یانیس ریتوس
تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می جوشد از نهادم آتشفشان آواز» به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
تحلیل واره ای بر تحلیلی تحت عنوان
«می جوشد از نهادم آتشفشان آواز» به قلم ناشناسی
سرچشمه: سایت بهزاد بزرگمهر
behzadbozorgmehr.blogspot.com
شین میم شین
حکم اول
• یانیس ریتوس یونانی، شاعر بزرگ کمونیست حق داشت بگوید:
• «شعر از آن رو حس ششم خوانده شده که در خورندگاهِ آن و نیز در فرایند سخن، احساساتِ ما همراه با نیروهای روانی، عصبی و ذهنی به هم میرسند.
• بر این بنیاد، جسم و جان آدمی مهم ترین کارافزار شاعر است و فرزانگی جز تبلور احساسها نیست.»
• نویسنده محترم ظاهرا با صداقت تمام، برای اثبات حکم قبلی خویش، حدیثی از شاعری از یونان می آورد و برای به جای خود نشاندن و خاموش ساختن هر پرسنده ای، کمونیست بودن او را مثل شلاقی آتشین به کوبش در می آورد.
• چون شاعر بزرگ کمونیستی شعر را حس ششم خوانده، پس شعر بی تردید حس ششم است.
• اما قبل از همه چرا شعر حس است؟
دلیل اول
• یانیس ریتوس یونانی، شاعر بزرگ کمونیست حق داشت بگوید:
• «شعر از آن رو حس ششم خوانده شده که در خورندگاهِ آن و نیز در فرایند سخن، احساساتِ ما همراه با نیروهای روانی، عصبی و ذهنی به هم میرسند.»
• دلیل نویسنده محترم در حدیث ایشان از شاعر یونانی بیان می شود:
• «در خورندگاهِ آن (شعر) و نیز در فرایند سخن، احساساتِ ما همراه با نیروهای روانی، عصبی و ذهنی به هم میرسند.»
• پرت و پلاگوئی شاعر بزرگ کمونیست به جای خود، که میان احساسات و نیروهای روانی، عصبی و ذهنی ظاهرا دیوار می کشد و فرق می گذارد.
• ظاهرا احساسات جزو روندهای سوبژکتیف (ذهنی و روانی) نیستند.
• خوب فرض کنیم که ماجرا از این قرار باشد.
• در خورندگاه شعر احساسات ما همراه با نیروهای کذا و کذا به هم برسند.
• این که دلیل بر حس بودن شعر نمی شود، حس ششم بودنش پیشکش.
• در خورندگاه هر چیز که احساسات ما همراه با نیروهای کذا و کذا به هم برسند، آن چیز را چرا باید به حس تبدیل کنند.
• شعر فرم انعکاس واقعیات امور است که می توانند حقیقی و یا باطل باشند.
• شعر در دیالک تیک فرم و محتوایش تعریف می شود.
• در شعر، شعور شاعر بازتاب می یابد و شعور دیالک تیکی از آگاهی و احساس و عاطفه است.
دلیل دوم
• یانیس ریتوس یونانی، شاعر بزرگ کمونیست حق داشت بگوید:
• «بر این بنیاد، جسم و جان آدمی مهم ترین کارافزار شاعر است.»
• جسم و جان آدمی کارافزار همه انسان ها ست، از عمله و بنا تا شاعر و فیلسوف.
• هر کاری قبل از انجام از ذهن می گذرد.
• هر کاری وحدت ماده و روح است.
• اما این حکم چه ربطی به حس بودن ویا حس ششم بودن شعر دارد؟
دلیل سوم
• یانیس ریتوس یونانی، شاعر بزرگ کمونیست حق داشت بگوید:
• « فرزانگی جز تبلور احساسها نیست.»
• چرا باید فرزانگی (خردمندی) در تبلور احساس ها خلاصه شود؟
• خرد به چه معنی است؟
• مفهوم خرد در کانون جهان بینی نوین بورژوائی قرار می گیرد، که بر ضد ایدئولوژی جامعه فئودالی و نهادهای آن رو به تشکیل و تحکیم می رفت.
• سیستم های منفرد فلسفه کلاسیک بورژوائی ـ علیرغم تفاوت های شان ـ همه به نحوی از انحا، از مفهوم خرد آغاز می کنند و به مفهوم خرد بر می گردند.
• خرد به معنی توانائی انتقادی آغازین انسان برای نجات خویش از احادیث، آیات، روایات و نظرات فرتوت تفسیر می شود.
• خرد در سیستم های فلسفه کلاسیک بورژوائی، بمثابه نیروئی خودنمائی می کند، که قادر به تغییر ایدئولوژی به میراث مانده و نظام اجتماعی استبدادی فئودالی، بر مبنای تفکر بورژوائی و در جهت توسعه اجتماعی بورژوائی است.
• چگونه می توان خرد را در تبلور احساسات خلاصه کرد؟
• علاوه بر این، این حکم چه ربطی به حس بودن و بدتر از آن، حس ششم بودن شعر دارد؟
حکم دوم
تاریخ، داستانی است در قلمرو بایدها و نبایدها
• منظور از حکم «تاریخ داستانی است در قلمرو بایدها و نباید ها» چیست؟
• احتمالا نویسنده محترم با این حکم، دیالک تیک جبر و اختیار را به شکل دیالک تیک بایدها و نبایدها بسط و تعمیم می دهند.
• اگر چنین باشد، به هر حال می توان به ایشان حق داد:
• تاریخ جامعه بشری و نه طبیعت، به روندهای بالنده اطلاق می شود که سوبژکت تاریخ در دیالک تیکی از جبر و اختیار جامه عمل می پوشاند.
• اختیار (آزادی) او به میزان شناخت او از جبر (ضرورت) یعنی قانونمندی های عینی هستی اجتماعی است.
حکم سوم
شعر تاریخی است که چگونه بودن را میسراید.
شعر تاریخی است که چگونه بودن را میسراید.
• شعری که حس بود، حس ششم بود، اکنون تاریخ می شود و به سرایش چگونه بودن می پردازد.
• می توان از شعر و یا نثر و یا فرم های هنری دیگر از نقاشی تا موسیقی و مجسمه سازی قواعد زیست معینی را استخراج کرد.
• شعر هم بالاخره می تواند به مثابه انعکاس روندهای واقعا موجود زیست تلقی شود.
• از این رو می توان از شعر خیام شیوه زیست معینی را استخراج کرد و پیشه نمود و یا ننمود.
• ولی شعر حتما نباید چگونه بودن را بسراید.
• علاوه بر این، چگونه بودن انتزاعی را چگونه می توان سرود؟
حکم چهارم
ریتسوس درست میگفت که شعر بر پدیدهها و فرایندهای واگویه ناپذیر پرتو میافکند و بدینسان، یادسپار (حافظهی) آینده است.
• شعر مثل هر فرم شعور اجتماعی انعکاس کم و بیش مخدوش وجود اجتماعی است.
• شعر دیالک تیکی از غریزه و عقل است.
• اگر در نثر سرشته به هشیاری، عقل دست بالا دارد، در شعر غریزه یکه تاز میدان است.
• موتور سرایش شعر عمدتا نیروهای گوناگون غریزی اند که بسان غول هائی در اندام انسان ها حکم می رانند.
• شعر در هر صورت حافظه آینده نیست.
• شعر به سبب فرم فریبایش و به سبب جادوی غریزی عام نهفته در آن، در حافظه انسان ها می ماند و نسل به نسل، سینه به سینه و دهن به دهن منتقل می شود.
• شعر می تواند تأثیر مثبت و یا مخرب باقی گذارد.
حکم پنجم
همچون سخن هنرمندانهی دیدهرو که «هنرمند، چیزها و پدیدهها را با خورشیدی روشن میکند که از آنِ سپهر» خاکستری ما نیست.
• اینکه هنرمند چیزها، پدیده ها و سیستم ها را بطرز دیگری منعکس می کند، دلیل بر آن نیست که فرم مورد استفاده او به سپهر دیگری تعلق داشته باشد.
• سپهر اسرارآمیز دیگری در کار نیست.
• اگر چنین می بود، نمی بایستی اینهمه شاعر در کشور گل و بلبل به جان یکدیگر بافتند.
حکم ششم
بودا حق داشت بگوید: «چراغِ خود باش!»:
بودا حق داشت بگوید: «چراغِ خود باش!»:
• منظور بودا از این رهنمود چیست؟
• چراغ خود بودن به چه معنی است؟
• نویسنده محترم در اشعار محمد زهری توضیحی برای تنویر حکم بودا پیدا کرده است.
توضیح حکم بودا
• گر آسمان مکدر
• گر خاک بایر است
• جرم من است ـ ما -
• گردن به حکمِ تلخِ مشیت نهادهایم (مشت در جیب، ص ٧٤)
• حالا باید تمامت فانتزی خود را بسیج کرد تا از این شعر محمد زهری دلیلی بر حقانیت بودا پیدا شود.
• اما محمد زهری در این حکم چه برای گفتن دارد؟
• اگر طبیعت سرسخت است، اگر طبیعت براحتی مهارپذیر نیست، جرم انسان است که گردن به حکم تلخ مشیت نهاده است.
• این آیا ربطی به رهنمود بودا دارد: چراغ خود باش!
• اما تحلیل حکم محمد زهری:
• در جهان بینی محمد زهری ظاهرا «مکدر بودن آسمان و بایر بودن زمین» علت سوبژکتیف دارد و نه اوبژکتیف.
• اگر انسان «گردن به حکم تلخ مشیت» ننهاده بود، آسمان رنگ دیگر داشت و زمین قابل کشت بود.
• ما این طرز نگرش را در بخش پیشین سوبژکتیویسم نام دادیم که مستقلا توضیح داده شده است:
• مراجعه کنید به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت.
• فرض کنیم که منظور محمد زهری از آسمان و زمین، آسمان و زمین واقعی است.
• چند و چون آسمان و زمین ـ قبل از همه ـ علت اوبژکتیف دارد و ربطی به گردن نهادن انسان به حکم تلخ ویا شیرین مشیت کذائی ندارد.
• انسان خود جزئی از طبیعت است.
• انسان جزئی از طبیعت است که به ساز و برگ تفکر و شناخت و خرد مجهز است و ببرکت آن می تواند طبیعت را بشناسد و هدفمندانه تغییر دهد.
• اما منظور از مفهوم «حکم تلخ مشیت» جیست؟
• مشیت یکی از مفاهیم اصلی فلسفه اجتماعی سعدی و حافظ و امثالهم است.
• مقوله مشیت بوی قرون وسطی را با خود دارد.
• در فلسفه سعدی و حافظ، دیالک تیک جبر و اختیار به شکل دیالک تیک مشیت الهی و اختیار انسانی بسط و تعمیم داده می شود، تا بلافاصله به شکل دیالک تیک همه چیز و هیچ درآورده و تخریب شود.
• بدین طریق نه از دیالک تیک نشان می ماند و نه از اختیار انسانی.
• انسان به موجودی طفیلی و تماشاگر بدل می شود و سوبژکت وارگی خود را از دست می دهد.
سعدی
• گر گزندت رسد زخلق، مرنج
• که نه راحت رسد زخلق، نه رنج
• از خدا دان، خلاف دشمن و دوست
• که دل هر دو در تصرف او ست
• گرچه تیر از کمان همی گذرد
• از کماندار داند، اهل خرد.
• سعدی همه چیز هستی را منوط به مشیت الهی می داند و خیال بنی بشر را راحت می کند.
• انسان در تئوری اجتماعی سعدی به موجودی هیچکاره، انگل و آشغال بدل می شود.
حافظ
• رضا به داده بده و ز جبین، گره بگشا
• که بر من و تو در اختیار نگشاده است.
• حافظ با صراحت تمام هیچکارگی انسان را جار می زند و کفن تسلیم و رضا را به اشرف موجودات می پوشاند.
• مشیت چنین بوده، پس هرچه جلو ات ریختند، بخور و دم مزن.
• اینکه سعدی استثنائا نقش کوچکی به انسان قائل می شود و حافظ در عالم مستی هوای شکافتن سقف فلک به سرش می زند، ربطی به جهان بینی واقعی آنها ندارد.
• محمد زهری به احتمال قوی، دلیل ناگواری اوضاع اجتماعی را ناشی از گردن نهادن انسان ها به مشیت این و آن می داند.
• ما او را خوب نمی شناسیم و قصد حدس و گمان در زمینه جهان بینی او نداریم.
• اگر برداشت ما درست باشد، محمد زهری از انسان طغیان علیه وضع موجود را طلب می کند، سرکشی نسبت به مشیت این و آن را، سوبژکت وارگی را، خودشناسی را و خودرهانی را.
• شاید نویسنده محترم هم همین برداشت را داشته اند و «چراغ خود باش!» بودا را به معنی خودشناسی تفسیر کرده اند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر