گونتر کروبر
هلموت میلکه
برگردان شین میم شین
برگردان شین میم شین
• قابل شناسائی بودن جهان اولا عبارت است از نتیجه گیری نهائی فرمولبندی شده بر بنیان بررسی های معرفتی ـ انتقادی و حقایق امور علمی ـ تاریخی مبنی بر اینکه شعور انسانی قادر است واقعیت عینی را بدرستی منعکس کند و بشناسد.
• قابل شناسائی بودن جهان اصل معرفتی ـ نظری ماتریالیسم دیالک تیکی را تشکیل می دهد.
• اصل قابل شناسائی بودن جهان را باید بمثابه پاسخ مثبت به جنبه معرفتی ـ نظری مسئله اساسی فلسفه تلقی کرد.
• انگلس در زمینه پیوند میان این جنبه مسئله اساسی فلسفه و مسئله قابل شناسائی بودن جهان می نویسد:
• «مسئله رابطه میان تفکر و وجود جنبه دیگری نیز دارد و آن عبارت از این است که افکار ما نسبت به جهان پیرامون ما چه برخوردی با آن دارند؟
• آیا تفکر ما قادر به شناخت جهان واقعی است؟
• آیا ما می توانیم در تصورات و مفاهیم خود که به جهان واقعی مربوط می شوند، تصویر درستی از واقعیت بسازیم؟
• این مسئله ـ به زبان فلسفی ـ مسئله انطباق تفکر و وجود نامیده می شود.
• اکثریت عظیمی از فلاسفه به این پرسش، پاسخ مثبت می دهند.»
• قابل شناسائی بودن جهان اصل معرفتی ـ نظری ماتریالیسم دیالک تیکی را تشکیل می دهد.
• اصل قابل شناسائی بودن جهان را باید بمثابه پاسخ مثبت به جنبه معرفتی ـ نظری مسئله اساسی فلسفه تلقی کرد.
• انگلس در زمینه پیوند میان این جنبه مسئله اساسی فلسفه و مسئله قابل شناسائی بودن جهان می نویسد:
• «مسئله رابطه میان تفکر و وجود جنبه دیگری نیز دارد و آن عبارت از این است که افکار ما نسبت به جهان پیرامون ما چه برخوردی با آن دارند؟
• آیا تفکر ما قادر به شناخت جهان واقعی است؟
• آیا ما می توانیم در تصورات و مفاهیم خود که به جهان واقعی مربوط می شوند، تصویر درستی از واقعیت بسازیم؟
• این مسئله ـ به زبان فلسفی ـ مسئله انطباق تفکر و وجود نامیده می شود.
• اکثریت عظیمی از فلاسفه به این پرسش، پاسخ مثبت می دهند.»
• نه فقط ماتریالیسم دیالک تیکی، بلکه علاوه بر آن، فلاسفه دیگر نیز به قابل شناسائی بودن جهان باور دارند.
• اما چون آنها با مفهوم دیگری از شناخت سر و کار دارند، تز آنها راجع به قابل شناسائی بودن جهان با تز ماتریالیسم دیالک تیکی اختلاف محتوائی دارد.
1
شناخت از دیدگاه ماتریالیسم دیالک تیکی
• شناخت برای ماتریالیسم دیالک تیکی با تصویرسازی مستقیم و یا غیرمستقیم از واقعیت عینی بر احکام حقیقی یکسان است.
• شناخت اما برای افلاطون ـ برعکس ـ عبارت است از روند یاد آوری.
2
شناخت از دیدگاه افلاطون
• بنظر افلاطون، روح انسان وطن آغازین خود در عرصه ایده ها را دو باره به یاد می آورد و در چیزهای محیط زیست خود ایده هائی را باز می شناسد که بنیان این چیزها بوده اند (یادآوری).
3
شناخت از دیدگاه تومیسم
• برای نمایندگان تومیسم دو نوع شناخت وجود دارد:
• شناخت حسی و شناخت عقلی.
• بنیان شناخت عقلی از دیدگاه تومیسم عبارت است از سهیم بودن انسان در «انوار الهی».
• انسان به این دلیل است که می تواند به ماهیت چیزها پی ببرد، یعنی در چیزها افکاری را بیابد که خدا در نظام جهان نهاده است.
• تومیسم علاوه بر ایندو، به شناخت از طریق وحی ـ آنسان که در انجیل و کتب مقدس دیگر آمده است ـ نیز باور دارد.
4
شناخت از دیدگاه هگل
• بنظر هگل، شناخت ـ در تحلیل نهائی ـ عبارت است از بازگشت «ایده مطلق» به خویشتن خویش.
• این بازگشت که خود را در روند توسعه روحی مجموعه بشریت نمودار می سازد، یک روند روحی صرف است و کلیه چیزهای مادی و بویژه، روندهای تولید مادی بشریت، برخلاف آن، خصلت تصادفی دارند.
5
شناخت از دیدگاه نئوپوزیتیویسم
• سرانجام نوبت به نمایندگان نئوپوزیتیویسم می رسد که وجود ماهیت چیزها را انکار می کنند.
• برای نئوپوزیتیویست ها مسئله حل مدام تضاد میان ظاهر چیزها (که ما بوسیله حواس خود در می یابیم) و ماهیت آنها اصلا مطرح نیست.
• شناخت فقط آن است که اعضای حسی ما عرضه می کنند و شناخت دیگری وجود ندارد.
• وجه مشترک همه این نظریات را می توان بشرح زیر خلاصه کرد:
• آنها یا دارای عناصر عمدتا مبتنی بر گمانورزی و عرفانی اند (یادآوری افلاطونی، وحی الهی) و یا اینکه گشتاوری از روند واقعی توسعه شناخت بشری را عمده و مطلق می کنند (خرد هگلی، تقلیل نئوپوزیتیویستی شناخت تا درجه ادراکات حسی).
• هیچکدام از این نظریات نتوانسته مفهومی از شناخت ارائه دهد که برای علوم منفرد، برای تولید اجتماعی، برای پراتیک اجتماعی عام انسانی ثمربخش و ارزشمند باشد.
• فلاسفه یاد شده فقط هاله ای از خوش بینی معرفتی ـ نظری پدید آورده اند که بر تصورات باطل از ماهیت واقعیت عینی و ماهیت شناخت استوار است.
• اصل قابل شناسائی بودن جهان مخالف سرسخت اگنوستیسیسم (ندانم گرائی) است.
• مراجعه کنید به اگنوستیسیسم (ندانم گرائی)
• در ضمن باید به دو جنبه متفاوت ادعای غیرقابل شناسائی بودن جهان توجه داشت :
جنبه اول
• جنبه اول به مسئله غیر قابل شناسائی بودن اصولی ماهیت چیزها مربوط می شود، آن سان که کانت در مورد چیز در خود ادعا می کند.
• این آموزش یک دوئالیسم جسمی ـ روانی را پیش شرط قرار می دهد که بنا بر آن، به سبب تصور متافیزیکی راجع به اختلاف ماهوی ماده و شعور، اوبژکت و سوبژکت ماهیت شناسی اصیل غیرممکن می شود.
• و لذا ماده اگرچه از طریق تحریکات حسی قادر به تأثیرگذاری بر شعور است، ولی خود برای شعور غیرقابل نفوذ می ماند.
• این نحوه حل مسئله قابل شناسائی بودن جهان، علیرغم موضع اصلی باطل خویش، بلحاظ فلسفی تأثیر مثبتی بجا گذاشت:
• ماتریالیسم مکانیکی، یعنی ماتریالیسم قدیمی هنوز به بقایای عمده رئالیسم عامیانه آلوده بود و زیر فشار اگنوستیسیسم مجبور شده بود، شناخت را از نقطه نظر ماتریالیستی دو باره مورد بحث قرار دهد و بکمک یکی از علوم مدرن راه حلی برای آن بیابد.
• این جنبه اول ـ بلحاظ معرفتی ـ نظری ـ مهمترین جنبه آن بوده است.
• نمایندگان اگنوستیسیسم «اصولی» می توانند چنین ادعا کنند:
• علوم می توانند هر قدر دل شان می خواهد، معارف تولید کنند، اما علیرغم آن، ماهیت چیزها اصولا غیر قابل شناسائی می ماند.
• ماتریالیسم دیالک تیکی راه حل این مسئله را در روشن کردن رابطه حقیقی ماده و شعور، اوبژکت و سوبژکت می یابد.
جنبه دوم
• جنبه دوم مسئله غیر قابل شناسائی بودن جهان به محدودیت های معرفتی پژوهش های علمی مربوط می شود.
• برخی از طرفداران اگنوستیسیسم ادعا می کنند که حتی اگر ما با تز چیز در خود غیر قابل شناسائی کانت موافق نباشیم، در پراتیک علوم، محدودیت های معرفتی مطلق وجود دارند.
• بطلان این ادعا بارها از سوی علوم اثبات شده است و لذا دیگر بمثابه تز عامی اعتبار ندارد.
• مثلا قبل از کشف تجزیه و تحلیل طیفی توسط بونسن و کیرشهوف در سال 1859 میلادی، اصولا فراتر رفتن از معارف موجود در ستاره شناسی غیرممکن تلقی می شد.
• قبل از کشف ستاره شناسی رادیوئی وقوف به عرصه های واقع در پشت غبار تیره کیهانی غیرممکن بنظر می رسید.
• معروفترین مثال در باره ادعای محدودیت های معرفتی، نقل قولی است از دوبوا ریموند که ورد همه زبان ها ست:
• «ما نمی دانیم و هرگز نخواهیم دانست!»
• یکی از بارزترین ادعاهای منسوب به او عبارت بود از اینکه عکسبرداری رنگی غیرممکن است.
• تفاوت گذاری میان این دو جنبه ادعای غیرقابل شناسائی بودن جهان اهمیت زیادی دارد، زیرا اغلب با اشاره به محدودیت های معرفتی زمانی (مطلق شده) علوم تلاش می شود تا بطور مسکوت اگنوستیسیسم اصولی توجیه شود.
پیش شرط های قابل شناسائی بودن جهان
• قابل شناسائی بودن جهان دارای یک پیش شرط اوبژکتیف و یک پیش شرط سوبژکتیف است:
1
پیش شرط اوبژکتیف
• پیش شرط اوبژکتیف قابل شناسائی بودن جهان عبارت است از وحدت مادی جهان.
• مراجعه کنید به وحدت مادی جهان.
• ماتریالیسم دیالک تیکی با تعمیم معارف علوم طبیعی و اجتماعی و بویژه تجارب عملی تولید اجتماعی نشان می دهد که جهان یک کل بلحاظ ساختاری منظم و بهم پیوسته و سیستمی از روندهای مادی قانونمند است.
• این حقیقت امر پیش شرط هر شناختی است.
• اگرجهان کل بهم پیوسته ای نبود، آنگاه می بایستی سیستم های مجزائی ـ بمثابه اجزای جهان ـ وجود داشته باشند که اصولا قادر به تأثیرگذاری بر ما نباشند و میان ما و آنها پیوندهای علی (علت و معلولی) وجود نداشته باشد و در نتیجه وجودشان برای ما غیر قابل شناسائی باشد.
• شناخت را باید بمثابه یک روند درنظر گرفت که تابع قوانین اطلاعاتتئوری است.
• ما تنها به شناخت جریاناتی نایل می آییم که از آنها اطلاعاتی بما منتقل می شوند.
• تئوری نسبیت خاص نشان می دهد که تنها جریاناتی بر ما تأثیر می گذارند که در مخروط بعدی قرار دارند، یعنی در فواصل زمانواره از ما قرار دارند و حوادثی که در فواصل مکانواره از ما وقوع پیدا می کنند، نمی توانند بر ما تأثیر بگذارند.
• علاوه بر این در توضیح قابل شناسائی بودن جهان باید توجه داشت که مثلا در عرصه ذرات هسته ای، روندهای ـ بلحاظ اطلاعاتتئوری شرشری ـ در همان سطحی جاری اند که روندهائی که برای ما بمثابه روندهای موجد اطلاعات مطرح اند.
• این محدودیت های اطلاعاتی اما مانع آن نمی شوند که ما راجع به این عرصه ها هیچ شناختی کسب نکنیم.
• روابط تأثیرگذاری متنوع میان سیستم های مادی که یا از طرق ریاضی درک شده اند و یا در جهت نمایش کمی آنها تلاش به عمل می آید و خواهد آمد، در اکثر موارد صدور احکام دقیق در باره ساختار و روندهائی را که ما هنوز اطلاعات مستقیم در باره شان نداریم، امکان پذیر می سازند.
• مهمترین دلیل بر پیش شرط اوبژکتیف قابل شناسائی بودن جهان عبارت از این است که میان ماهیت و پدیده چیزها هیچ دره اصولی وجود ندارد که کانت با در مقابل هم قرار دادن چیز در خود و نمود (پدیده) مطرح می سازد.
• پراتیک انسانها و نتایج علوم ثابت می کنند که انسان قادر است از نمود (پدیده) (یعنی از ظاهر چیزها که از طریق ادراکات حسی در اختیار او قرار می گیرد) به ماهیت آنها نفوذ کند.
2
پیش شرط سوبژکتیف
• پیش شرط سوبژکتیف قابل شناسائی بودن جهان عبارت است از توانائی انسان به شناخت واقعیت عینی.
• این امر به ساخت شعور انسانی ـ بمثابه ابزار شناخت ـ مربوط می شود.
• تأثیر ماده بر اعضای حسی انسان، برداشت های حسی، ادراکات و تصوراتی که از این طریق تشکیل می یابند، بنیان تعمیم و انتزاع فکری را بوجود می آورند که انسان را به ماهیت چیزها هدایت می کنند.
• شناخت ـ بلحاظ سیبرنتیکی ـ قبل از همه، عبارت است از تشکیل یک مدل درونی از جهان بیرونی، به انضمام مدلی از انسان و روندهای شعور او.
• مفاهیم سیبرنتیک و اطلاعاتتئوری ـ بطور کلی ـ کمک می کنند تا برخی از واقعیات امور معرفتی ـ نظری بطور مفهومی تدقیق و بطرز عمیق و نوینی درک شوند.
• از دیدگاه سیبرنتیک، انسان عبارت است از یک سیستم سیبرنتیکی خود مطلوبساز که در چالش و کشاکش میلیونها ساله اش با محیط زیست، خود را هرچه بهتر با آن انطباق داده است.
• عالی ترین محصول این روند خود مطلوبسازی، مغز انسانی است.
• پیش شرط سوبژکتیف برای قابل شناسائی بودن جهان را می توان به شرح زیر نیز فرمولبندی کرد :
• انسان قادر به شناخت واقعیت عینی است، زیرا مغز او ـ بمثابه محصول بدرجه عالی توسعه یافته این جهان عینی و واقعی ـ در واکنش نسبت به تأثیرات این جهان واقعی ـ عینی و در انطباق با آنها بوجود آمده است.
• نمایندگان اگنوستیسیسم و اسکپتیسیسم ادعا می کنند که مجموعه تاریخ شناخت انسانی ـ در عین حال ـ تاریخ اشتباهات انسانی بوده است.
• مراجعه کنید به اگنوستیسیسم و اسکپتیسیسم.
• این نظر درست است که بسیاری از معارف مکسوبه انسان ها در طول تاریخ دراز علم، در مراحل بعدی توسعه علمی، تصحیح، تدقیق و بوسیله معارف عامتری بطور دیالک تیکی نفی شده اند، این اما هرگز بدان معنی نیست که قابل شناسائی بودن جهان در هر لحظه تاریخی، فقط یک شناخت نسبی بوده است.
• چنین نتیجه گیری ئی به یک خطای سمانتیکی آلوده است:
• قابل شناسائی بودن جهان بدان معنی نیست که معارف ما حتما باید کامل و اتمام یافته باشند، یعنی بی نیاز از نفی باشند.
• قابل شناسائی بودن جهان ـ قبل از همه ـ بدان معنی است که ماهیت چیزها، ساختارها، روابط و روندها بدرستی انعکاس می یابند و نیل به کمال ـ بطورکلی ـ در یک ترقی بی پایان تاریخی حاصل خواهد آمد.
• انکار این مسئله، بدان معنی است که ما با استناد به اینکه هزاران سال بعد هم همچنان نامعلومی وجود خواهد داشت، نتیجه بگیریم که جهان غیرقابل شناسائی است.
• همراه با نسبیت معارف بیشمارعمدتا مربوط به پیوندهای تئوریکی، مجموعه عظیمی از معارف معتبر ماندگار راجع به جزئیات چیزها نیز وجود دارد، مثلا راجع به خواص شیمیائی و فیزیکی عناصر و مواد شیمیائی، راجع به روابط فنی بغرنج که برمعارف کاملا تضمین شده فیزیکی مبتنی اند و غیره.
• این حقیقت امر که بسیاری از معارف مکسوبه انسانی خصلت حقایق نسبی را دارند، به این دلیل است که شناخت انسانی همیشه باید بر سطح توسعه پراتیک اجتماعی انسان ها و رشد علوم مبتنی باشد.
• به قول کلاسیک های مارکسیسم، «ما فقط بنا بر شرایط دوران خود و تا درجه ای که این شرایط اجازه می دهند، می توانیم بشناسیم.»
• محدودیت های معرفتی تاریخا مشروط نسبی وجود دارند، ولی محدودیت های معرفتی اصولی و مطلق هرگز نمی توانند وجود داشته باشند.
• ماتریالیسم دیالک تیکی بنا بر خوش بینی معرفتی علمی خویش خواهان توسعه هرچه بیشتر علوم و لذا خواهان توسعه هرچه بیشتر جامعه است.
• مطلق کردن گشتاور نسبی در تاریخ شناخت بمعنی خالی کردن زیر پای ماتریالیسم دیالک تیکی در رابطه با دیالک تیک حقیقت نسبی و حقیقت مطلق است.
• مراجعه کنید به شناخت، مسئله اساسی فلسفه، پراتیک.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر