خدامراد فولادی
• همه ی رنگ ها هم عقیده نیستند:
• یکی سیاه است
• یکی سبز
• یکی هم سرخ.
• سیاه می خواهد، سر به تن هیچ رنگی نباشد
• چون که خودش در بی رنگی رنگ شده است
• و از انعکاس رنگ های دیگر دنیا
• خوش اش نمی اید
• این ضرب المثل را خودش ساخت و
• بر سر زبان کتاب های بینشی انداخت
• که «بالاتر از سیاهی رنگی دگر نباشد!»
• سیاه
• رنگ کابوس های شنیدنی است
• در خواب های نا گفتنی
• سیاه
• رنگ مطلق کوری و
• کوری مطلق است.
• سبز
• رنگ گذر از چهار راه بی تکلیفی است
• وقتی آدم نمی داند
• از کدام سو برود
• که قانون قبض جریمه برایش صادر نکند
• یعنی
• هر جا که قانون از پیش
• تکلیف او را روشن کرده
• و می گوید از کدام سو برود
• تا مجازات نشود.
• چهارراه ها می دانند:
• «از کار که می افتند سبزها
• سر در گم می کنند
• پیاده ها و سواره ها را»
• و گذرگاه های تاریخی
• خوب به یاد دارند:
• «این بلا تکلیفی ها را.»
• سرخ
• آواز پرندگان است در بامداد خیزش
• که آوار می کنند سیاهی را
• بر سر خفاش های شب.
• سرخ
• پرچم آویخته بر دم صبح است
• و روی پارچه که بیفتد
• دیدنی تر است
• مخصوصا وقتی
• همه ی گذرگاه ها و
• مرزهای بدون ایست و
• بازرسی عقیده
• تزیین شده باشد با آن
• و جایی نمانده باشد
• برای خودنمایی سبز و سیاه.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر