سروده ی سامان سپنتا
مانی امین
سرچشمه: دینگ دانگ
http://www.dingdaang.com
1
مانی امین
مانی امین
سرچشمه: دینگ دانگ
http://www.dingdaang.com
1
مانی امین
• در گشت وگذاری در دنیای وبلاگ ها با وبلاگ آقای سامان سپنتا آشنا شدم.
• در این وبلاگ لینک چند کتاب الکترونیکی ایشان با فرمت "پی دی اف" وجود دارد.
• یکی از آنها مجموعهی شعرهای نیمایی سامان سپنتاست با عنوان "دیوار دیوار است."
• این مجموعه در بر گیرندهی ۱۱ شعر نیمایی از این شاعر است که بین سال های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۶ سروده شدهاند.
• شعرهای سامان سپنتا شعرهایی نومید و بدبین اند.
• این شعرها روایت کابوس های تلخ و تیره و ترسناک شاعرند، کابوس هایی که در آن تصویرهای اکسپرسیونیستی دهشتناک از گرگ های هار، کفتارها، بوزینهها، مارها، کرم ها، اسکلت ها، تابوت ها، دیوارها، دارها و ... ترسیم شدهاند.
• نمونهای از این گونه تصویرها را در شعر "کابوس" که روایت یکی از کابوس های شاعر است میبینیم:
• خواب تلخی دیدهام مَردم!
• تلخ تر از زهر ماران بیابانی
• خواب عزرائیل هم هرگز نخواهد بود، همچون خواب بدیمنی که من دیدم
• خواب دیدم در اتاقی تنگ و تاریکم
• پیکرم - این مرکب روحم –
• بر سریر سرد و هول انگیز تختی بسته در زنجیر
• روحم اما پشت در، محبوس
• فارغ از هر حیله و تدبیر
• دور خود می گشت و می نالید
• نالهاش را گرگ های هار آن سوی افق پژواک می دادند
• ساعتی این حال بد پایید
• عاقبت غوغای شوم کهنه ناقوس کلیسا هفت نوبت گوش را لرزاند
• وز پی آن مُرده مردی اسکلت پیکر نمایان شد
• نیمه ای از پیکرش را کرم ها خورده
• - استخوانش لخت و پیدا زشت و خون آلود
• نیم دیگر از ازل نابود
• تا کنار بستر بی روح و سرد من فراز آمد
• زندگی از دید سامان سپنتا طعمهی مرگ است و فرجامش هیچی و پوچی است.
• سپنتا در شعر "آروغ" چنین برداشتی از زندگی را به صورتی جالب تصویر کرده است:
• زندگی سیبی است بس شیرین
• در کف دستان طفل مرگ
•
• وین کهن نوزاد وحشی خوی
• هستی جنبندگان را هر زمان از غیظ می بلعد
• وز پی آن می زند آروغ و میخندد
• بی که حتی لقمهای راه گلویش را فروبندد.
•
• از ته این تیره خاک مرده تا اوج مدار ماه
• جملگی محکوم مرگیم، ای برادر آه!
• و آنچه بر جا مانَد از ما
• خرده ریز هیچی و پوچی است
• هیچی و پوچی، برادر، هیچی و پوچی...
• نگاه شعر سامان سپنتا به جهان آمیزه ای است از نگاه ناتورالیستی نصرت رحمانی و نگاه نومیدانهی مهدی اخوان ثالث به جهان.
• سامان سپنتا هم شبیه این دو شاعر بزرگوار جهان را تیره و تار و پر از تباهی و سیاهی و دیوار و بن بست می بیند و دیوارها را همزاد انسان میداند.
• در شعر "دیوار" چنین میخوانیم:
• دیوارها همزاد انسان اند
• - این را درونم گفت –
• هردم که یک کودک به دنیا می گذارد گام
• دیواری افزون می شود بر دوش این عالم
• چون کوهی از دشنام
• - این را درونم گفت و آنگه خفت –
• بیدار گشتم، چشم مالیدم
• آنگاه با چشمان خود دیدم
• دنیا سراسر درد و دیوار است
• هرلحظه ای بر شانه ی لرزان این دنیا
• دیوار شومی می رود بالا
• و این بار محنت می شود سنگین و سنگینتر
• ما مانده در ویرانه ای بی در
• راه نفس بر سینه هامان بسته تر از پیش
• بی چاره و بی پر
• آنگاه همچون کودکی ناکام
• با حربه ی دشنام
• در گوش بیمار فلک فریاد میداریم:
• "لعنت به این تقدیر نافرجام"
• شعرهای سامان سپنتا شعرهای خواندنی و گیرا هستند که خواننده را تحت تأثیر قرار میدهند و تلخکامی و بدبینی خود را به مخاطب القا میکنند.
• و این نشان دهندهی قدرت بیان شاعر است.
• به امید خواندن شعرهای نیمایی بیشتری از این شاعر گرامی، با افق هایی روشنتر و نگاهی خوش بینانه تر.
• درود بر شما
• بسيار سپاسگزارم كه به معرفي كارهاي ناچيز اين حقير پرداخته ايد.
3
یاسین
یاسین
• آقای مانی امین فقط قصد معرفی کتابی را داشته و از ایشان نمی توان و نباید انتظار بیشتری داشت.
• دستش درد نکند.
• شاعر هم به نوبه خود از ایشان ممنون بوده اند:
• «بسيار سپاسگزارم كه به معرفي كارهاي ناچيز اين حقير پرداخته ايد.»
• این کتاب شعر باید مورد تحلیل علمی و همه جانبه قرار گیرد.
• آنچه از نمونه های عرضه شده، توسط آقای مانی امین استنباط می شود، این است که شاعر ـ ظاهرا ـ لاشه را ـ به مثابه محتوا ـ در شولای زربفت شعر ـ به مثابه فرم ـ می پیچد و ارزانی مشتریان معصوم و بی پناه خود می کند و به به و چه چه و احسنت و مرحبا درو می کند.
• ظاهرا آقای سامان سپنتا پزشک هم هستند و حداقل مدرک لیسانسی دارند، ولی طرز تفکرشان فرقی با طرز تفکر مادر بزرگ بی سواد من ندارد :
• ایشان نه تنها به حضرت عزرائیل باور دارند، بلکه حتی قیاس به نفس می کنند و فکر می کنند که حضرت عزرائیل هم کابوس می بیند:
• «خواب عزرائیل هم هرگز نخواهد بود، همچون خواب بد یمنی که من دیدم»
• ایشان پیکر را ـ عین مادر بزرگ بی سواد من ـ با شتر و خر و قاطر و اسب عوضی می گیرند و حامل بی شعور روح می پندارند:
• «پیکرم - این مرکب روحم ـ »
• شگفت انگیز اما این است که چگونه پزشکی می تواند به چنین درجه نازلی از آگاهی علمی سقوط کند.
• اگر به تاریخ توسعه فلسفه و علم نظری بافکنیم، خواهیم دید که اولین روشنگران عصر جدید، اولین شکاکان و چاوشان نواندیشی در جامعه بشری پزشکان بوده اند.
• من شخصا هرگز نمی توانم ـ در عالم خواب ـ خلاف عقل باندیشم و عمل کنم.
• اینکه دکتر سامان سپنتا فقط کابوس های غیرمنطقی می بیند، خود مسئله ای قابل بررسی و پژوهش علمی است.
• البته هرکس می تواند ـ به علل عینی و ذهنی ـ کابوس ببیند، ولی ریختن این کابوس ها در قالب شورانگیز شعر و تهیه کپسول خوشمزه سهل الهضم از آن برای توده های بی پناه مردم ـ به نظر من ـ نوعی تخریب بی محابای شعور جامعه است.
• ایشان باید حداقل خود احساس مسئولیت کنند، اگر جامعه ای قادر و مایل به تضمین آینده و حال خویش نباشد.
• این اما هنوز تمامت فاجعه نیست.
• آقای مانی امین با تیزبینی همیشگی خویش تشحیص می دهد که «زندگی از دید سامان سپنتا طعمه ی مرگ است و فرجامش هیچی و پوچی است.»
• ما اکنون با جهان بینی نیهلیستی آقای سامان سپنتا سر و کار پیدا می کنیم।
• مراجعه کنید به نیهلیسم
• چرا باید پزشکی در کشور حکیم طوس و سعدی و ابن سینا و غزالی و ارانی و کسرائی به چنین روزی بافتد؟
• و چرا باید غیرمسئولانه به تحقیر زندگی و ارزش های مادی و معنوی بشری برخیزد که نتیجه عرق جبین هزاران ساله نیاکان او ست؟
• این مسئله نیز باید مفصلا مورد بررسی و تحلیل علمی قرار گیرد، که جایش در این نظردهی مختصر نیست.
• بی رحمانه تر از همه، انتخاب کودکی به عنوان «طفل مرگ» است.
• در جهان کودکستیز که معصومترین، شکننده ترین و زخم بردارترین بخش جامعه، همزمان بی پناه ترین و بی یار و یاورترین بخش جامعه است و کودکان زیر بار کمرشکن زندگی نکبت بار خرد می شوند، شاعر تحصیلکرده زهر معنوی لازم را برای کودکستیزی لگامگسیخته تر فراهم می آورد و بسان بذر ـ بی خیالانه ـ در ضمیر حاصلخیز مردم می افشاند:
• «زندگی سیبی است، بس شیرین
• در کف دستان طفل مرگ
• وین کهن نوزاد وحشی خوی
• هستی جنبندگان را هر زمان از غیظ می بلعد
• وز پی آن می زند آروغ و می خندد
• بی که حتی لقمه ای راه گلویش را فروبندد.»
• چنین کاری نه تنها بیرحمانه، بلکه بی شرمانه است.
• این ادعای شاعر دروغی بیش نیست که
• «از ته این تیره خاک مرده تا اوج مدار ماه
• جملگی محکوم مرگیم، ای برادر آه!
• وانچه بر جا مانَد از ما
• خرده ریز هیچی و پوچی است
• هیچی و پوچی، برادر، هیچی و پوچی»
• جامعه بشری مرداب گندنده ایستا و فاسد ومتعفن نیست.
• جامعه بشری ـ علیرغم همه افت و خیزها، فراز و فرودها ـ سیری متعالی طی می کند.
• زندگی دکتر سامان ها میلیون ها بار بهتر از زندگی نیاکان میمونواره آنها ست.
• اگر فقط «هیچی و پوچی» از نسل های متوالی بشری برجای می ماند، چه دلیلی می توانست برای توسعه و تکامل غول آسای شیوه زیست بشری وجود داشته باشد.
• زندگی از معبر «دیالک تیک گسست و پیوست» می گذرد.
• نو کهنه را نه به بطور مکانیکی، بلکه بطور دیالک تیکی نفی می کند.
• نفی دیالک تیکی بدان معنی است که نو جنبه های پویا و حیاتمند و بالنده کهنه را از آن خود می کند و توسعه می دهد و فقط جنبه های منفی کهنه را دور می اندازد :
• برای مثال، پسر پدر را نفی دیالک تیکی می کند، یعنی جنبه های مادی و معنوی مثبت و پیشرفتگرای پدر را از آن خود می کند و جنبه های نامعاصر و بدرد نخور او را کنار می نهد.
• مردم ما که بار تحصیل سامان ها را بدوش می کشند، حق دارند که از او مسئولیت شناسی و حقیقتگرائی انتظار داشته باشند.
• آقای مانی امین که می خواستند تابوت لاشه کشی را معرفی کنند، در پایان به مقایسه ای دست می زنند:
• «نگاه شعر سامان سپنتا به جهان آمیزه ای است از نگاه ناتورالیستی نصرت رحمانی و نگاه نومیدانه ی مهدی اخوان ثالث به جهان.»
• من از نصرت رحمانی غیر از فحشکاری و کتککاری هایش در مجله روشنفکر و جلوی دفتر مجله با آقای براهنی چیز زیادی نخوانده و نشنیده ام.
• اما از مهدی اخوان ثالث اشعار هومانیستی ژرفی به خاطر دارم، که چنین تشابهی را برایم هضم ناپذیر می کند.
• البته آقای مانی امین شعرای یاد شده را بهتر از من می شناسند و شاید حق داشته باشند.
• من باید روزی به بررسی آثار اخوان بپردازم و بعد نظر قطعی بدهم.
• من اما فکر می کنم که حتی نومیدی اخوان ماهیتی متضاد با نیهلیسم شعرای لاشه کش دارد.
• این نظر آقای مانی امین در مورد اخوان برای من تازگی مطلق دارد که «سامان سپنتا هم شبیه این دو شاعر بزرگوار جهان را تیره و تار و پر از تباهی و سیاهی و دیوار و بن بست می بیند و دیوارها را همزاد انسان میداند.»
• من باید اشعار اخوان را بیشتر و دقیقتر مورد تأمل قرار دهم.
• دکتر در پایان شعر «دیوار»، سنگ تمام می گذارند:
• «در گوش بیمار فلک فریاد میداریم:
• لعنت به این تقدیر نافرجام!»
•
• کسی که از بیغوله های کابوس و نیهلیسم به راه افتاده بود، از منجلاب فاتالیسم و تقدیرگرائی عقب مانده خرافی و ضد علمی سر در می آورد.
• فاتالیست ها در دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی)، جبر (ضرورت) را مطلق و همه کاره جا می زنند، تا اختیار (آزادی) انسان ها را انکار کنند.
• بدین طریق دیالک تیک جبر و اختیار به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ، مسخ و مثله و مخدوش می شود.
• آقای دکتر باید اندکی از عالم کابوس های شان بیرون بیایند و تکامل غول آسای علم و فن و شیوه زیست بشری را تماشا کنند و دریابند که تاریخ بی سوبژکت نیست، جامعه بی فاعل انسانی نیست، انسان هیچکاره و تقدیر کور همه کاره نیست.
• ما برخلاف حافظ و دکتر و امثالهم به دیالک تیک جبر و اختیار باور داریم و در این دیالک تیک برای جبر (ضرورت) نقش تعیین کننده قائل می شویم، بی آنکه به نقش صرفنظر ناپذیر روز افزون توده های انسانی کم بها دهیم.
• حق با آقای مانی امین است:
• «شعرهای سامان سپنتا شعرهای خواندنی و گیرا هستند که خواننده را تحت تأثیر قرار می دهند و تلخکامی و بدبینی خود را به مخاطب القا میکنند.
• و این نشان دهنده ی قدرت بیان شاعر است.»
• آری، فرم شعر آقای سامان سپنتا بی عیب و نقص است:
• تابوت شعر آقای سامان سپنتا، تابوتی زرنگار و محکم و زیبا ست.
• مسئله نگرانی آور، محتوای شعر او ست که لاشه ای متعفن، گندیده، زهرآگین، ضد انسانی، ضد اجتماعی، ضد هومانیستی و ارتجاعی است.
• ما چیزها، پدیده ها و سیستم ها را در داربست دیالک تیکی شان، در کلیت شان در نظر می گیریم و هرگز فرم و یا محتوا را مجزا و مطلق نمی کنیم، تا در نیل به حقیقت قضایا دشواری خاصی نداشته باشیم.
• ما هم امید آقای مانی امین را در دل بی باور خود می پروریم
• «به امید خواندن شعرهای نیمایی بیشتری از این شاعر گرامی، با افق هایی روشنتر و نگاهی خوش بینانه تر.»
پایان
ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.
ویرایش متن از دایرة المعارف روشنگری است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر