۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

وجب به وجب

وجب به وجب
لئو لیونی
برگردان میم حجری

سینه سرخ گرسنه بود و دنبال غذا می گشت.
• چشمش به کرم سبز چرب و نرمی افتاد، که بر شاخه درختی نشسته بود.
سینه سرخ به قصد شکار، بدان نزدیک شد.

• کرم سبز گفت:
• مرا هرگز نباید شکار کرد و خورد.

• سینه سرخ پرسید :
• چرا؟

• کرم سبز گفت:
• برای اینکه من کرم مفیدی ام.
• من می توانم درازای چیزها را اندازه بگیرم.

سینه سرخ اسم کرم سبز را پرسید.

کرم سبز گفت، که اسمش «وجب به وجب» است.

• سینه سرخ گفت:
• حالا که اینطور است، پس بیا و دم مرا هم اندازه بگیر.

• وجب به وجب گفت:
• چه کاری آسانتر از این.
• یک، دو، سه، چهار، پنج!
• پنج برابر درازای کرم، می شود پنج سانتیمتر!

• سینه سرخ، با خوشحالی و خشنودی گفت:
• فکرش را بکن!
• دم من پنج سانتیمتر است.

• و در حالی که وجب به وجب بر پشتش نشسته بود، به پرواز در آمد و رفتند آنجا که پرندگان دیگر منتظر اندازه گیری بودند.

وجب به وجب، نخست گردن لک لک را با دقت و وسواس اندازه گرفت.
• بعد منقار توکان را، پای بابا لولهنگ را، دم قرقاول را و آخر از همه، سرتاپای کولیبری را.

• یکروز صبح، بلبل گذارش به آنجا افتاد.
وجب به وجب را دید و از او خواست که آوازش را اندازه بگیرد.

• وجب به وجب گفت:
• آواز را نمی شود اندازه گرفت.
• چنین کاری محال است.
• فقط چیزها را می توان اندازه گرفت، نه آوازها را.

• بلبل دست به تهدید زد:
• اگر آوازم را اندازه نگیری، حسابت را می رسم.

وجب به وجب به فکر فرو رفت.
• و آخر سر گفت:
• حالا که این طور است، من هم سعی می کنم که آوازت را اندازه بگیرم.
• تو فقط شروع کن به خواندن!

بلبل شروع به خواندن کرد و وجب به وجب آواز او را وجب به وجب اندازه گرفت و وجب به وجب از او دور شد.

• وقتی بلبل به خود آمد، از وجب به وجب خبری نبود.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر