برزین آذرمهر
• باغ از فراق گل ز تن افکند پیرهن،
• بر سینه ریخت شب صدف دانه های برف،
• پائیز زد به چهره ی هر چیزرنگ ِ زرد،
• ماتم بیافرید و فرو ریخت اشک ِ سرد.
• بس سالیان گذشت...
• در برکه های شب زده،
• تا دیرگاه ها،
• جز غوک ِ غم نخواند؛
• جز هق هق ِ خفیده ای
• از مرغ ِ حق نماند؛
• درهر کجای ره
• هر لحظه،
• خنجری
• بر استخوان خلید؛
• زهر کشنده ای
• درجسم وجان دوید؛
• هر لحظه ،هر نفس،
• شک همچو صخره ای شد و
• ره بست بر هدف؛
• آه ای "یقین گمشده" رفتی از این دیار
• زان پس دگر ندید کسی چهره ی بهار؛
• گو بی تو، ما
• چگونه از این ره،
• گذر کنیم؟
• بی تو، چگونه این شب ِ تیره
• سحر کنیم؟
• باغ از فراق گل ز تن افکند پیرهن،
• بر سینه ریخت شب صدف دانه های برف،
• پائیز زد به چهره ی هر چیزرنگ ِ زرد،
• ماتم بیافرید و فرو ریخت اشک ِ سرد.
• بس سالیان گذشت...
• در برکه های شب زده،
• تا دیرگاه ها،
• جز غوک ِ غم نخواند؛
• جز هق هق ِ خفیده ای
• از مرغ ِ حق نماند؛
• درهر کجای ره
• هر لحظه،
• خنجری
• بر استخوان خلید؛
• زهر کشنده ای
• درجسم وجان دوید؛
• هر لحظه ،هر نفس،
• شک همچو صخره ای شد و
• ره بست بر هدف؛
• آه ای "یقین گمشده" رفتی از این دیار
• زان پس دگر ندید کسی چهره ی بهار؛
• گو بی تو، ما
• چگونه از این ره،
• گذر کنیم؟
• بی تو، چگونه این شب ِ تیره
• سحر کنیم؟
پایان
با سلام و سپاس از فیلسوف شاعر و یا شاعر فیلسوف
پاسخحذفبا پوزش پیشاپیش از فضولی
اگر گل نیست تا بلبل به چهچه برخیزد و غوکان یکه تاز میدان گشته اند، باید گل کاشت، باغ را رونقی از نو داد تا بلبل برگردد وبه نغمه بنشیند و پائیز خزاننده با بهار بهارنده جایگزین شود.
شک و تردید خود دیالک تیکی از گشتاور پیشرفت و گشتاور پسرفت است: شک و تردید می تواند سؤال برانگیزد و راه را برای خوداندیشی توأم با بازاندیشی باز کند و به نقد خطاهای دیروز و گشایش راه فردا منجر شود.
شک و تردید می تواند سوبژکت اجتماعی را مردد، متزلزل و دو دل سازد، فلج کند و به قهقرا سوق دهد و از او تفاله ای نومید و وازده و نیهلیست باقی گذارد.
گزینش هر کدام از ایندو گشتاور قبل از همه علت عینی و طبقاتی دارد.
اصطلاح «یقین گمشده» را از شاملو هم داریم که در رابطه ای دیگر بر زبان رانده است.
من فکر نمی کنم، یقین پایه مندی وجود داشته، تا بتوان از گمگشتگی آن سخن گفت. آرزو و توهم و رؤیا آری، یقین اما بندرت. شاید در ضمیر خود شاعر وجود داشته که به خرد خارائین سرشته است و قیاس به نفس می کند.
یقین را باید به جادوی روشنگری مارکسیستی ـ لنینیستی در ضمیر توده ها نشا زد.
بدون تئوری انقلابی، نمی توان لکوموتیو تاریخ را به راه انداخت و شب تیره را سحر کرد.
آرامش کنونی فرصت خوبی برای تولید و احیانا بازتولید یقین است.
باز هم پوزش از پرگوئی و روداری.
حبیب
برزین آذرمهر
پاسخحذفبا سلام به دوست ارجمند حبیب عزیز
از این که لطف کرده و با روشنی چشمگیری نظرتان را در باره ی این شعر نا قابل مرقوم داشته اید،بی
اندازه از شما سپاسگزارم.
من در درستی محتوای گفتار شما ،نه تنها ذره ای تردید ندارمبلکه مطمئنم که آبشخور فکری ما یکی ست.
ولی در آنچه که به بر داشت از شعر مربوط می شود دو نکته را قانل ذکر می دانم.
۱)دراین شعر، آنجا که سخن از شک می رود مراد نه شکی "پویا"ٌ ٌ بلکه شکی است که راه بر هدف می
بندد و شما خودآن را چنین بیان کرده اید:
"شک و تردید می تواند سوبژکت اجتماعی را مردد، متزلزل و دو دل سازد، فلج کند و به قهقرا سوق دهد
و از او تفاله ای نومید و وازده و نیهلیست باقی گذارد. "
۲-اگر مرا به این خاطراین که در بیان شعری به جای "جادوی روشنگری مارکسیستی ـ لنینیستی "،
" یقین پایه مند" به کار برده ام، قابل سرزنش می دانید، لطفاًآن را به حساب الکن بودنم بگذارید.
شاد و پیروز باشید.
با احترام و ارادت.