۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

چاله ها و چالش ها (25)

واپسین امیدهای کولی همیشه امیدوار
مانی امین
سرچشمه: سایت دینگ دانگ

http://www.dingdaang.com


یاسین

• مانی گرامی در این نوشته چیزی به خواننده نمی دهند.
• ایشان با نقد دیگرشان از نوشته آقای سعدی بیاتی نشان داده اند، که بمراتب ژرفتر از این می توانند در واقعیت عینی نفوذ کنند، نامرئی ها را مرئی سازند، از ورای گفته ها، ناگفته ها را بدر کشند، برای هر کشفی دلیلی بپرسند، خواننده را به همراه ببرند، باندیشند و باندیشانند.

• من ازاین مطلب ایشان چیزی نیاموختم و نویسنده ـ بنظر من ـ حق ندارد ـ در این واویلا که به روشنگری بیش از نان و آب روزانه نیاز هست ـ وقت خواننده را تلف کند.


• آثار سیاوش باید بطرز ژرفتری و بطور همه جانبه تری مورد تحلیل قرار گیرند.

• سیاوش در یگانه روشنگری انقلابی است و باید شناخته و شناسانده شود.

• آری حق با مانی گرامی است :

• سیاوش شاعری امیدوار است.

• ولی چرا؟

• چرا همسنگرش سایه امیدوار ـ به معنی سیاوشی آن ـ نیست؟

• راز این امید لایزال سیاوش چیست؟

• یکی از آثار سیاوش تحت عنوان «به سرخی آتش، به طعم دود» سطر به سطر ـ البته در حد توان جسمی و معرفتی مفسری ـ مورد بررسی قرار گرفته است.

• چه خوب می شد، اگر اندیشنده ای این کار را هم مورد نقد قرار می داد.

• سیاوش از شعرای کمیاب و نادری است که ـ تا حدود زیادی ـ به شناختافزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی مجهز است.

• سیاوش دارای جهان بینی علمی است و فرق او با بقیه در این است که آنها به جای جهان بینی، جام جهان بین داشته اند، جام جهان بینی که اکنون دیگر وجود ندارد و نبودش، اگرچه فاجعه ای است، ولی حداقل بلحاظ معرفتی ـ نظری سودمند افتاده است.

• چون، دیگر کسی نمی تواند در جام جهان بین کذائی بنگرد و موضع بگیرد، بلکه باید به جهان بینی علمی دست یابد و دست یافتن بدان مشقت خارق العاده می طلبد، به قول هگل «کلنجار با مفهوم» می طلبد.


• بنظر من هرکس که به شناختافزار دیالک تیکی ـ ماتریالیستی دست یابد و به قول مارکس آن را «از آن خود کند» و هضم کند، به خرد و خود مختاری دست می یابد، به خوش بینی تاریخی و به امید لایزال دست می یابد.


• البته این امید محتوای دیالک تیکی دارد، امید مرسوم بیشتر بوی انتظار می دهد، بوی تن پروری، بوی رخوت و رکود می دهد.


• امید دیالک تیکی اما امیدی فعال وسلحشور و رزمنده است.


• مانی گرامی حداقل می بایستی تعریفی دیالک تیکی ازاین امید ارائه دهند، چیزی که در تحلیل ایشان جایش خالی است، نه برای اینکه ایشان نتوانند، بلکه برای اینکه ایشان ردوکسیونیسم (تقلیلگرائی) آگاهانه ای را در مد نظر دارند.

• ایشان نمی خواهند خواننده مکدونالدی را که غذای معنوی سهل الهضم می خواهد، برنجانند.
• نتیجه اش هم در نظردهی های خواننده ها دیده می شود:
• به به و چهچه، زنده باد فلانی و نویسنده ای که قصد آزار خواننده را ندارد!

• بنظر من نویسنده و شاعر مترقی باید رخوت و رکود روحی خود را و خواننده را در هم بشکند.
• او باید خود را و خواننده را به تفکر مفهومی وادارد.

• امید سیاوش بر خلاف امیدواره همگنان محروم از جهان بینی اش، از جهان بینی خارائین او سرچشمه می گیرد:
• دیالک تیک همواره با خرد و خودمختاری و امید و خوش بینی دست در دست و شانه به شانه می رود.

• لوکاچ علت غلتیدن برنشتاین به منجلاب رفرمیسم و سوسیال ـ دموکراسی را (که بنظر من فقط می تواند علت معرفتی و سوبژکتیف باشد و از مقام ثانوی برخوردار باشد و نه بیشتر) در «زیر پا نهادن دیالک تیک» می داند.


• برنشتاین دشمن آشتی ناپذیر دیالک تیک بود.

• برای اینکه دیالک تیک گذار خود به خودی از کهنه به نو را رد می کند.

• مانی گرامی هم می بایستی ـ بویژه در این واویلای معرفتی ـ به توضیح دقیق و مفصل این قانون آهنین دیالک تیکی بپردازند، وقتی که ایشان نقل قول زیرین را از سیاوش می آورند:



سیاوش
شهریور ۱۳۶۲

• «گیرم که گلدان های بلورین را
• گیرم که گلدان های این گلخانه را بر سنگ بشکستند

• خیل گرازان را
• گیرم به باغ آرزوپرورده‌ ی ما، در چرا بستند

• با آنچه در راه است
• ترفند بیهوده ا‌ست

• بر یورش او هیچ رهبندی نمی‌ پاید
• چون در رسد هنگام
• با موکبش پرگل
• بهار جاودان از راه می‌آید.

• سیاوش ـ احتمالا ـ خود بهتر از هرکسی می داند که چنین نیست و نمی تواند هم چنین باشد.

• دلیل نادرستی این حکم سیاوش را همسنگرش هوشنگ ابتهاج (سایه) در شعر «سماع سرد» می دهد:
• در این سرای بیکسی اگر سری در آمدی
• هزار کاروان دل ز هر دری در آمدی!

• البته این نظر سایه هم نادرست است.

• سایه دیالک تیک رهبر و توده را وارونه می کند و دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را نیز.

• اما فریادش حداقل از قحط رهبر (سر) به گوش فلک می رسد.


• دستافزار مهم دیگر دیالک تیک جبر و اختیار است.

• سیاوش ـ به احتمال قوی ـ درک درستی از دیالک تیک جبر و اختیار دارد.

• بهار جاودان در
هر صورت بدون شرکت فعال سوبژکت تاریخی (انسان) از راه نمی رسد و نمی تواند هم بنا بر قوانین دیالک تیکی از راه برسد.
• این یکی از کشفیات بزرگ کلاسیک های مارکسیسم است.
• روندهای اجتماعی برخلاف روندهای طبیعی «بی سوبژکت» نیستند، بی فاعل انسانی نیستند.

• نکته آخر اینکه در غیاب شعور انقلابی، چه بسا «رهبندهای نسبتا پایداری» می توان در مقابل این روند قانونمند برپا داشت و لحظه بکرسی نشستن اراده تاریخ را به تأخیر انداخت.
• با پوزش


2
مانی امین

• ممنون از نقدتان.
• هدف من از نوشتن این مطلب مروری بود بر شعرهای امیدانگیز سال های آخر عمر زنده یاد سیاوش کسرایی و قصد نقد یا بررسی محتوایی شعرهای او را نداشتم.


پایان

ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.

حق عجز

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کاف به کسی که دچار مشکل شده بود، کمک کرد.
• او اما بی کمترین قدردانی از آقای کاف، گذاشت و رفت.

• آقای کاف از قدرناشناسی مرد،
با صدای رسا لب به شکوه گشود و دوستانش را دچار تحیر ساخت.

• آنها رفتار آقای کاف را مغایر با رسم و رسوم دانستند و به خرده گفتند:
• «مگر نمی دانی که کار خیر را کسی به نیت قدردانی انجام نمی دهد؟
• مگر از عجز انسان ها در زمینه قدردانی خبر نداری؟
»

• «خود من پس چی؟»، آقای کاف به طعنه گفت.
• «مگر من انسان نیستم؟
• چرا نباید من هم حق عجز داشته باشم و به ازای خدمتی که کرده ام، انتظار قدردانی؟

• آدم ها اغلب احساس حماقت می کنند، وقتی که کسی حق شان را زیر پا می گذارد.

• راستی، چرا؟»

پایان

سیری در جهان بینی دکتر فیروز نجومی (2)

دین را باید بدادگاه بکشانیم
سرچشمه: اخبار روز
www.akhbar-rooz.com
شین میم شین

حکم پنجم
براستی رابطه ی آیت الله خامنه ای و یا ولایت فقیه با دین چیست؟

• از شیوه طرح سؤال دکتر نجومی می توان به متد و اسلوب بررسی ایشان پی برد:
• ایشان دنبال رابطه فردی به نام خامنه ای با دین می گردند.

• ایشان به زبان فلسفی از منفرد مشخص آغاز به تحلیل می کنند.

• این بدان می ماند که کسی برای بررسی مثلا درختان از نارون حیاط خانه خویش آغاز کند.
• اما با شناخت نارون منفرد خاص حتی نمی توان به شناخت طبقه نارون ها (عام) نایل آمد، چه برسد به شناخت درختان.
• این همان متد و اسلوب بررسی آخوندی است که دکتر نجومی به خدمت می گیرند.
• این همان جهان بینی ایدئالیستی مذهبی است که دکتر نجومی نمایندگی می کنند:
• تنها فرقی که میان مهپاره ایشان و ماه آخوندها وجود دارد، این است که ایشان راه نجات را در محاکمه، نفی و امحای دین (بمثابه فرمی از شعور اجتماعی) می دانند و آخوندها در تأیید، احیا و اثبات دین.

• این همان تعریف کلاسیک ایدئالیسم است:

• ایدئالیسم شعور را بر وجود، روح را بر ماده مقدم می داند.
• ایدئالیسم شعور را خالق وجود، روح را خالق ماده می داند.
• ایدئالیسم برای تغییر وجود اجتماعی از تغییر شعور اجتماعی آغاز می کند، برای تحول ماده و مناسبات اجتماعی مادی از تغییر شعور و مناسبات معرفتی آغاز می کند.

• دکتر نجومی خیال می کنند که اگر دین کذائی ریشه کن شود (ماخنوی آنارشیست در روسیه نیز چنین خیال خامی را در سر می پرورد) همه مسائل و معضلات اجتماعی حل می شوند.

• بی اعتنا به این حقیقت امر که چیزهای مادی را فقط با قهر مادی می توان از بین برد.

• بی اعتنا به این حقیقت امر که دین و دیگر باورها نه چیزهای متکی به خود، نه اولین، بلکه متکی به غیرند، ثانوی اند.
• بی اعتنا به این حقیقت امر که شعور اجتماعی انسان ها انعکاس وجود اجتماعی آنها ست:
• به قول فویرباخ حکیم ماتریالیست آلمانی:
• «طرز تفکر در کوخ با طرز تفکر در کاخ تفاوت دارد!»
• شیوه زیست انسان ها تعیین کننده شیوه تفکر آنها ست، گیرم که شیوه تفکر نیز بر شیوه زیست تأثیر متقابل می گذارد.

• برای بیان دقیقتر این حقیقت امر، بهتر است که دیالک تیک وجود اجتماعی و شعور اجتماعی را در نظر بگیریم و نقش تعیین کننده را از آن وجود اجتماعی بدانیم.

• آنگاه برای تغییر جامعه و جهان باید قبل از همه ساز و برگ مادی و معنوی لازم را برای تغییر وجود اجتماعی مهیا کنیم تا زمینه مادی لازم برای تغییر شعور اجتماعی نیز پدید آید.
• و گرنه با پند و اندرز انتزاعی نمی توان انسان و جامعه و جهان را تغییر داد.

• دین مولد ذلت اجتماعی نیست، بلکه خود مولود ذلت اجتماعی است، نتیجه و انعکاس خودویژه ذلت اجتماعی است.

• این در وهله اول، توسعه نازل نیروهای مولده جامعه است که سبب ذلت مادی و معنوی انسان ها می شود.

• این سطح نازل نیروهای مولده هر جامعه است که انسان ها را در جهل نگه می دارد و باور به خرافه و دین را سبب می شود.
• گیرم که میان وجود و شعور رابطه دیالک تیکی برقرار است، یعنی خود شعور اجتماعی وارونه در وجود اجتماعی متقابلا تأثیر می گذارد.

• دکتر نجومی، ظاهرا به زبان عوام الناس، اول می خواهند که دین را نیست و نابود کنند، تا طرز تفکر مردم عوض شود، بعد انسان های بی دین جامعه را عوض کنند.

• آخوندها هم ماهیتا همین ایده را نمایندگی می کنند:
• آنها بسان دکتر نجومی، بظاهر می خواهند که اول مردم پارسا و پاکدامن شوند تا انسان های پارسا و پاکدامن جامعه ای پاک و پاکیزه بسازند.

• ایدئالیسم در فرم های گونه گون خود دو هزار سال آزگار است که همین نسخه نجات را بکرات می پیچد و در اختیار عوام قرار می دهد، تا وضع تحمل ناپذیر موجود را کنسرو کند، ماندگار سازد.

• برتولت برشت، حکیم تیزهوش آلمانی، بحق دست به اعتراض بلند می کند و می خواهد بداند که چگونه می توان رود را پاک و پاکیزه نگه داشت، اگر بستر رود آلوده باشد!

• اما بگذریم و دنبال جوابی به سؤال دکتر نجومی بگردیم:
• رابطه خامنه ای با دین!

• ما خامنه ای را از زندان انفرادی اش آزاد می کنیم و در ماهیت عامش زیر ذره بین قرار می دهیم:

1
خامنه ای به مثابه آخوند

• خامنه ای یکی از عناصر روحانیت شیعی است.
• روحانیت شیعی به مثابه کل چیست؟
• روحانیت یک نهاد اقتصادی ـ اجتماعی، مادی ـ معنوی است.
• بیش از 20 درصد اراضی ایران در زمان انقلاب سفید در تحت مالکیت نهاد روحانیت قرار داشته است.
• املاک و مستغلات و موقوفه ها نیز احتمالا بدان اضافه می شوند.
• روحانیت از دیرباز یکی از ستون های اصلی فئودالیسم بوده است (جنبه اقتصادی ـ اجتماعی و یا مادی روحانیت)
• روحانیت اما در عین حال، نهادی معنوی است، نهادی ایدئولوژیکی است و نظام اجتماعی ـ اقتصادی فئودالی را با استفاده از تئوری و متدئولوژی مذهبی (ایدئالیستی) برای افکار عمومی جامعه توجیه کرده و مشروعیت بخشیده است.
• در نهاد روحانیت ماده و روح به وحدت دیالک تیکی می رسند:
• روحانیت، طبقه و ایدئولوژی همزمان است:
• تبلور مناسبات مالکیتی فئودالی و ایدئولوژی فئودالی است.
• خامنه ای یکی از این فئودال های ایدئولوژیکی است، یکی از اربابان روحانی است، دیالک تیک مادی و معنوی است.
• رابطه خامنه ای با دین، رابطه فعال و ارگانیک ماده با روح است.
• خامنه ای به مثابه ارگانی از ارگانیسم فئودالی روحانیت (ماده) همزمان مبلغ و مدافع ایدئولوژی فئودالی است.
• در وجود خامنه ای ها بخشی از زیربنای فرماسیون فئودالی با بخشی از روبنای ایدئولوژیکی آن به هم می رسند.

2
خامنه ای به مثابه ولی فقیه

• خامنه ای به مثابه ولی فقیه در رأس هرم هیئت حاکمه (دولت بورژوائی) است.
• خامنه ای نماینده طبقه حاکمه است، مجری اراده بورژوازی حاکم است و ضمنا اراده بورژوازی حاکم را به حساب اراده الهی جا می زند، تا بتواند به رسالت طبقاتی خود جامه عمل بپوشاند.

• اکنون دیالک تیک زیربنا و روبنای فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی حاکم بهتر خودنمائی می کند:

• خامنه ای زیربنای کاپیتالیستی جامعه (مناسبات تولیدی سرمایه داری) را با روبنای ایدئولوژیکی فئودالی ـ مذهبی ـ خرافی ـ شبه بورژوائی پیوند می زند:
• بنظر ما تضاد شعله ور کنونی (حتی از زمان شاه) در کوره دیالک تیک زیربنا و روبنا شعله می کشد:
• مناسبات تولیدی سرمایه داری (بمثابه زیربنا) به تشکیل و تقویت و توسعه روبنای ایدئولوژیکی درخور نیاز دارد:

• مراجعه کنید به دیالک تیک زیربنا و روبنا.

• اشکال کار اما از همان زمان شاه این است که زیربنای کاپیتالیستی فاقد روبنای ایدئولوژیکی بورژوائی است.

• به جای روبنای ایدئولوژیکی بورژوائی در ایران روبنای ایدئولوژیکی فئودالی ـ روحانی ـ خرافی و چه بسا برده داری جا خوش کرده است و دست بردار نیست.


• درد این است که بورژوازی حتی در مقیاس بین المللی دیگر نمی تواند از لیبرالیسم به عنوان ایدئولوژی طبقاتی خویش دفاع کند.

• یکی از متین دفتری ها در تلویزیون خارج از کشور تنها چیزی که از لیبرالیسم برای گفتن داشت، عنوان فرانسوی کتاب مونتسکیو (روح القوانین) بود و بس.

• شاه پس از انقلاب ضد فئودالی سفید، بر ضد ایدئولوژی فئودالی به مبارزه پرداخت، ولی نه با تسلیحات ایدئولوژیکی دموکراتیکی ـ لیبرالیستی، بلکه با تسلیحات غیرعلمی از قبیل تحقیر و توهین.

• دربار هم مثل دکتر نجومی مایل به دادگاهی کردن دین بود.
• ولی شعور اجتماعی را ـ خواه غلط و خواه درست ـ نمی توان از بین برد، بی آنکه قبلا و یا ضمنا جایگزینی برایش تهیه شده باشد.

• تنها نیروئی که می توانست، دین و خرافه را به مصاف ایدئولوژیکی بکشد و با جهان بینی علمی نوینی جایگزین سازد، حزب طبقه کارگر ایران بود که کمترین اجازه عرض اندام نداشت.
• دربار با ایدئولوژی آنتی کمونیستی صادراتی خویش عملا آب به آسیاب روحانیت و ارتجاع فئودالی ریخت.

• فاجعه دیرین کماکان ادامه دارد.


• اوپوزیسیون بورژوائی کنونی نیز نمی تواند به دفاع راستین از لیبرالیسم بورژوائی آغازین برخیزد.

• اوپوزیسیون بورژوائی کنونی نیز از آبشخور آنتی کمونیسم و مذهب آب می خورد.
• اینکه دکتر نجومی چه نسخه نجاتی برای ارائه دارند، باید در طی این بررسی کشف شود.

حکم ششم
و یا رابطه هریک از سران و ماموران حکومت از رئیس جمهور گرفته تا سران سه قوا و فرماندهان انتظامی و امنیتی با دین، چه می تواند باشد.

• چنین سؤالاتی را کسی طرح می کند، که دنبال جواب نمی گردد.
• چون برای پاسخ به این پرسش بی ارزش باید تک تک افراد مورد نظر زیر ذره بین تحلیل قرار گیرند.

• وقتی طبقه ای زمام امور را بدست می گیرد، ایدئولوژی او (در این مورد بخصوص مذهب شیعه) به ایدئولوژی حاکم بدل می شود و در جوار مؤمنین بدان، خیل عظیمی از دیگر اعضای جامعه به تبعیت از آن ایدئولوژی تظاهر می کنند و تمیز سره از ناسره کار بسیار دشواری می گردد.

• علاوه بر این، پاسخ به چنین سؤالات بیهوده ای، هیچ گرهی را باز نمی کند.

حکم هفتم
آیا بدرستی روشن است که در مدیریت و تصمیم گیری های این صاحبان قدرت، دین چه نقشی بازی می کند؟

• برای پاسخ به این پرسش دکتر نجومی باید دو دست افزار دیالک تیکی را به خدمت گرفت:

1

• دیالک تیک مادی و معنوی را

2

• دیالک تیک پراتیک و تئوری را

*****

1
دیالک تیک مادی و معنوی

• به عبارت دیگر باید دیالک تیک مادی و معنوی را به شکل دیالک تیک «مدیریت و تصمیم گیری های این صاحبان قدرت» و دین بسط و تعمیم داد.

• در دیالک تیک مادی و معنوی نقش تعیین کننده از آن مادی است.

• در پاسخ به پرسش دکتر نجومی می توان گفت که دین ویولون دوم را می نوازد، نقش درجه دوم دارد.

• منافع مادی خشک ترین و جامدترین جزم های مذهبی را چندان و چنان کج و کوله می کند که آب به آسیابش بریزند.

• شاید فونکسیون اصلی ولایت فقیه همین کج و کوله کردن جزم های مذهبی است، تا اینجا برای بی سر و سردار کردن طبقه کارگر فتوای قتل عام دهد و آنجا برای پر کردن کیسه نو دولتان گنجیه هزاران ساله کشوری را حراج کند.

• به عبارت روشنتر، دین بهانه ای دیرآشنا بیش نیست که ذوالفقار مولای متقیان را در خاطر زنده می کند، شمشیر دو لبه و یا شاید ده لبه است و بسته به اوضاع و احوال قابل استفاده دلخواه.


• اگر هم دکتر نجومی دین را نیست و نابود کند، منافع مادی بهانه های دیگر را اختراع خواهد کرد.


2
دیالک تیک پراتیک و تئوری

• در حالت ایدئال، یعنی اگر دولتمداران انسان های متقی و پارسا باشند و فقط به ساز دین برقصند، آنگاه می توان دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک مدیریت و تصمیمگیری و دین بسط و تعمیم داد.

• آنگاه تئوری چراغ راه پراتیک خواهد بود و چون دین تئوری عهد عتیق است و قادر به انعکاس درست واقعیت عینی نیست، دولت مربوطه را به کژراه سوق خواهد داد و دچار بحران خواهد ساخت.


• داشتن چراغی به نام دین در کوره راه های بغرنج زندگی فقط می تواند دردسرزا باشد.


*****

• دکتر نجومی در این حکم، چنان از دین کذائی سخن می گویند که انگار سوبژکتی است، انگار فعال مایشاء است.
• ایشان مثل شعرای قرون وسطای ایران، از نقش بازی دین سخن می گویند.

• دین فقط فرمی از شعور اجتماعی است و لاغیر.

• تئولوژی تشیع اوپورتونیستی ترین، انعطاف پذیرترین و بی پرنسیپ ترین ایدئولوژی ها ست.
• مبلغ دیرین تقیه و تظاهر است.
• ایدئولوژی ئی سرتاپا پراگماتیستی است، آنسان که حتی از اشاعه سفر ولی فقیه به آسمانها و تشکیل جلسه با خضر و امام زمان کوتاهی نمی کند.

• حتی جزمگراترین روحانیت شیعه در این فرم ایدئولوژیکی تق و لق می تواند بنا بر اقتضای حال و مصالح طبقه حاکمه گاه این محتوا را پر می کند و گه آن را.


• مشخصه اصلی همه ایدئولوژی های جوامع طبقاتی اصولا شلختگی آنها ست، بی پرنسیپی مطلق آنها ست، خصلت پراگماتیستی تهوع آور آنها ست.


• حمله ارتش آلمان فدرال در ناتو به یوگوسلاوی نه تنها با قانون اساسی آلمان در تضاد عریان قرار داشت، بلکه با قانون اساسی خود ناتو نیز.


• هرچه به نفع طبقه حاکمه باشد در فرم های ایدئولوژیکی از قبیل دین به عنوان حقیقت مطلق بسته بندی می شود و هر چه به زیان آن باشد، به عنوان باطل مطلق.

• آنچه مطلقا رعایت می شود تقدس مالکیت خصوصی است، تقدس منافع استراتژیکی طبقه حاکمه است و لاغیر.

• طرح این چنین پرسش هائی کمکی به فهم مطلب نمی کند.

• هرگز نمی توان از نقش ثابت و همیشه همان فرمی از شعور اجتماعی سخن گفت.


آنچه در دیالک تیک فرم و محتوا نقش تعیین کننده را بازی می کند، نه فرم، بلکه محتوا ست.

ادامه دارد

کار زنان و سیاست کمونیستی زنان (1)

رایا برنارد
(دومین شرکت کننده از سمت راست)
سرچشمه:
دفاتر مارکسیستی

http://www.linksnet.de
برگردان میم حجری

• نقطه آغاز و نقطه سمتگیری تئوری
مارکسیستی ایمانسپاسیون را درک ماتریالیستی تشکیل می دهد.
• درک ماتریالیستی شیوه تولید زندگی مادی را در تحلیل نهائی مشروط سازنده کلیه عرصه های دیگر زندگی می داند.
• بنابرین، وضع زنان و طرق رهایی آنان باید در پیوند با مناسبات اقتصادی نظام اجتماعی هر جامعه و نیروهای محرکه اقتصادی تغییر و تحول آنها مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.

• مبانی تئوری
سوسیالیستی ایمانسپاسیون در جنبش سوسیالیستی کارگری در قرن نوزدهم به شرح زیر توسعه داده شده اند:

1
آگوست ببل

• بررسی ها و تعارف مربوط به تعلقات طبقاتی و جنسیتی را آگوست ببل در اثر خود تحت عنوان «زن و سوسیالیسم» (1879) ارائه می دهد.

2
فریدریش انگلس

• مواضع مربوط به تحلیل رابطه میان نظام مالکیتی و ستم بر زنان را فریدریش انگلس در اثر خود تحت عنوان «منشاء خانواده و مالکیت خصوصی و دولت» (1884) توسعه می دهد.

3
کلارا ستکین

• مواضع مربوط به تحلیل جایگاه زنان در روند تولید را و قبل از همه اهمیت اشتغال زنان برای روند ایمانسپاسیون را کلارا ستکین برای اولین بار در مقیاس بین المللی در کنگره تأسیس بین الملل دوم در پاریس (1889) تدوین و نمایندگی می کند.

• در کانون دومین مشاوره مربوط به سیاست زنان حزب کمونیست آلمان که در 25 آوریل سال 2009 تحت شعار «کار با زن، کار می شود و زن با کار، زن!» برپا شده بود، وضعیت زنان در روند تولید کاپیتالیستی، تحول آن در سال های اخیر و اهمیت اشتغال زنان برای روند ایمانسپاسیون قرار داشت.

• در ضمن هم برای تیم تدارک بیننده و هم برای شرکت کنندگان در مشاوره مربوط به سیاست زنان معلوم بود که اشتغال زنان فقط بخشی از کاری است که زنان به انجام می رسانند.

• خانه داری، پرستاری و مراقبت از هسر و کودکان و سالخوردگان خانواده فرم های دیگر کار زنان را تشکیل می دهند که اغلب بدون دریافت کارمزد صورت می گیرند.

• برای مسئولین مشاوره مربوط به سیاست زنان توسعه فرم های یاد شده کار زنان در رابطه با اشتغال آنان نیز نقش معینی بازی می کرد.
• اما برای بررسی جنبه های دیگر کار زنان حتما باید جلسات دیگری در چارچوب سلسله جلسات مشاوره یادشده برگزار شوند.

• انگلس رهائی زنان را با «ورود دوباره کلیت جنسیت زن به صنعت عمومی»، با اجتماعی کردن خانه داری، با «از بین بردن خودویژگی خانواده به مثابه واحد اقتصادی جامعه» در رابطه قرار می دهد.
(کلیات مارکس و انگلس جلد 21، ص 76)


• البته در جنبش کارگری در زمینه سیاست مربوط به زنان وحدت نظر چشمگیری وجود نداشته است.
• بلکه برعکس، چه بسا اختلاف نظر جدی بروز کرده است.

ادامه دارد

از تارنمای گاهنامه هنر و مبارزه دیدن کنید!

شکاری های میراژ، اف ـ 16، بمب افکن های رادار گریز (استراتژیک) ب ـ 2 و غیره
15000 خروج هوایی ناتو برای بمباران هزاران هدف غیر نظامی تا کنون در لیبی!


از تارنمای
گاهنامۀ هنر و مبارزه
دیدن کنید و
جهان را از منظری اوبژکتیو به نظاره بنشینید!
http://g-honar-v-mobarze.blogfa.com

۱۳۹۰ مرداد ۸, شنبه

عشق به میهن خود و نفرت از میهن دیگران

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری

• آقای کاف لازم نمی دانست که آدمی حتما در کشور واحدی زندگی کند.

• او می گفت:

«همه جا می توان گرسنگی کشید!»

• روزی از روزها، از شهری می گذشت که در اشغال دشمن کشوری بود، که آقای کاف در آن زندگی می کرد.

• افسری از افسران دشمن به آقای کاف ایست داد و او را از راه رفتن در کوچه و برزن شهر باز داشت.

• آقای کاف اطاعت کرد، ولی احساس عجیبی به او دست داد:
• احساس نفرت از افسر اشغالگر و نه فقط از خود او، بلکه بویژه از کشوری که او بدان تعلق داشت و دلش خواست که خودش و کشورش نیست و نابود شوند.

• آقای کاف ناگهان به خود آمد و پرسید:
• «چی سبب شد که من یکباره ناسیونالیست شدم؟
• چون به ناسیونالیستی برخورد کردم، ناسیونالیست شدم؟
• اما اگر ناسیونالیسم حماقت است و برخورد به حماقت موجب حماقت می شود، پس باید دست به ریشه برد و حماقت را ریشه کن کرد!»

پایان

چاله ها و چالش ها (24)

انعکاس

ایدئولوژی
پروفسور گونتر هیدن
برگردان شین میم شین
دایرة المعارف روشنگری
سرچشمه: مجله هفته
http://www.hafteh.de

رضا

• گمان می کنم که منظور بنده را متوجه نشدید یا من نتوانستم توضیح درستی بدهم.
• شما خود خوشبختانه معتقدید که ایدئولوژی (بازتابی) از مناسبات واقعا عینی و مادی است.
• خوب، وقتی انسان در پراتیک خود و آن پروسه ی تاریخی زندگی اش با خود مناسبات رابطه ی مستقیم دارد، چرا نیاز به یک بازتاب یا انعکاس داشته باشد که این انعکاس بخواهد وارونه و یا کاذب و یا واقعی باشد؟

• فیلسوفان و ایدئولوگ ها تا پیش از عصر روشنگری و ماتریالیست های فرانسوی و مخصوصا مارکس و انگلس، بجای بررسی دندان های اسب به تئوری پردازی در مورد تعداد دندان های اسب همت می گماشتند و آنگونه که مارکس در تز ۱۱ فوئر باخ گفت:

• ”جهان ها تفسیر می کردند”.

• اندیشه ی علمی مارکس این بحث را مطرح می کند که مانند علوم طبیعی، علوم اجتماعی نیز نیاز به این دارند که ما بدون دستگاه های عظیم فلسفی شبیه به هگل و یا بدون مدل های پیش فرض گرفته شده ی قبلی، مستقیما به بررسی جوامع و قانونمندی های تکامل و تطور جوامع همت گماریم.

• اتفاقا وجه افتراق سوسیالیسم علمی با سوسیالیسم ایدئولوژیکی و مارکسیسم ارتدکس نیز همین است و یکی از مصادیق کوچک اش، تعمیم روش های تولید غربی و تحلیل اشتباه جوامع شرقی بر اساس دوره های پیش فرض گرفته شده ی فئودالیسم و برده داری، توسط مارکسیسم ارتدوکس و سوسیالیسم ایدئولوژیکی بود.
• می فرمایید:
• ”بورژوازی نیز در ابتدا ایدئولوژی مترقی داشته و طرفدار پیشرفت بوده و نظراتش ایدئولوژیکش بازتاب درستی بوده”.

• بر اساس منطق و اسلوب دیالکتیک که اولا این مسئله نسبی و وابسته به تاریخ و طبقه و آگاهی طبقاتی خاصی است.

• ثانیا چه کسی چنین حرفی را زده است؟
• یعنی تزهای اقتصاد دانان بورژوائی در دوران های ابتدائی آن مبنی بر عادلانه بودن مالکیت خصوصی درست بوده؟
• یا مثلا به قول هگل و مونتسکیو:
• دولت و دموکراسی اموری فرا طبقاتی هستند، لذا این اصل ابدی است که دولت و دموکراسی (آنچنان که آنها می گفتند) خوب است؟!!…
• در ضمن آنطور که من آموزه های مارکس و انگلس را خوانده ام، مانند خیلی از بزرگان مارکسیسم به من اینطور فهم شده که بر خلاف نظر شما، مارکسیسم علم است و نه ایدئولوژی.
• نیازی هم به توجیهات و دستگاه سیستماتیک اخلاقی –عرفانی - فلسفی ندارد.
• با تشکر- بی صبرانه منتظر مطالب تان در این حوزه از مباحث هستم.

شین میم شین

• با سلام مجدد
• من سعی می کنم، چند حکم از نوشته شما را مورد تأمل قرار دهم:

حکم اول
شما خود خوشبختانه معتقدید که ایدئولوژی (بازتابی) از مناسبات واقعا عینی و مادی است.

• من چنین تعریفی از ایدئولوژی نداده ام.
• تعریف مورد نظرم چنین بوده است:
• «ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظرات اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، حقوقی، تربیتی، هنری، اخلاقی، فلسفی و غیره) که بیانگر منافع طبقاتی معینی اند و شامل هنجارهای رفتاری، موضعگیری ها و ارزش گذاری های مطابق با آنها می شوند.»

حکم دوم
خب وقتی انسان در پراتیک خود و در پروسه ی تاریخی زندگی اش با خود مناسبات رابطه ی مستقیم دارد، چرا نیاز به یک بازتاب یا انعکاس داشته باشد که این انعکاس بخواهد وارانه و یا کاذب و یا واقعی باشد؟

• تئوری انعکاس یکی از مهمترین تئوری های تئوری شناخت مارکسیستی است.

• انعکاس در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت صورت می گیرد:


• مثال: کودکی (سوبژکت) تبری را بر تنه درختی (اوبژکت) می کوبد:

• دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت برقرار می شود.

• کودک با کوبش تبر (کار)، در آن واحد اوبژکت را در ضمیر خود منعکس می کند:

• سیگنال های حسی رسیده به کارگاه مغز مورد حلاجی قرار می گیرند:
• او به نرمی و سفتی و سختی تنه درخت، به چند و چون تبر، به درستی کوبش تبر، به صحت و سقم تصورات پیشین خویش از تبر و تنه و خویشتن خویش و لیاقت های خویش پی می برد.

• بدین طریق، تنه درخت در ضمیر سوبژکت (کودک) منعکس می شود.

• بدون انعکاس شناخت نمی تواند وجود پیدا کند.

• انسان با مناسبات تولیدی رابطه ای مستقیم ندارد.

• مناسبات تولیدی یک مقوله مجرد است.
• مناسبات تولیدی نتیجه یک انتزاع فلسفی است.
• بدون تئوری مارکس نمی توان به دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی پی برد.

• پراتیک نه به تنهائی وجود دارد و نه به این سادگی ها حقایق ماهوی پنهان در ظلمات هستی را افشا می کند.

• فقط در دیالک تیک تئوری و پراتیک است که می توان واقعیت عینی را بدرستی نسبی در ضمیر خود منعکس کرد، شناخت و تغییرش داد.

• تصوری که شما از مارکسیسم ارائه می دهید، به امپیریسم شباهت دارد، به تجربه گرائی فرانسیس بیکن و امثالهم.


• حتی در علوم تجربی مثلا شیمی نمی توان بدون تئوری مربوطه چیزی را تجزیه و تحلیل و یا تولید کرد.


• حقیقت چیزها در اعماق آنها نهان است.

• باید از نمود (ظاهر) آنها به راه افتاد، از پله های مفاهیم پائین رفت و در ظلمات، بند از دست و پای حقایق گرفتار در غل و زنجیر برداشت و بیرون شان آورد.

• با مشاهده صرف پدیده ها نمی توان به چند و چون آنها پی برد.

• از خطه نمود باید به عالم بود (ماهیت) رفت و این بدون چراغ تئوری مربوطه ممکن نیست.

• علاوه بر این، حقایق اجتماعی با حقایق شیمیائی فرق دارند.

• اینکه یک مولکول هیدروژن با نیم مولکول اکسیژن یک مولکول آب می سازد و یا نه، منافع کسی را تهدید نمی کند.
• ولی اینکه راه نجات از نکبت مادی و معنوی در انقلاب است و یا در رفرم، میلیون ها انسان را می تواند از ذلت مادی و معنوی نجات دهد و یا خانه خراب سازد.

• همه نمی خواهند انقلاب را راه نجات بدانند و تا دل تان بخواهد به تخریب شعور، به انعکاس وارونه واقعیت عینی کمک می کنند.

• میلیون ها صفحه کتاب و هزاران فیلم و غیره می سازند تا مردم به رفرم ـ برای مثال ـ دل خوش کنند.

مسائل اجتماعی (واقعیت عینی اجتماعی) در ذهن طبقات مختلف به یکسان منعکس نمی شود، بلکه از فیلترهای طبقاتی می گذرد و چه بسا وارونه می شود.

ادامه دارد
ویرایش از دایرة المعارف روشنگری است.

نقدی بر «دیالک تیک روشنگری» مکتب فرانکفورت (7) (بخش آخر)

کریستوف تورکه (1948)
استاد فلسفه (لایپزیگ)
آثار:
توان ایدئولوژیکی تئولوژی
خدا به مثابه واسطه (جیرجیرک های متافیزیکی و پشه های تئولوژیکی علوم دیالک تیکی)
انسان خارق العاده (نیچه و جنون خرد)
عملیات جنسی و روح (فلسفه مبارزه جنسی)
تحول مذهبی (دگماتیک تکه تکه گشته)
جامعه تحریکگشته (فلسفه شور و حال)
فوندامنتالیسم (نیهلیسم نقابدار)
فلسفه رؤیا
رؤیای حضرت عیسی (روانشناسی اجتماعی انجیل)

روشنگری بمثابه پدیده ای تاریخی و بمثابه موضوع بحث های جاری
جدال بر سر روشنگری
پروفسور دکتر وینفرید شرودر
برگردان شین میم شین

• اگرچه برشماری دلایل فوق الذکر بر له و علیه روشنگری و پسامدرنیته در بحث جاری کنونی فقط در حد اشاراتی و ذکر نکاتی بوده اند، ولی به نظر من همین دلایل به دلایل زیر کافی اند:

1

• این دلایل اما نه تنها تأییدی اند بر صحت تشخیص ورنر کراوس که می گفت که «روشنگری به پیشتاریخ دوران ما تعلق دارد» و «پرداخت به ایده های روشنگری اتلاف وقت نیست»، بلکه علاوه بر آن، نشاندهنده این حقیقت امرند که میان درک تاریخی از روشنگری و دوران تاریخی معاصر و دورنمای آتی آن پیوند بیواسطه برقرار است.

2

• علاوه بر همه اینها، تلاش پست مدرنیسم و پست هیستوریسم در جهت رویگردانی از روشنگری نوین بسیار درس آموز است.
• زیرا همانطور که کریستوف تورکه خاطرنشان می شود، پست مدرنیسم امکان وقوف به این حقیقت امر را پدید می آورد که نبوغ پرستی ـ دمل خاص رومانتیک ـ و ضربه روحی فلسفی از عرف روشنگری چه زخم ژرف شگرفی برداشته است.

3

• قابل توجه و تأمل این حقیقت امر است که انقلاب تئوریکی انجام یافته از سوی مارکس و انگلس که «ریشه ای ترین گسست با ایده های به میراث مانده» بوده، بنظر پست هیستوریست ها و پست مدرنیست ها ـ به هر دلیلی هم باشد ـ انکار می شود.
• این مسئله در نگاه اول، بی اهمیت بنظر می رسد.
• اما در واقع، چنین نیست.

• ورنر کراوس
در سال 1947 ـ 1948 در مقاله ای تحت عنوان «پایان فلسفه بورژوائی» می نویسد:

• «اگر اشتباه نکنم، مارکسیسم هرگز نمی توانست بدون افشای این حقیقت امر که آثار فلسفی ما بعد هگل، اکلکتیکی از فرمول های کهنه اند و یا به مثابه توصیفات اوضاع سوبژکتیف به معنی از خود بیگانگی پیشرونده حاملین شعور بورژوائی اند، به تشکیل سیستم فلسفی نوینی فراتر از هگل نایل آید.»

• مراجعه کنید به اکلکتیسیسم

4

• بحث فعلی در باره روشنگری و ایده های به میراث مانده میان روشنگران نوین و پست مدرنیسم پست هیستوریستی نشاندهنده مستند این حقیقت امر است که مارکسیسم اشتباه نکرده است.

• علیرغم انواع همواره جدیدی از شک و تردید بازتولید شده در زمینه اعتبار و قابل استفاده بودن کماکان متد مارکسیستی نه فقط هگلمارکسیسم گئورگ لوکاچ و مدل فلسفی ـ تاریخی منفی مخالف آن از سوی هورکهایمر و آدورنو، دلیل روشن بر این حقیقت امرند که «فلسفه آکادمیکی معاصر هرگز نمی تواند از موضع نظری فلسفه کلاسیک منسجم پا فراتر گذارد.»


• هم روشنگران نوین و هم پست مدرنیست ها و پست هیستوریست ها در میدان جاذبه این سنت تاریخی ـ فلسفی قرار دارند.

5

• پست مدرنیست ها و پست هیستوریست ها اگرچه مناسب زمان بودن این سنت را برسمیت نمی شناسند، ولی نه قادر به فراتر رفتن از انقلاب تئوریکی مارکسیسم اند و نه قادر به دفاع از ادعای خود در جهت غلبه بر این سنت اند.
• تنها کاری که از دست آنها برمی آید، بازتولید مدل فکری تاریخی ـ فلسفی منفی «دیالک تیک روشنگری» با علامت منفی ریشه ای تری است.

6

• بدین طریق، سنتگرائی (ترادیسیونالیسم) تاریخی ـ فلسفی روشنگران نوین و سنت شکنی تاریخی ـ فلسفی منفی پست مدرنیست ها و پست هیستوریست ها از نقطه نظر تاریخ تئوری و تاریخ علوم متقابلا به یکدیگر استناد می جویند.
• تضاد میان تاریخ و سنت که با پیدایش سنتگرائی (ترادیسیونالیسم) پا به عرصه نهاده و به بحران سنتگرائی تاریخی ـ فلسفی روشنگران نوین منجر شده، مدیریت بحران از سوی پست مدرنیست ها و پست هیستوریست ها را پدید آورده که این بحران را به مثابه آخرالزمان، به مثابه فاجعه، درک و تفسیر می کنند، به مثابه زوال طرز تفکر قدیم و همزمان به مثابه باخت معنامندی عمومی.

• نتیجه گیری نهائی ئی که از آن به عمل می آورند، از سوئی رد بی کم و کاست گذشته تاریخی است و از سوی دیگر جانبداری منفی از وضع موجود.

• کسی که حال حاضر را دیگر نه به مثابه تاریخ، بلکه فقط به مثابه پساتاریخ (ما بعد تاریخ) درک می کند و یا می اندیشد، برای چنین کسی، حال حاضر چیز همگونی خواهد بود که فقط می تواند در جهت آخرالزمان (پایان جهان) سیر کند، تازه اگر بتواند بطور کلی سیر کند.

• بدین طریق، معلوم است که تحت این شرایط، میدان تفکر و میدان عمل هنوز باقی مانده، بطرز روشنی نشانه گذاری و تعیین می شود.

پروفسور دکتر کلاوس لرمن (1939)
استاد دانشگاه آزاد برلین در رشته فلسفه و علوم روحی
تخصص :
تعلقات سازمانی
علوم ادبی نوین آلمانی (ادبیات قرن هجدهم ـ بیستم، استه تیک روانتحلیلی)
مؤلف آثار ارزشمند بیشمار

• کلاوس لرمن این مسئله را بطور موجز به شرح زیر جمعبندی می کند:
• «اگر وقوع فاجعه در هر حال حتمی است، پس هر کاری مجاز است.
• آنگاه دیگر موضوع کار دانشمندان اهمیتی پیدا نمی کند.
• نتیجه گیری نهائی از صدور گواهی نامه مبنی بر محو معنامندی، چرندیسم (ابسوردیسم) مد روز است که هنرش متلک گوئی و مزه پرانی است.

• از آن جمله اند:


1

• «روی آوردن به یقین واپسینی که انداموارگی آنها در اختیارش می گذارد.»

2

• «تحقیر نمایشی علم و توهین نمایشی بدان.»

3

• «چیره دستی در اغتشاش تئوریکی و مفهومی.»

4

• «تفاهم تصنعی و کشکی!»

5

• «تمایل به فرقه سازی که در میان هواداران زمینه را برای ظهور گورو آماده می سازد.»

• (گورو در هندوئیسم و لامائیسم، به قدیسی اطلاق می شود که مظهر وجود الهی است. مترجم)

6

• «جهانگردی علمی سازمان یافته» و چیزهای بیشمار دیگر از این قبیل.

• مراجعه کنید به ترادیسیونالیسم

ورنر کراوس (1900 ـ 1976)
رومانیست آلمانی، استاد دانشگاه ماربورگ، متخصص جنبش روشنگری
مبارز مقاومت ضد فاشیستی بر ضد ناسونال ـ سوسیالیسم
مؤلف آثار بیشمار:
تئوری ادبیات، فلسفه، سیاست
ادبیات اسپانیائی، ایتالیائی و فرانسوی در دوره حکومت مطلقه،،
روشنگری فرانسوی
روشنگری اسپانیا، پرتقال، آمریکای لاتین
تاریخ ادبی رسالت تاریخی
مسائل مقدماتی علوم ادبی
زبانشناسی و تاریخ واژه ها

• به قول ورنر کراوس، با گسست و با ماندگارناپذیر و بی اعتبار گشتن سنت دیرمان، نشانه های تزلزل ژرفی در رابطه قرار دارند و همراه با احساس تحول، احساس مرگ خدایان به روح آدمی می خزد.
• اما تنها در چنین صورتی است که تاریخ سنت قابل ادراک می شود.
• تنها در چنین صورتی است که تاریخ سنت، خود به مثابه دوران مرزبندی شده، به مثابه واحد حیاتی بزرگ تمامی مراحل توسعه، نمایان می گردد که دیروز را از فردا (دوره گذشته را از دوره آینده) متمایز می سازد.

• بنابرین، وظیفه تاریخی عبارت نیست از اتخاذ موضع (موضعگیری ئی که احتمالش بیشتر می رود) با روشنگران نوین سنتگرا بر ضد سنت شکنی پست هیستوریستی و پست مدریستی شکست خورده و پیامدهای وخیم آن.

• مسئله (برای روشنگری پژوهی مارکسیستی نیز) در واقع باید اثبات این حقیقت امر باشد که تفکر تاریخی نوین ـ آنچه که هانس اولریش گومبرشت نیز صریحا طلب می کند ـ در تداوم بخشیدن به «دیالک تیک روشنگری» از طریق وارونه سازی پست هیستوریستی و پست مدرنیستی رادیکال فلسفه تاریخ سنتی سوبژکتمرکز میسر نمی شود.


• تلاش عبث و بی ثمر پست هیستوریست ها و پست مدرنیست ها در جهت غلبه بر فلسفه تاریخ سنتی را می توان تأییدی بر صحت تفکر تاریخی نوین تلقی کرد که تاکنون با متد ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی در رابطه ناگسستنی قرار داشته است، متدی که بر آن است که درک واقعیت با درک خصلت تاریخی حرکت و تغییر سیستم اجتماعی تضادآمیز در رابطه قرار دارد و لذا در جهت تحلیل و درک این خودویژگی تاریخی هر سیستم اجتماعی حرکت می کند، تا بدین طریق به تنظیم پلاتفرم تاریخی لازم برای سمتگیری های عملی نایل آید.


• حتی امروز می توان این حقیقت امر را با اطمینان خاطر اعلام داشت، که تاریخ ـ بی اعتنا به اینکه اوضاع فعلی بطرز پست هیستوریستی و یا پست مدرنیستی در نظر گرفته شود و یا نه ـ به پیش خواهد رفت.

• مسئله اما این است که این پیشرفت چگونه خواهد بود، بر کدامین گذشته غلبه خواهد شد و کدامین آینده میسر خواهد گردید.

چند و چون این روند بسته بدان است که کدامین پلاتفرم تاریخی در زمینه وظایف کنونی و طرق تحقق آنها قابل پیاده شدن در عمل است.

پایان

اکلکتیسیسم

ویکتور کوزین (1792 ـ 1867)
فیلسوف و تئوریسین فرهنگ فرانسوی
از دوستان هگل و شلینگ
ناشر آثار پروکلوس و دکارت (1820) در فرانسه
اولین معرف آثار هگل در فرانسه
از اکلکتیسین های معروف

پروفسور دکتر مانفرد بور
برگردان شین میم شین

• اکلکتیسیسم به شیوه عمل اکلکتیسین ها اطلاق می شود.
• اکلکتیسیسم ـ بطور کلی ـ عبارت است از آمیختن مکانیکی عناصر فکری مختلف با هم.

• ما زمانی با اکلکتیسیسم فلسفی سر و کار داریم که کسی تئوری ها، نظرات و قبل از همه عناصر و تزهای سیستم ها و جریانات فلسفی مختلف را بدون تلاش در جهت ترکیب خلاقانه آنها و بدون بر طرف کردن تناقضات منطقی موجود، با هم مخلوط کند و سیستم من در آوردی «جدیدی» را بوجود آورد.


• از نمایندگان برجسته اکلکتیسیسم می توان افراد زیر را نام برد:

• بسیاری از متفکران منسوب به فلسفه یونان و روم در قرن اول قبل از میلاد.
• سران و نویسندگان کلیسا (پاتریستیک)
• نمایندگان گوناگون اسکولاستیک.
• برخی از نمایندگان روشنگری آلمان در قرن هجدهم (فدر، گاروه)
• ویکتور کوزین متفکر فرانسوی در قرن نوزدهم میلادی.

• مراجعه کنید به اکلکتیسین


اکلکتیسین

• اکلکتیسین بطور تحت اللفظی، یعنی برگزیننده.

• اکلکتیسین نامی است که دیوگنس لرتیوس به فلاسفه ای در جهان باستان اطلاق می کرد که از سیستم های فلاسفه قبلی، عناصر و نظریات منفردی را بطور گسیخته و بی ربط (از هر چمن گلی) بر می داشتند و از آن آموزش خود را سرهم بندی می کردند.


پایان