بحران به مثابه فرم زندگی
دکتر ورنر سپمن
فیلسوف، جامعه شناس و اندیشمند گرانقدر معاصر
برگردان شین میم شین
دکتر ورنر سپمن
فیلسوف، جامعه شناس و اندیشمند گرانقدر معاصر
برگردان شین میم شین
• سرمایه داری جلال دلفریب مرحله رشد خود را پشت سر گذاشته است.
• تضادهائی که مدت های مدیدی، در پشت پرده ی رفاه، از دیده ها پنهان بودند، پس از پیروزی مدل غربی، در کشاکش میان دو اردوگاه جهانی، چهره واقعی خود را برای مردم جوامع سرمایه داری نشان می دهند.
• مناسبات رادیکاله شده ی تمام ارضی سرمایه داری، تغییر بحرانی و دردناک شرایط کار و زندگی را به دنبال آورده است.
• موج راسیونالیزه کردن متکی بر تکنولوژی انفرماتیکی، با شدت و عمق بی سابقه ای جهان کار را دچار دگرگونی بنیادی کرده و مهر مخرب خود را بر کلیه مناسبات زندگی می کوبد.
• تجدید سازمان تقسیم کار بین المللی و تشدید رقابت، فشار بر زحمتکشان را بطور چشمگیری افزایش داده است:
• با تعداد هرچه کمتر کارکنان، باید بازدهی هرچه بیشتر حاصل آید.
• برای رسیدن به این هدف کلیه قراردادهای کاری مربوط به کاهش ساعات کار و حفاظت از محیط کار، که ثمره مبارزات زحمتکشان، طی دهه های متمادی بوده، زیر علامت سؤال قرار گرفته اند.
• در کارگاه ها فشار خارق العاده ای بر زحمتکشان اعمال می شود.
• تمام اوقات زندگی کارگران، بی شرط و شروط و بی چون و چرا، در اختیار تام و تمام سرمایه قرار می گیرد.
• با تغییر ساختارهای سازمان کارگاهی و بیکاری توده ای ناشی از آن، نگرانی، هراس و بی فردائی گسترش می یابد.
• بسیاری از تخصص ها، که تا چندی قبل، امید برانگیز جلوه می کردند، ارزش و اعتبار خود را از دست داده اند و انتظار کارفرمایان را برآورده نمی سازند.
• ارزیابی واقع بینانه از لیاقت و کارآئی خویش دشوار شده است و انتظار فردائی نسبتا مرفه، انتظاری عبث و بیهوده می نماید.
• آنچه دیروز، امید بر انگیز بود، امروز سؤال بر انگیز شده است.
• با تشدید بهره کشی از کالای نیروی کار، مخاطرات اجتماعی غیر قابل پیش بینی شده اند.
• نه «آموزش حرفه ای و نه تحصیل دانشگاهی»، نه «آمادگی به تحرک و نه پذیرش تغییر حرفه» که از سوی مؤسسات پژوهشی وابسته به رژیم، به عنوان «شرط لازم مدرنیته» قلمداد می شدند و به عنوان ضامن موفقیت در جامعه به حساب می آمدند، راه حلی برای خروج از بن بست شغلی، بیکاری و سقوط اجتماعی عرضه نمی کنند.
• موج بحران اقتصادی معاصر دینامیسم انباشت سرمایه را دچار تغییر بنیادی کرده و شیوه اداره مرسوم جامعه را زیر علامت سؤال قرار داده است:
• با افزایش نفوذ سرمایه مالی، «رؤسای کنسرن ها خود را مجبور می بینند که سرعت افزایش سود را بالاتر ببرند، بالاتر از آنچه با میزان رشد انطباق دارد.
• برای نیل به این هدف باید یا تعداد کارکنان و یا میزان دستمزد و یا هردو کاهش یابند.
• برای مثال در زیمنس، کهنسال ترین کنسرن بین المللی آلمان، صاحبان سرمایه، که 150 سال متمادی به سودهای 8 ـ 10 در صد قانع بودند، اکنون صندوق های مالی، برای سرمایه ی بکار افتاده، سود حداقل 15 درصدی در خواست می کنند و «مدیریت کنسرن دست بکار تخریب شده است:
• بسیاری از بخش های شرکت تعطیل شده اند، کارهای خدماتی به شرکت های خارجی، که دستمزدهای غیرقراردادی پرداخت می کنند، محول شده اند و زمان کار افزایش یافته است.»
• نتیجه آن، پیدایش شرایطی است، که نه تنها در حواشی جامعه، بلکه در کل آن، خصلت یک بحران ویرانگر به خود گرفته است.
• جامعه در منجلاب نگرانی، هراس، بی تفاوتی و بی وجدانی غوطه می خورد!
• تشدید توسعه نابرابری، مدل «فوردیستی» جامعه را کنار می زند و «تعدیل منافع» دولتی ـ اجتماعی را در عرصه های بیشتری از میدان بدر می کند.
• نومیدی و سردرگمی جو غالب را تشکیل می دهد.
• هراس از عدم موفقیت اجتماعی و بی پناهی، در مقابل نیروهائی که زندگی انسان ها را مورد هجوم قرار می دهند، اشاعه می یابد.
• احساس در دست داشتن زمام زندگی خصوصی، حداقل در زیرعرصه های جامعه، از بین رفته است.
• یقین سنتی تار و مار شده و اعتقاد به راه نجات فرو مرده است.
• هیچ آموزش حرفه ای کاریابی و اشتغال را تضمین نمی کند و هیچ تحصیل دانشگاهی جلوی زاید شدن در آینده را نمی گیرد.
• دره میان مطالبات اجتماعی ـ سیاسی و واقعیت موجود عمیقتر می شود:
• به برکت «یورش آموزشی» سال های 70 ـ 80 میلادی، انتظارات شرکت در حیات اجتماعی توسعه یافته اند، ولی به تناسب آن، امکان واقعی یافتن اشتغال مناسب با درجه تحصیلی پدید نیامده است.
• پیدا کردن کار و اشتغال به امید تصاف و احتمال رها شده است و به برنده شدن در بلیط بخت آزمائی شباهت دارد.
• مفهوم برنامه مند «مدرنیته» در شعور اجتماعی ـ فرهنگی سال های 90، دیگر کمترین اعتباری ندارد:
• باور به منطق پیشرفت رنگ باخته است.
• روشنگری الکن مانده است.
• راه حل های مبتنی بر همبستگی و تصورات رهائی اجتماعی از عرصه سیاسی رخت بر بسته اند.
• امید به فردای بهتر برباد رفته است.
• عبث انگاشتن عمل خویش و بی دورنمائی حوادث اجتماعی تأثیر و نفوذ روز افزونی کسب می کنند:
• انعکاس ایدئولوژیکی توسعه بحران در معیارهای جهان بینانه ی غالب، مقبولیت بیشتری کسب می کند.
• راه حل های مربوط به تغییرات اجتماعی، دیگر با تجارب شخصی افراد نمی خوانند و در خطر مدام دیدن دورنمای آتی زندگی فردی، تخیل انسان هائی را که راه نجات را در اجتماعی کردن می دیدند، مفلوج کرده است.
• سمتگیری های آینده نگر تحت فشار احساس مغشوش ترس و چه بسا ترس از زندگی، از عرصه بدر رانده می شوند.
• حتی مطالبات اجتماعی ئی که انسان ها با آنها مواجه می شوند، تضاد آمیزند.
• چرا که بر خلاف اسطوره های اجتماعی ـ نظری راجع به شروع «عصر مابعد صنعتی» و «پایان جامعه اشتغال»، معیارهای سمتگیری سنتی از اعتبار شکست ناپذیری برخوردارند.
• مقام انسانی هرکس در جامعه، همچنان بنا بر حرفه و شغل او تعیین می شود و هرکس ارزش خویشتن خویش را بنا بر لیاقت و کارآئی به رسمیت شناخته شده خویش ارزیابی می کند.
• اما از آنجا که به سبب روندهای ایزوله کردن اجتماعی، کمتر کسی امکان تحقق بخشیدن به لیاقت و قابلیت خود را پیدا می کند، بحران اقتصادی به یک روند اجتماعی ـ فرهنگی مخرب منتهی می شود.
• اخراج گروه های بزرگی از مردم از کار به بروز اختلالات روانی و اغتشاشات هنجاری در زندگی شخصی افراد منجر می شود.
• احساس تهدید، بیچارگی و چاره ندانی زمینه مناسبی است، برای پیدایش عقده حقارت و کینه نسبت به همنوع.
• گرایشات منزوی گر و منفردساز ناشی ازشرایط مبتنی بر رقابت، راه را برای اعتماد صرف به نیروها و توانائی های خودی هموار می سازد.
• فشار ناشی از بحران سبب می شود، که انسان ها در «تنازع بقا» ـ بی محابا ـ به «استفاده از زور بازو» برای کنار راندن دیگران و به کرسی نشاندن منافع خود روی آورند.
• قلدری و زورگوئی مسئله هر روزه مردم شده است و طرف دیگر مدال بی تفاوتی و بی رحمی اجتماعی «کیفی» جدیدی را تشکیل می دهد.
• طبقات ممتاز از سقوط هر روزه توده های مردم به دره ذلت و بدبختی و مواجه شدن با تنزل مقام و بیکاری ککش هم نمی گزد.
• رادیکاله شدن انباشت سرمایه به تشدید تمایزات اجتماعی و به پیدایش جو خشونت نسبت به همدیگر منجر شده است.
• آمادگی مردم برای پذیرش نابرابری، سقوط و تنزل مقام افزایش یافته است و «تحقیر انسانها به عنوان امری عادی تلقی می شود.»
• مناسبات زندگی ئی پدید آمده است، که «هرکس دیواری از یخ دور خود می کشد، تا در پناه آن بتواند ادامه حیات دهد.»
• انسان ها از مردم می برند و به زندگی خصوصی ـ به مثابه چاردیوار حفاظتی ـ پناه می برند.
• مردم نسبت به حوادث اجتماعی بی تفاوتند، زیرا نسیان عمدی تضادها و مخاطرات اجتماعی به اصل بقای روانی ـ اجتماعی افراد بدل شده است.
• بی پناهان می کوشند، با پناه بردن به دامن توهمات، خود را از مخاطرات زندگی مصون دارند و با فرمول های تعقل ایدئولوژیکی خواهش های حیاتی خود را آشکار می سازند.
• نتیجه محتوم این تلاش برای «حفظ ظاهر یک هستی انسانی»، به قول مارکس، بکمک وسایل بی خاصیت و بی اثر، عبارت است از آشتی مجدد با نتایج مناسبات اجتماعی بیگانه شده از طریق تخریب حساسیت خویش و از طریق تخدیر حس پیکارجوئی خویش.
• با تخریب سیستم های تأمین اجتماعی فرم هائی از حاشیه نشینی و فقر پدید می آیند، که کمتر کسی برگشت شان را تصور می توانست کرد.
• شکاف عمیقی سرتا پای جامعه را از هم می درد:
• در مقابل کسانی که در «مراکز» رفاه مشغول به کار اند، انبوه رو به افزایشی از انسان هائی با مدارک تحصیلی بی ارزش و بی اعتبار شده و با درآمدی با سیر نزولی صف کشیده اند و فروشندگان نیروی کار، شب و روز با این سؤال کلنجار می روند، که به چه مدتی امکان اشتغال خواهند داشت.
• کسی که از چارچوب های بازتولید بدر رانده می شود، فقط با صدمات اقتصادی ناشی از آن مواجه نمی شود، بلکه از لحاظ اجتماعی نیز به حاشیه رانده می شود و ارزش و اعتبار خود را، به مثابه عضو مفید جامعه از دست می دهد.
پایان
با درود و خسته نباشید
پاسخحذفبا اجازهء شما من این ترجمهء با ارزش را در فیس بوکم درج میکنم.
با سپاس...راوی
رفیق گرانمایه
پاسخحذفبه کل نظرات رفیق ورنر سپمن اگر نظری بیافکنید، همیشه دیالکتیک، هر کجا که فشار است، نیرویی ضد فشار موجود است که، پدیده را بحالت تعادل درمی آورد.
که این روند دیالکتیکی در خود ورنر چندی است که از کم رنگی به پر رنگی گذر مینماید.
علتش هم، تشخیص شدید لزوم دوری از سه تز همزیستی و حزب تمام خلقی میباشد! و اعتقاد به لزوم حزبی آهنین، طراز نوین لنینی را پی گیری مینماید.
به محتوی Die Krise geht weiter - wo bleibt die Gegenwehr? به آدرس:
http://www.youtube.com/watch?v=bh4ZCtyjuno
مراجعه فرمایید که ورنر تمام ترجمه بالا را در آن برای کارگران توضیح میدهد و کمی قبل از اواسط از اثرات مخرب عدم سازمانی منسجم و در اواخر آن خیلی کم رنگ تر از تخمیر حالت دفاعی به تعرضی و«Übergang von deffensive zu offensive» سخن میراند!