• از آقای کوینر راجع به رابطه اش با طبیعت پرسیدند.
• گفت:
• «همیشه دلم می خواهد که به هنگام خروج از خانه درخت ها را ببینیم.
• بویژه آنگاه که دگرگونی شان بسته به ساعات گونه گون روز و سال به درجه خاصی از واقعیت ارتقا می یابد.
• اما در شهرها، با گذشت زمان، همواره فقط چیزهائی جلب نظر می کنند، که مصرفی اند.
• چیزهائی از جنس خانه ها، راه آهن ها، قطارها.
• خانه های بی صاحب، خانه های خالی، بی مصرف، بی معنا.
• دیدن این چیزها آدمی را سرگشته و سر در گم می سازد.
• نظام اجتماعی واقعا موجود ما سبب می شود که با گذشت زمان انسان ها هم جزو چیزهای مصرفی از این قبیل محسوب شوند.
• درخت ها ـ دستکم برای من که نجار نیستم ـ تجسم چیزهای خودمختار آرامش بخشی اند، برای من آموزگاران درس آموزی اند.
• امیدم این است که برای نجاران حتی چیزی داشته باشند که غیرقابل بهره وری باشد.
• پرسیدند:
• «اگر علاقه مند دیدن درخت ها هستید، چرا هر از گاهی به دشت و صحرا نمی رانید؟»
• جواب داد:
• «گفتم که همیشه دلم می خواهد، آنها را به هنگام خروج از خانه ببینیم.»
• اقای کوینر ضمنا گفت:
• «ما باید حتما از طبیعت، صرفه جویانه استفاده کنیم.
• بدون کار در طبیعت، طولی نمی کشد که بنی بشر دچار وضعی بیمارگونه می گردد.
• تبی انگار آدمی را فرا می گیرد!»
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر