برزین آذرمهر
شهریور ۱۳۸۸
• من با زبان ِشعله ور از خشم
• مرگ ِ فجیع ِ فرشتگان ِجوان را
• در دخمه های کینه ور از درد
• در کوره های ِسرخ ِ شکنجه،
• بر دارهای بر شده هر بار
• بهر هلاک ِ یار ِ گرفتار
• تا انتهای راه،
• تا ریزش و
• شکستن این صخره ی ستم
• فریاد می کنم!...
• آنجا که آسمان
• باغی است درشکسته و
• بشکسته شاخ و بر،
• کز هر کجای ِ آن
• هر شب صدای ِداس و تبر
• می آید
شهریور ۱۳۸۸
• آن جا که آسمان
• گْسترده سفره ای است و
• در آن ستارگان
• چون کاسه های خالی
• حجم گرسنگی را
• تصویر می کنند،
• گْسترده سفره ای است و
• در آن ستارگان
• چون کاسه های خالی
• حجم گرسنگی را
• تصویر می کنند،
• من با زبان ِ درد
• در زاغه های لاغر و مسلول
• بیداد ِ فقر را،
• در قعر و قلب این شب ِ سنگین،
• فریاد می کنم!...
• آن جا که آسمان
• دشتی است، شبگرفته و مجروح
• کاندر غمی سترگ
• سوگ ِ ستارگان ِ جوانش را
• با عشق مادرانه
• می گرید،
• در زاغه های لاغر و مسلول
• بیداد ِ فقر را،
• در قعر و قلب این شب ِ سنگین،
• فریاد می کنم!...
• آن جا که آسمان
• دشتی است، شبگرفته و مجروح
• کاندر غمی سترگ
• سوگ ِ ستارگان ِ جوانش را
• با عشق مادرانه
• می گرید،
• من با زبان ِشعله ور از خشم
• مرگ ِ فجیع ِ فرشتگان ِجوان را
• در دخمه های کینه ور از درد
• در کوره های ِسرخ ِ شکنجه،
• بر دارهای بر شده هر بار
• بهر هلاک ِ یار ِ گرفتار
• تا انتهای راه،
• تا ریزش و
• شکستن این صخره ی ستم
• فریاد می کنم!...
• آنجا که آسمان
• باغی است درشکسته و
• بشکسته شاخ و بر،
• کز هر کجای ِ آن
• هر شب صدای ِداس و تبر
• می آید
• من از گلوگاه ِ یک پرنده ی زخمی
• بیداد ِ زخمه های ِ تبر را
• بر پیکر ِستبر ِجوانی،
• تا رستن ِ سپیده
• ز تاک ِ سیاه شب،
• فریاد می کنم!...
• آنجا که آسمان
• پربسته کفتری است که گویی
• در چنگ ِ باز ِابر ،
• هر لحظه، هر نفس
• کابوس ِ طمعه بودن ِخود را،
• در تنگی قفس،
• بر دار می کند...
• بیداد ِ زخمه های ِ تبر را
• بر پیکر ِستبر ِجوانی،
• تا رستن ِ سپیده
• ز تاک ِ سیاه شب،
• فریاد می کنم!...
• آنجا که آسمان
• پربسته کفتری است که گویی
• در چنگ ِ باز ِابر ،
• هر لحظه، هر نفس
• کابوس ِ طمعه بودن ِخود را،
• در تنگی قفس،
• بر دار می کند...
• من با زبان مرغک ِتوفان
• در اشتییاق ِریزش ِباران،
• و ترکش ِ هوای تازه،
• شوق ِشکستن و
• رهایی را
• تا دیرگاه
• تا گاه گر گرفتن گلبوته های خشم
• در شوره زار سنگی و
• پر دوده ی ستم،
• فریاد می کنم!...
• در اشتییاق ِریزش ِباران،
• و ترکش ِ هوای تازه،
• شوق ِشکستن و
• رهایی را
• تا دیرگاه
• تا گاه گر گرفتن گلبوته های خشم
• در شوره زار سنگی و
• پر دوده ی ستم،
• فریاد می کنم!...
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر