمه خلیل همان!
• باید صد بار شکرگزار باشد که هنوز سرش بر تنش سنگینی می کند.
• سعدی برای اثبات شیوه رفتار پیامبر با دگراندیشان دست به توبره دیالک تیکی خویش می برد و دو شناخت افزار سوهان خورده تر و تمیز بیرون می آورد:
• او از سوئی دیالک تیک دوست و دشمن را به شکل دیالک تیک آشنا و بیگانه بسط و تعمیم می دهد و برای تمیز آشنا از بیگانه معیار جدیدی اختراع می کند:
• بدین طریق، عقیده مذهبی به معیار تعیین کننده ای برای تمیز دوست از دشمن بدل می شود.
• سعدی اما از سوی دیگر دیالک تیک پاک و پلید را به شکل دیالک تیک مسلمان و گبر بسط و تعمیم می دهد و بدون کمترین دلیلی، جماعت مسلمان را جزو پاکان و دگراندیشان بخت برگشته را جزو پلیدان و ناپاکان جا می زند.
• سوبژکتیویسم هزاران فرم دارد، ولی یک محتوا:
• بر اساس باایمانی و یا بی ایمانی به خدای کذائی (یعنی بنا بر معیاری سوبژکتیف) یکی پاک قلمداد می شود و دیگری پلید!
• اگر پلید کذائی جزم «لا اله الا الله» را بطور مکانیکی بر زبان راند، در طرفة العینی تطهیر می شود و وارد جرگه پاکان می گردد.
• سعدی در این حکم حتی همنشینی خیر با شر، پاک با پلید، مسلمان با گبر، آشنا با بیگانه، دوست با دشمن را منکر تلقی می کند و عملا دیالک تیک عینی هستی را از هم می گسلد.
• چون اقطاب دیالک تیکی هرگز نمی توانند جدا از یکدیگر وجود داشته باشند.
• نه خیر مطلق وجود دارد، نه شر محض.
• سعدی که بندرت، معیار عینی و واقعی برای ارزیابی های خود دارد، ناگهان باور مذهبی انسانها را به معیار پاکی و پلیدی، آشنائی (دوستی) و بیگانگی (دشمنی) آنها مبدل می کند.
• باور مذهبی اما هرگز نمی تواند معیار تمیز خوب از بد تلقی شود، هم بنده ای که به روایت سعدی، «دست و پایش را استوار» می بندند و در ملأ عام، زجرش می دهند، مسلمان است و هم خواجه ای که بند بر دست و پای بندهء «به ده درم خریده خویش» می نهد و تازیانه اش می زند.
• اگر مسلمانی معیار خوبی و بدی می بود، شلاق و شکنجه معنی پیدا نمی کرد.
• سعدی باید دنبال معیار عینی دیگری برای پلیدی و پاکی، دوستی و دشمنی بگردد.
• بنده و رعیت مسلمان نمی تواند دوست بنده دار و ارباب فئودال مسلمان باشند.
• اما بنده و رعیت و پرولتر مسلمان و گبر و یهود و مجوس و بودیست و آته ئیست می توانند دوستان بی چون و چرای هم باشند و اگر قرار است، بشریت به سعادت نهائی دست یابد، باید یکی شوند و شعار پیامبران رهائی نهائی از همین حقیقت امر سرچشمه می گیرد:
• پرولترهای همه کشورهای جهان متحد شوید!
حکم هشتم
• سروش آمد از کردگار جلیل• به هیبت ملامت کنان:
• «کای خلیل
• منش داده صد سال روزی و جان
• تو را نفرت آمد از او یک زمان
• گر او می برد، پیش آتش سجود
• تو واپس چرا می بری دست جود؟»
• حق با سروش کردگار جلیل است، پیری صد ساله را به نان و نمکی دعوت کنی و او را به جرم دگراندیشی برانی، خلاف خرد و هومانیسم است.
• سعدی در این حکم، دوباره تئوری باطل روزی رسانی خدا را بیرون می کشد و به خورد خواننده معصوم خود می دهد و ضمنا به تحقیر پرستش آتش می پردازد.
انگار پرستش سایه ها ارزشمندتر از پرستش شعله ها است!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر