مانفرد بور
ولفگانگ پطر ایش هورن
آلفرد کوزینگ
گونتر کروبر
برگردان شین میم شین
3
تاریخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی ـ و مارکسیسم بطور کلی ـ در سال های چهل قرن نوزدهم، بمثابه محصول توسعه اجتماعی و علمی دوره ما قبل، در پیوند با تشکیل طبقه کارگر بمثابه نیروی تاریخی و سیاسی مستقل پا به عرصه وجود نهاد.
• پرولتاریا برای مبارزه موفقیت آمیز در راه امحای استثمار انسان بوسیله انسان، تسخیر قدرت سیاسی و ساختمان جامعه سوسیالیستی به شناخت قوانین توسعه جامعه بشری نیاز داشت.
• از این رو، تشکیل جهان بینی علمی طبقه کارگر به یک نیاز تاریخی بدل شده بود.
• با دستاوردهای تفکر انسانی از قبیل فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان (کانت، فیشته، هگل، فویرباخ)، اقتصاد سیاسی کلاسیک انگلیس (آدام اسمیت، دیوید ریکاردو)، آموزش مبارزه طبقاتی در تاریخ (تی یر، تیه ری، گیزو)، آموزش سوسیالیسم و کمونیسم اوتوپیکی و کشفیات بیشماری در علوم طبیعی که پیوند دیالک تیکی پدیده های طبیعی را هر چه عمیقتر و همه جانبه تر نشان می دادند، پیش شرط های تئوریکی لازم برای جهان بینی نوین فراهم آمده بود.
• مارکس و انگلس ـ از موضع طبقاتی استثمار شدگان و ستمدیدگان ـ توانستند که تمامت گنجینه دانش بشری را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند و در چالش با ایدئولوژی بورژوائی، جهان بینی علمی را پدید آورند، جهان بینی ئی که طبقه کارگر را به جایگاه خویش در تاریخ و به رسالت تاریخی خویش آگاه می سازد و با قانونمندی های عام حاکم بر طبیعت، جامعه و تفکر آشنا می سازد و ابزار تئوریکی علمی لازم را برای مبارزه در اختیار آن قرار می دهد.
• «اینجا مارکس با درک ماتریالیستی تاریخ خویش، با اثبات اینکه کلیه تصورات و نظرات حقوقی، سیاسی، فلسفی، مذهبی و غیره انسان ها ـ در تحلیل نهائی ـ از شرایط اقتصادی زندگی آنها، از شیوه تولید و مبادله فراورده ها سرچشمه می گیرند، به کمک آنها شتافت.
• بدین طریق، جهان بینی منطبق با وضع زندگی و مبارزه پرولتاریا پدید آمد.
• فقدان مالکیت کارگران، فقط می توانست با فقدان توهم در کله آنها توأم باشد.
• این جهان بینی پرولتری اکنون جهانگردی خود را آغاز می کند»، انگلس می گوید.
• مارکس و انگلس جهان بینی نوین را در آثار عمدتا مشترک خویش تدوین کرده اند، توسعه و تکامل داده و ضمنا نیازهای عملی مبارزه طبقه کارگر را همواره در مد نظر داشته اند.
• مارکس حتی در اثر آغازین خویش، تحت عنوان «نقد فلسفه حقوقی هگل» (1844) به وحدت ضرور تئوری انقلابی و پراتیک انقلابی اشاره می کند:
• «همانطور که فلسفه در پرولتاریا، سلاح مادی خود را پیدا می کند، پرولتاریا نیز در فلسفه، سلاح معنوی خود را پیدا می کند.»
• مارکس و انگلس در اولین اثر مشترک خود، تحت عنوان «خانواده مقدس» (1844) ، در چالش با هگلیانیست های جوان اثبات می کنند که تاریخ را نه «متفکران منفرد»، بلکه توده های خلق می سازند.
• مارکس و انگلس نقش تاریخی ـ جهانی طبقه کارگر را بمثابه بانی جامعه بی طبقه اثبات می کنند.
• نتیجه نهائی عبارت از این است که پرولتاریا می تواند و باید خود خویشتن خویش را آزاد سازد، اما «پرولتاریا نمی تواند بدون نفی شرایط زندگی خویش، خود را آزاد سازد.
• پرولتاریا اما نمی تواند شرایط زندگی خود را نفی کند، بدون اینکه به نفی شرایط زندگی غیر انسانی جامعه کنونی برخیزد، جامعه ای که پرولتاریا را در وضع کنونی اش گرد می آورد.»
• مارکس در اثر خود، تحت عنوان «تزهائی در باره فویرباخ» (1845) ، معایب و نواقص ماتریالیسم پیشین را و قبل از همه، ماتریالیسم فویرباخ را مورد انتقاد بنیادی قرار می دهد و مغلوب می سازد.
• این تزهای مارکس «بمثابه اولین سندی که در آن، نطفه نبوغ آمیز جهان بینی نوین تشکیل می شود، از ارزشی غیر قابل قیاس برخوردارند»، انگلس می نویسد.
• مارکس و انگلس در سال های (1845 ـ 1846) به تحریر اثر مشترکی تحت عنوان «ایدئولوژی آلمانی» می پردازند و در آن، انتقاد از هگل، فویرباخ و هگلیانیست های جوان را تکمیل می کنند، سوسیالیسم خرده بورژوائی معروف به «سوسیالیسم حقیقی» را به چالش می کشند و اندیشه های بنیادی جهان بینی نوین را برای اولین بار بطور سیستماتیک مطرح می سازند.
• مارکس و انگلس اینجا بویژه تز اصلی ماتریالیسم تاریخی را اثبات می کنند و نشان می دهند که شیوه تولید شالوده زندگی اجتماعی و شالوده توسعه جامعه است.
• مارکس و انگلس، علاوه بر این، مهمترین قوانین عام توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را فرمولبندی می کنند و ثابت می کنند که انقلاب اجتماعی ـ ضرورتا ـ از تضاد میان نیروهای مولده نوین توسعه یابنده با مناسبات تولیدی کهنه (و بازدارنده، مترجم) نشئت می گیرد.
• مارکس و انگلس اندیشه های اصلی تئوری مارکسیستی، یعنی انقلاب و دولت را طرحریزی می کنند و برای اولین بار، اندیشه های بنیادی مارکسیسم را توسعه می دهند، مبنی بر اینکه طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی باید قدرت سیاسی را تسخیر کند.»
• در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» تدوین جهان بینی نوین ـ عمدتا ـ به اتمام می رسد.
• مارکس در اثر خویش، تحت عنوان «فقر فلسفه» (1846 ـ 1847) ، تئوری پرودون ـ سوسیالیست خرده بورژوائی ـ را به چالش می کشد و جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را برای تحلیل شیوه تولید کاپیتالیستی بکار می بندد.
• مارکس و انگلس در اثر مشترک خویش، تحت عنوان «مانیفست حزب کمونیستی» (1848) که بمثابه برنامه انجمن کمونیست ها تدوین می شود، از نگرش های پخته و تکمیلی خویش نمودار فراگیری عرضه می کنند.
• «در این اثر، جهان بینی نوین با وضوح تمام و با نیروی بیان نبوغ آمیزی بطور موجز تبیین گشته است:
• ماتریالیسم پیگیر که در برگیرنده زندگی اجتماعی نیز است.
• دیالک تیک بمثابه فراگیرترین و عمیق ترین آموزش توسعه.
• تئوری مبارزه طبقاتی.
• نقش تاریخی ـ جهانی انقلابی پرولتاریا، بمثابه معمار جامعه کمونیستی نوین»، لنین می گوید.
• مارکس و انگلس بنا بر تجارب انقلاب (1848 ـ 1849) دریافتند که طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی باید دستگاه دولتی کهنه را در هم بشکند و دولت جدیدی، دیکتاتوری پرولتاریا بر پا دارد.»
• مارکس در جریان کار تحقیقی فشرده که بیش از ده سال طول کشید، علم اقتصاد سیاسی را پدید آورد و برای این کار، ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را بمثابه بنیان جهان بینانه و متد دیالک تیکی را بمثابه مهمترین افزار کار به خدمت گرفت.
• مارکس در آثار اقتصادی بزرگ خویش به توسعه هرچه بیشتر ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی همت گماشت.
• در پیشگفتاری بر اثر خویش تحت عنوان «نقد اقتصاد سیاسی» (1859) به جمعبندی نبوغ آمیزی از اندیشه های اصلی ماتریالیسم تاریخی پرداخت، ماهیت آن را و مهمترین قانونمندی های عام توسعه اجتماعی را فرمولبندی کرد.
• «کاپیتال» (جلد اول 1867، جلد دوم 1885، جلد سوم 1894) اثر اصلی مارکس نمودار استفاده مشخص از ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی و بویژه متد دیالک تیکی ـ ماتریالیستی برای بررسی فرماسیون اجتماعی سرمایه داری است.
• مارکس در کتاب «کاپیتال» مرتب به مسائل فلسفی گریز می زند و درک خود را از قوانین و مقوله های ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی توسعه می دهد.
• مارکس در این اثر، بطرز همه جانبه ای تئوری توسعه ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را، قانون گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی را، آموزش تضاد را توضیح می دهد، به بررسی مقوله هائی از قبیل «ماهیت»، «نمود»، «قانون»، «فرم»، «محتوا» و غیره می پردازد و همزمان، آنها را برای پژوهش و توضیح اقتصاد سیاسی سرمایه داری بکار می برد.
• رشد جنبش کارگری و پیروزی مارکسیسم بر کلیه فرم های سوسیالیسم اوتوپیکی به اشاعه همه جانبه جهان بینی جدید منجر می شود و وقتی عناصر خرده بورژوا نگرش های فلسفی بورژوائی را به احزاب پرولتری منتقل می کنند و رویزیونیسم مبارزه فعالی را بر ضد ماتریالیسم دیالک تیکی آغاز می کند، ضرورت ترویج این جهان بینی جدید دو چندان می شود.
• انگلس با آثار مهم خود، تحت عنوان «تندباد علمی آقای اویگن دورینگ» (1876 ـ 1878)، معروف به «آنتی دورینگ»، «توسعه سوسیالیسم از اوتوپی به علم» (1880)، «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» (1886) و همچنین اثر نا تمامش تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» انجام این وظیفه دشوار را به دوش می کشد.
• انگلس در «آنتی دورینگ»، در چالش با دورینگ، نظریات مارکس و نظریات خود را در زمینه مسائل بنیادی فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم توسعه می دهد.
• انگلس اینجا اصل وحدت مادی جهان را توضیح می دهد، رابطه ماده با حرکت را توضیح می دهد، حرکت را بمثابه شیوه هستی ماده تعریف می کند، مکان و زمان را فرم های وجودی ماده تلقی می کند، اندیشه های بنیادی تئوری تصویر ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را توسعه می دهد و قوانین اساسی دیالک تیک مارکسیستی را فرمولبندی می کند.
• انگلس دستنوشته «آنتی دورینگ» را برای نظرخواهی به مارکس می دهد و او خود فصلی بدان اضافه می کند.
• حالا می توان دید که ادعای منتقدین بورژوائی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، مبنی بر کشف اختلاف نظر میان مارکس و انگلس چقدر بی پایه و توخالی است.
• انگلس در اثر خود، تحت عنوان «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» (1886) فلسفه هگل و فویرباخ را به نقد می کشد، رابطه ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را در رابطه با فلسفه آندو توضیح می دهد و کیفیت نوین جهان بینی مارکسیستی را برملا می سازد.
• انگلس در همین اثر خویش، مسئله اساسی فلسفه را فرمولبندی می کند و سلسله ای از مسائل مهم ماتریالیسم تاریخی را توضیح می دهد:
• از آنجمله اند:
• نقش روبنا.
• سرچشمه های اجتماعی و معرفتی ـ نظری مذهب.
• مسائل اخلاقی و غیره.
*****
• انگلس در اثر دیگرش تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» نتایج علوم طبیعی زمان خود را مورد حلاجی و تعمیم قرار می دهد و نظرات ایدئالیستی و متافیزیکی طبیعت پژوهان بیشماری را به چالش می کشد.
• او با تکیه بر انبوهی از فاکت ها اثبات می کند که در طبیعت، همه پدیده ها و روندها بطور دیالک تیکی صورت می گیرند و لذا علوم طبیعی برای توسعه برنامه مند خویش به ماتریالیسم دیالک تیکی و بویژه به دیالک تیک ماتریالیستی نیاز مبرم دارند.
• «طبیعت پژوهان به عبث می پندارند که با نادیده گرفتن فلسفه و یا با بد و بیراه گفتن به فلسفه می توانند خود را از دست فلسفه خلاص کنند.
• زیرا آنها بدون اندیشیدن نمی توانند پیشرفت کنند و برای اندیشیدن به تعاریف فکری (مفاهیم و مقوله ها و غیره. مترجم) نیاز مبرم دارند.
• مقوله ها اما ـ بی آنکه کسی متوجه باشد ـ از شعور سطحی جماعت به اصطلاح تحصیلکرده گرفته می شوند، که خود زیر سلطه بقایای فلسفه های قدیم قرار دارند.
• مقوله ها یا به فلسفه هائی تعلق دارند که در دانشگاه ها بالاجبار بطور جسته ـ گریخته شنیده می شوند (آنهم نه فقط بطور دست و پا شکسته، بلکه علاوه بر آن ـ بطور در هم بر هم ـ از نقطه نظر افراد متعلق به مکاتب فلسفی محتلف، آنهم چه بسا بدترین نوع این مکاتب) و یا به متون آثار فلسفی غیر انتقادی و نامنظم از همه نوع.
• از این رو، طبییعت پژوهان هر چه بیشتر برده فلسفه و چه بسا، برده بدترین نوع فلسفه می مانند و کسانی که بیشتر از همه بد و بیراه نثار فلسفه می کنند، خود برده بدترین بقایای مبتذل بدترین فلسفه ها می مانند»، انگلس می نویسد.
• طبقه بندی فرم های حرکت ماده از سوی انگلس در کتاب او تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» و طبقه بندی علوم بر مبنای آن، بعدها فوق العاده ثمربخش واقع می شود و مبنای مهمی برای تئوری مارکسیستی علوم می گردد.
• علاوه بر تحلیل محتوای دیالک تیکی ریاضیات، مکانیک، فیزیک، شیمی و بیولوژی، تدوین تئوری کار از سوی انگلس اهمیت خاصی دارد:
• کار بمثابه پیش شرط اصلی توسعه و تکامل انسان، شعور و زبان.
• اگر چه امروز، در نتیجه پیشرفت چشمگیر علوم طبیعی، برخی از تزها و جزئیات مطروحه در کتاب «دیالک تیک طبیعت» کهنه شده اند، اما کماکان از اهمیت جهان بینانه، معرفتی ـ نظری و متدئولوژیکی بنیادی غیر قابل قیاسی برخوردارند.
ولفگانگ پطر ایش هورن
آلفرد کوزینگ
گونتر کروبر
برگردان شین میم شین
3
تاریخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی ـ و مارکسیسم بطور کلی ـ در سال های چهل قرن نوزدهم، بمثابه محصول توسعه اجتماعی و علمی دوره ما قبل، در پیوند با تشکیل طبقه کارگر بمثابه نیروی تاریخی و سیاسی مستقل پا به عرصه وجود نهاد.
• پرولتاریا برای مبارزه موفقیت آمیز در راه امحای استثمار انسان بوسیله انسان، تسخیر قدرت سیاسی و ساختمان جامعه سوسیالیستی به شناخت قوانین توسعه جامعه بشری نیاز داشت.
• از این رو، تشکیل جهان بینی علمی طبقه کارگر به یک نیاز تاریخی بدل شده بود.
• با دستاوردهای تفکر انسانی از قبیل فلسفه کلاسیک بورژوائی آلمان (کانت، فیشته، هگل، فویرباخ)، اقتصاد سیاسی کلاسیک انگلیس (آدام اسمیت، دیوید ریکاردو)، آموزش مبارزه طبقاتی در تاریخ (تی یر، تیه ری، گیزو)، آموزش سوسیالیسم و کمونیسم اوتوپیکی و کشفیات بیشماری در علوم طبیعی که پیوند دیالک تیکی پدیده های طبیعی را هر چه عمیقتر و همه جانبه تر نشان می دادند، پیش شرط های تئوریکی لازم برای جهان بینی نوین فراهم آمده بود.
• مارکس و انگلس ـ از موضع طبقاتی استثمار شدگان و ستمدیدگان ـ توانستند که تمامت گنجینه دانش بشری را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند و در چالش با ایدئولوژی بورژوائی، جهان بینی علمی را پدید آورند، جهان بینی ئی که طبقه کارگر را به جایگاه خویش در تاریخ و به رسالت تاریخی خویش آگاه می سازد و با قانونمندی های عام حاکم بر طبیعت، جامعه و تفکر آشنا می سازد و ابزار تئوریکی علمی لازم را برای مبارزه در اختیار آن قرار می دهد.
• «اینجا مارکس با درک ماتریالیستی تاریخ خویش، با اثبات اینکه کلیه تصورات و نظرات حقوقی، سیاسی، فلسفی، مذهبی و غیره انسان ها ـ در تحلیل نهائی ـ از شرایط اقتصادی زندگی آنها، از شیوه تولید و مبادله فراورده ها سرچشمه می گیرند، به کمک آنها شتافت.
• بدین طریق، جهان بینی منطبق با وضع زندگی و مبارزه پرولتاریا پدید آمد.
• فقدان مالکیت کارگران، فقط می توانست با فقدان توهم در کله آنها توأم باشد.
• این جهان بینی پرولتری اکنون جهانگردی خود را آغاز می کند»، انگلس می گوید.
• مارکس و انگلس جهان بینی نوین را در آثار عمدتا مشترک خویش تدوین کرده اند، توسعه و تکامل داده و ضمنا نیازهای عملی مبارزه طبقه کارگر را همواره در مد نظر داشته اند.
• مارکس حتی در اثر آغازین خویش، تحت عنوان «نقد فلسفه حقوقی هگل» (1844) به وحدت ضرور تئوری انقلابی و پراتیک انقلابی اشاره می کند:
• «همانطور که فلسفه در پرولتاریا، سلاح مادی خود را پیدا می کند، پرولتاریا نیز در فلسفه، سلاح معنوی خود را پیدا می کند.»
• مارکس و انگلس در اولین اثر مشترک خود، تحت عنوان «خانواده مقدس» (1844) ، در چالش با هگلیانیست های جوان اثبات می کنند که تاریخ را نه «متفکران منفرد»، بلکه توده های خلق می سازند.
• مارکس و انگلس نقش تاریخی ـ جهانی طبقه کارگر را بمثابه بانی جامعه بی طبقه اثبات می کنند.
• نتیجه نهائی عبارت از این است که پرولتاریا می تواند و باید خود خویشتن خویش را آزاد سازد، اما «پرولتاریا نمی تواند بدون نفی شرایط زندگی خویش، خود را آزاد سازد.
• پرولتاریا اما نمی تواند شرایط زندگی خود را نفی کند، بدون اینکه به نفی شرایط زندگی غیر انسانی جامعه کنونی برخیزد، جامعه ای که پرولتاریا را در وضع کنونی اش گرد می آورد.»
• مارکس در اثر خود، تحت عنوان «تزهائی در باره فویرباخ» (1845) ، معایب و نواقص ماتریالیسم پیشین را و قبل از همه، ماتریالیسم فویرباخ را مورد انتقاد بنیادی قرار می دهد و مغلوب می سازد.
• این تزهای مارکس «بمثابه اولین سندی که در آن، نطفه نبوغ آمیز جهان بینی نوین تشکیل می شود، از ارزشی غیر قابل قیاس برخوردارند»، انگلس می نویسد.
• مارکس و انگلس در سال های (1845 ـ 1846) به تحریر اثر مشترکی تحت عنوان «ایدئولوژی آلمانی» می پردازند و در آن، انتقاد از هگل، فویرباخ و هگلیانیست های جوان را تکمیل می کنند، سوسیالیسم خرده بورژوائی معروف به «سوسیالیسم حقیقی» را به چالش می کشند و اندیشه های بنیادی جهان بینی نوین را برای اولین بار بطور سیستماتیک مطرح می سازند.
• مارکس و انگلس اینجا بویژه تز اصلی ماتریالیسم تاریخی را اثبات می کنند و نشان می دهند که شیوه تولید شالوده زندگی اجتماعی و شالوده توسعه جامعه است.
مراجعه کنید به تعریف مقوله شیوه تولید در سایت دایرة المعارف روشنگری.
• مارکس و انگلس، علاوه بر این، مهمترین قوانین عام توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را فرمولبندی می کنند و ثابت می کنند که انقلاب اجتماعی ـ ضرورتا ـ از تضاد میان نیروهای مولده نوین توسعه یابنده با مناسبات تولیدی کهنه (و بازدارنده، مترجم) نشئت می گیرد.
• مارکس و انگلس اندیشه های اصلی تئوری مارکسیستی، یعنی انقلاب و دولت را طرحریزی می کنند و برای اولین بار، اندیشه های بنیادی مارکسیسم را توسعه می دهند، مبنی بر اینکه طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی باید قدرت سیاسی را تسخیر کند.»
• در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» تدوین جهان بینی نوین ـ عمدتا ـ به اتمام می رسد.
• مارکس در اثر خویش، تحت عنوان «فقر فلسفه» (1846 ـ 1847) ، تئوری پرودون ـ سوسیالیست خرده بورژوائی ـ را به چالش می کشد و جهان بینی ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را برای تحلیل شیوه تولید کاپیتالیستی بکار می بندد.
• مارکس و انگلس در اثر مشترک خویش، تحت عنوان «مانیفست حزب کمونیستی» (1848) که بمثابه برنامه انجمن کمونیست ها تدوین می شود، از نگرش های پخته و تکمیلی خویش نمودار فراگیری عرضه می کنند.
• «در این اثر، جهان بینی نوین با وضوح تمام و با نیروی بیان نبوغ آمیزی بطور موجز تبیین گشته است:
• ماتریالیسم پیگیر که در برگیرنده زندگی اجتماعی نیز است.
• دیالک تیک بمثابه فراگیرترین و عمیق ترین آموزش توسعه.
• تئوری مبارزه طبقاتی.
• نقش تاریخی ـ جهانی انقلابی پرولتاریا، بمثابه معمار جامعه کمونیستی نوین»، لنین می گوید.
• مارکس و انگلس بنا بر تجارب انقلاب (1848 ـ 1849) دریافتند که طبقه کارگر در انقلاب سوسیالیستی باید دستگاه دولتی کهنه را در هم بشکند و دولت جدیدی، دیکتاتوری پرولتاریا بر پا دارد.»
• مارکس در جریان کار تحقیقی فشرده که بیش از ده سال طول کشید، علم اقتصاد سیاسی را پدید آورد و برای این کار، ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را بمثابه بنیان جهان بینانه و متد دیالک تیکی را بمثابه مهمترین افزار کار به خدمت گرفت.
• مارکس در آثار اقتصادی بزرگ خویش به توسعه هرچه بیشتر ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی همت گماشت.
• در پیشگفتاری بر اثر خویش تحت عنوان «نقد اقتصاد سیاسی» (1859) به جمعبندی نبوغ آمیزی از اندیشه های اصلی ماتریالیسم تاریخی پرداخت، ماهیت آن را و مهمترین قانونمندی های عام توسعه اجتماعی را فرمولبندی کرد.
• «کاپیتال» (جلد اول 1867، جلد دوم 1885، جلد سوم 1894) اثر اصلی مارکس نمودار استفاده مشخص از ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی و بویژه متد دیالک تیکی ـ ماتریالیستی برای بررسی فرماسیون اجتماعی سرمایه داری است.
• مارکس در کتاب «کاپیتال» مرتب به مسائل فلسفی گریز می زند و درک خود را از قوانین و مقوله های ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی توسعه می دهد.
• مارکس در این اثر، بطرز همه جانبه ای تئوری توسعه ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را، قانون گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی را، آموزش تضاد را توضیح می دهد، به بررسی مقوله هائی از قبیل «ماهیت»، «نمود»، «قانون»، «فرم»، «محتوا» و غیره می پردازد و همزمان، آنها را برای پژوهش و توضیح اقتصاد سیاسی سرمایه داری بکار می برد.
• رشد جنبش کارگری و پیروزی مارکسیسم بر کلیه فرم های سوسیالیسم اوتوپیکی به اشاعه همه جانبه جهان بینی جدید منجر می شود و وقتی عناصر خرده بورژوا نگرش های فلسفی بورژوائی را به احزاب پرولتری منتقل می کنند و رویزیونیسم مبارزه فعالی را بر ضد ماتریالیسم دیالک تیکی آغاز می کند، ضرورت ترویج این جهان بینی جدید دو چندان می شود.
• انگلس با آثار مهم خود، تحت عنوان «تندباد علمی آقای اویگن دورینگ» (1876 ـ 1878)، معروف به «آنتی دورینگ»، «توسعه سوسیالیسم از اوتوپی به علم» (1880)، «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» (1886) و همچنین اثر نا تمامش تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» انجام این وظیفه دشوار را به دوش می کشد.
• انگلس در «آنتی دورینگ»، در چالش با دورینگ، نظریات مارکس و نظریات خود را در زمینه مسائل بنیادی فلسفه، اقتصاد سیاسی و سوسیالیسم توسعه می دهد.
• انگلس اینجا اصل وحدت مادی جهان را توضیح می دهد، رابطه ماده با حرکت را توضیح می دهد، حرکت را بمثابه شیوه هستی ماده تعریف می کند، مکان و زمان را فرم های وجودی ماده تلقی می کند، اندیشه های بنیادی تئوری تصویر ماتریالیستی ـ دیالک تیکی را توسعه می دهد و قوانین اساسی دیالک تیک مارکسیستی را فرمولبندی می کند.
• انگلس دستنوشته «آنتی دورینگ» را برای نظرخواهی به مارکس می دهد و او خود فصلی بدان اضافه می کند.
• حالا می توان دید که ادعای منتقدین بورژوائی ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی، مبنی بر کشف اختلاف نظر میان مارکس و انگلس چقدر بی پایه و توخالی است.
• انگلس در اثر خود، تحت عنوان «لودویگ فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمان» (1886) فلسفه هگل و فویرباخ را به نقد می کشد، رابطه ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی را در رابطه با فلسفه آندو توضیح می دهد و کیفیت نوین جهان بینی مارکسیستی را برملا می سازد.
• انگلس در همین اثر خویش، مسئله اساسی فلسفه را فرمولبندی می کند و سلسله ای از مسائل مهم ماتریالیسم تاریخی را توضیح می دهد:
• از آنجمله اند:
• نقش روبنا.
• سرچشمه های اجتماعی و معرفتی ـ نظری مذهب.
• مسائل اخلاقی و غیره.
*****
• انگلس در اثر دیگرش تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» نتایج علوم طبیعی زمان خود را مورد حلاجی و تعمیم قرار می دهد و نظرات ایدئالیستی و متافیزیکی طبیعت پژوهان بیشماری را به چالش می کشد.
• او با تکیه بر انبوهی از فاکت ها اثبات می کند که در طبیعت، همه پدیده ها و روندها بطور دیالک تیکی صورت می گیرند و لذا علوم طبیعی برای توسعه برنامه مند خویش به ماتریالیسم دیالک تیکی و بویژه به دیالک تیک ماتریالیستی نیاز مبرم دارند.
• «طبیعت پژوهان به عبث می پندارند که با نادیده گرفتن فلسفه و یا با بد و بیراه گفتن به فلسفه می توانند خود را از دست فلسفه خلاص کنند.
• زیرا آنها بدون اندیشیدن نمی توانند پیشرفت کنند و برای اندیشیدن به تعاریف فکری (مفاهیم و مقوله ها و غیره. مترجم) نیاز مبرم دارند.
• مقوله ها اما ـ بی آنکه کسی متوجه باشد ـ از شعور سطحی جماعت به اصطلاح تحصیلکرده گرفته می شوند، که خود زیر سلطه بقایای فلسفه های قدیم قرار دارند.
• مقوله ها یا به فلسفه هائی تعلق دارند که در دانشگاه ها بالاجبار بطور جسته ـ گریخته شنیده می شوند (آنهم نه فقط بطور دست و پا شکسته، بلکه علاوه بر آن ـ بطور در هم بر هم ـ از نقطه نظر افراد متعلق به مکاتب فلسفی محتلف، آنهم چه بسا بدترین نوع این مکاتب) و یا به متون آثار فلسفی غیر انتقادی و نامنظم از همه نوع.
• از این رو، طبییعت پژوهان هر چه بیشتر برده فلسفه و چه بسا، برده بدترین نوع فلسفه می مانند و کسانی که بیشتر از همه بد و بیراه نثار فلسفه می کنند، خود برده بدترین بقایای مبتذل بدترین فلسفه ها می مانند»، انگلس می نویسد.
• طبقه بندی فرم های حرکت ماده از سوی انگلس در کتاب او تحت عنوان «دیالک تیک طبیعت» و طبقه بندی علوم بر مبنای آن، بعدها فوق العاده ثمربخش واقع می شود و مبنای مهمی برای تئوری مارکسیستی علوم می گردد.
• علاوه بر تحلیل محتوای دیالک تیکی ریاضیات، مکانیک، فیزیک، شیمی و بیولوژی، تدوین تئوری کار از سوی انگلس اهمیت خاصی دارد:
• کار بمثابه پیش شرط اصلی توسعه و تکامل انسان، شعور و زبان.
• اگر چه امروز، در نتیجه پیشرفت چشمگیر علوم طبیعی، برخی از تزها و جزئیات مطروحه در کتاب «دیالک تیک طبیعت» کهنه شده اند، اما کماکان از اهمیت جهان بینانه، معرفتی ـ نظری و متدئولوژیکی بنیادی غیر قابل قیاسی برخوردارند.
پایان بخش ششم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر