اعلام جمهوری خلق چین اول اکتبر 1949
• دن سیائوپینگ بارها سیاست خود را که منجر به توسعه غول آسای نیروهای مولده گردیده، انقلاب دوم می نامد، که به امر سوسیالیسم، جهشی تازه می بخشد :
• «سوسیالیسم یک آینده شکوهمند است.»
• رهبری جدید حزب کمونیست چین به ریاست ژان زمین نیز به همان گونه استدلال می کند.
• اغلب اوقات، حتی در خود چین به این سیاست با سوء ظن و تردید نگریسته می شود، ولی این امر در غرب هنوز مورد توجه جدی قرار نگرفته است.
• قبل از همه، این نیروهای چپگرا هستند که هرگونه اعتبار و اعتماد بدان را نفی می کنند:
• بازگشت قطعی چین به سرمایه داری ظاهرا برای حضرات امری به پایان رسیده است و جائی برای بحث و بررسی نیست.
• ولی این گونه برخورد سؤال برانگیز خواهد بود، اگر به خاطر بیاوریم که سیاست اقتصادی جدید (معروف به نپ) در شوروی نیز به همین صورت مورد قضاوت قرار گرفته بود:
• بیایید رشته کلام را بدست مورخین انگلیسی بدهیم:
• آیا بیکاران که تعدادشان رو به فزونی است، «باید از گرسنگی بمیرند؟»، موقعیت ثروتمندان تازه بدوران رسیده، از زمین تا آسمان با آنها فرق می کند:
• آنها زنان و معشوقه های شان را به پالتوهای خز ملبس می کنند و جواهراتی از الماس برای شان هدیه می کنند، اتومبیل های سواری آخرین سیستم خارجی سوار می شوند و در کاباره هتل ها با مبالغ کلانی که در مسابقات اسب سواری و قمار در کازینوهای جدید التاسیس بدست آورده اند، دست به خودنمائی می زنند.
• اینگونه شکوه ها در سال هائی که گرسنگی بیداد می کند و درد و رنج مردم مرزی نمی شناسد، باعث بروز احساسات تلخ و دلخراش می گردد و حزب کمونیست را به بحران عمیقی دچار می سازد :
• درفاصله سال های 1921 تا 1922 دهها هزار نفر از کارگران بلشویک با ابراز انزجار و تنفر نسبت به سیاست اقتصادی جدید، دفترچه های عضویت حزبی خود را پاره می کنند و طرح نپ را «سیاست تحمیلی جدید بر پرولتاریا» می نامند.
• امروز ما در شرایط تاریخی کاملا جدیدی بسر می بریم و لذا سطحی خواهد بود، اگر به یک بازی مقایسه ای دست بزنیم.
• ولی ادعای «برگشت آشکار و بی تردید چین به سرمایه داری»، بمراتب سطحی تر از آن خواهد بود:
• مدعیان برگشت چین به سرمایه داری فراموش می کنند که در چین کنونی میان وضع اقتصادی و سیاسی عدم تناسب جدی وجود دارد و این توصیه مائو را نادیده می گیرند که میان سلب مالکیت اقتصادی و سلب مالکیت سیاسی از بورژوازی باید فرق گذاشت.
نسبت دادن ناسیونالیسم به حزب کمونیست چین
• در غرب ادعای دیگری در باره چین رایج است که گویا رهبری حزب کمونیست چین از ایدئولوژی کمونیستی روی برتافته، چون بدنبال ناسیونالیسم افتاده است!
• این استدلال ساده و قانع کننده ای است، ولی در عین ساده و قانع کننده بودن حاوی سه اشتباه فاحش است:
اشتباه اول
• اولا مدعیان از یاد می برند که مسأله ملی، در پیشرفت کمونیسم در چین همیشه نقش وزینی به عهده داشته است!
اشتباه دوم
• ثانیا حضرات به رابطه میان رهائی ملی و رهائی اجتماعی (به دیالک تیک رهائی ملی و رهائی اجتماعی. مترجم)، که عنصر وزینی در مارکسیسم ـ لنینیسم است، توجه نمی کنند!
• و مائو درست از همین روست، که به فرمولبندی تزی دست می زند (همانطور که قبلا اشاره کردیم) که حاکی از «وحدت میان انترناسیونالیسم و میهن پرستی» است.
• و دن سیائوپینگ در تأیید این تز است که می گوید:
• «تنها با توسعه نیروهای مولده و تولید ثروت اجتماعی است که چین می تواند خدمتی به بشریت عرضه دارد.
• چون بدین وسیله، نه تنها یک پنجم و یا یک چهارم جمعیت زمین را از گرسنگی نجات می دهد، بلکه مردم جهان سوم را فرا می خواند که برخیزند و بار ذلت و عقب ماندگی را از دوش خود به زیر اندازند!»
اشتباه سوم
• ثالثا حضرات یا مقوله ناسیونالیسم را غلط تعریف می کنند و یا اصلا تعریف نمی کنند.
• ناسیونالیست ها بالاخره کیانند؟
• آیا میان دفاع از شرف ملی، خودمختاری، استقلال فکری و عملی و ناسیونالیسم هار و تجاوزگر فرقی نیست؟
• اینجا ما علیرغم تشابه ظاهری، با دو موضعگیری کاملا متضاد مواجه می شویم:
• موضعگیری اول تعمیم پذیر است، ولی موضعگیری دوم تعمیم پذیر نیست.
• برسمیت شناختن شرف و عزت و خودمختاری یک ملت و مدافعه از آن، با برسمیت شناختن شرف و عزت و خود مختاری ملل دیگر و مدافعه از آن انطباق مطلق دارد.
• در حالی که مقوله نژاد برتر با آن، مغایرت آشکار دارد و اصلا تعمیم پذیر نیست:
• یک نژاد برتر فقط وقتی می تواند وجود داشته باشد، که نژاد پست تر و محکوم به خفت و بردگی وجود داشته باشد!
• قضیه مقوله ملت برگزیده، که جرج بوش (پسر) مرتب بر زبان می راند و بی پروا جزم (دگم) تازه ای را رواج می دهد، نیز از همین قرار است:
• «ملت ما برگزیده خدا ست و رسالت تاریخی آن، عبارت است از اینکه سرمشق بشریت باشد!»
• اینجا صحبت از یک عقیده منفرد و تک افتاده نیست.
• رشته کلام را دست بیل کلینتون بدهیم:
• «امریکا باید همچنان دنیا را رهبری کند!»
• «ملت ما ملتی بی زمان است!»
• و اگر به جرج بوش (پدر) گوش دهیم:
• «من در امریکا ملت رهبری را می بینم، تنها ملتی که نقش ویژه ای در جهان به عهده دارد!»
• و اگر پای منبر کیسینجر بنشینیم:
• «وظیفه رهبری جهان، در ذات ایالات متحده امریکا ست!»
• مقوله ملت برگزیده، به هیچ وجه من الوجوه نمی تواند تعمیم پذیر باشد، چون فقط یک ملت بی همتا می تواند رسالتی بی همتا بدوش کشد و رهبر جاودان جهان باشد.
• چنین اندیشه ای می تواند به جنگ های ویرانگر و خونینی منجر شود.
• برای فهم این قضیه، کافی است نقل قول های فوق را با اظهارات هیتلر مقایسه کنیم:
• «وجود دو ملت برگزیده غیرممکن است.
• فقط ماییم که ملت خداییم!»
• اگرچه از نظر ایدئولوژیکی جرج بوش و هیتلر، از نظرهائی متفاوتند، ولی هر دو در یک چیز واحد مشترکند:
• آندو ایده ای از ملت را بر زبان می رانند که جنونزده، هار و دگرستیز است و به هیچ نوع تعمیمی تن در نمی دهد و درست همین، هسته اصلی ناسیونالیسم و یا هژمونیسم (سرکردگی طلبی) را تشکیل می دهد.
• و درست همین هسته اصلی است، که ازسوی رهبری چین در هر فرصتی مورد انتقاد قرار می گیرد.
• رد هژمونیسم، عنصر اساسی قرارداد اجتماعی چین است.
• قرارداد اجتماعی ئی که جمهوری خلق چین و حزب کمونیست چین، هم دیروز وفادار آن بوده اند و هم امروز وفادار آن هستند.
• ما قبلا به بحث مائو در سال 1949 با کسانی که استفاده از علم و تکنیک امریکا را برای غلبه بر عقب ماندگی چین مطرح می کردند، اشاره کردیم.
• دن سیائوپینگ موقع شروع سیاست جدید می گوید:
• «ما هرگز نباید از راه سوسیالیستی منحرف شویم.
• اکنون گروهی ادعا می کنند که سرمایه داری، بهتر از سوسیالیسم است.
• ما باید به این جر وبحث ها برای همیشه پایان دهیم!»
• او در سال 1979 می گوید:
• «علیرغم اشتباهات فاحش و فراز و فرودهای بیشمار، در تاریخ جمهوری خلق چین، ما توانسته ایم فاصله خود را نسبت به کشورهای پیشرفته بطور چشمگیری کاهش دهیم.
• پشت کردن به سوسیالیسم و رهبری حزب کمونیست چین، به معنی پسرفتی هولناک خواهد بود که هرگز نمی تواند از سوی اکثریت قریب به اتفاق مردم چین پذیرفته و تحمل شود.»
• حالا معلوم می شود که بحث و مبارزه سیاسی برچه اساسی، نه فقط در درون جبهه ملی چین، بلکه همچنین در درون حزب کمونیست چین صورت می گیرد.
• و لذا می توان گفت، وقتی روند انقلابی در مرحله مبارزه رهائی بخش ملی، ببرکت یک جنبش توده ای، به اهداف ملی انقلاب (مدرنیزه کردن جامعه، تأمین تمامیت ارضی و رستاخیز ملی) جامه عمل پوشاند، می تواند راه رسیدن به اهداف مهمتری را در پیش گیرد، که مبتنی بر تاریخ و سرمایه فکری جنبش کمونیستی باشد.
• اگر ما انقلاب چین را در کلیت آن، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم (نباید فراموش کرد که حزب کمونیست چین دو سال قبل از رسیدن به قدرت، در مقیاس ملی به جمع آوری تجربه در باره اداره جامعه آغاز می کند)، به این نتیجه می رسیم که جهش بزرگ به پیش و انقلاب فرهنگی حاکی از گسستی کوتاهمدت، در طول یک روند طولانی بوده اند و بقیه این روند از پیوستی جوهری برخوردار بوده است.
• با توجه به این حقایق می توان گفت، که ادعای «بازگشت چین به سرمایه داری»، ادعائی شتابزده و سطحی است.
• بهتر آن است که در این مورد توصیه متدئولوژیکی گرامشی را بخاطر بسپاریم :
• گرامشی تزی را فرمولبندی کرد، که بنا بر آن، انقلاب بورژوائی فرانسه برای تکوین خود به دوره ای نیاز داشت که از سال 1789 تا 1871 طول کشیده است، یعنی از زمان سقوط رژیم آنشی تا جمهوری سوم.
• برای اتمام یک انقلاب کافی نیست، که طبقه جدید قدرت را تسخیر کند، بلکه او باید بتواند فرم سیاسی نسبتا ثباتمندی برای اعمال قدرت بوجود آورد.
• در فاصله سالهای 1789 تا 1871 ما شاهد تعویض پر جنجال فرم های سیاسی متفاوتی در فرانسه هستیم (سلطنت مشروطه، تجربه کوتاه مدت جمهوری، استبداد نظامی، حکومت قیصر، رژیم بناپارتی و غیره)، تا اینکه بورژوازی فرانسه، بالاخره در جمهوری پارلمانی، فرم سیاسی عادی و ثباتمندی برای اعمال قدرت و هژمونی (سرکردگی) خود پیدا می کند.
• در رابطه با چین باید گفت، که مولود تازه انقلاب، هنوز به جستجوی فرم سیاسی و محتوای اقتصادی ـ اجتماعی لازم، برای تثبیت اوضاع و اعمال قدرت بر نیامده است.
• ما در چین با یک روند دراز مدت سروکار داریم، که هنوز در حال تکوین است.
• این روند هر چند نتایج درخشانی بدست آورده است، ولی چند و چون پیشرفت و فرجام آن هنوز بطور کامل قابل پش بینی نیست!
پایان
دومه نیکو لوسوردو (متولد 1941)
فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا
برگردان شین میم شین
بخش هشتم
حرکتی ناسیونالیستی و یا انقلابی نوین؟
فیلسوف و اندیشمند معاصر ایتالیا
برگردان شین میم شین
بخش هشتم
حرکتی ناسیونالیستی و یا انقلابی نوین؟
• دن سیائوپینگ بارها سیاست خود را که منجر به توسعه غول آسای نیروهای مولده گردیده، انقلاب دوم می نامد، که به امر سوسیالیسم، جهشی تازه می بخشد :
• «سوسیالیسم یک آینده شکوهمند است.»
• رهبری جدید حزب کمونیست چین به ریاست ژان زمین نیز به همان گونه استدلال می کند.
• اغلب اوقات، حتی در خود چین به این سیاست با سوء ظن و تردید نگریسته می شود، ولی این امر در غرب هنوز مورد توجه جدی قرار نگرفته است.
• قبل از همه، این نیروهای چپگرا هستند که هرگونه اعتبار و اعتماد بدان را نفی می کنند:
• بازگشت قطعی چین به سرمایه داری ظاهرا برای حضرات امری به پایان رسیده است و جائی برای بحث و بررسی نیست.
• ولی این گونه برخورد سؤال برانگیز خواهد بود، اگر به خاطر بیاوریم که سیاست اقتصادی جدید (معروف به نپ) در شوروی نیز به همین صورت مورد قضاوت قرار گرفته بود:
• بیایید رشته کلام را بدست مورخین انگلیسی بدهیم:
• آیا بیکاران که تعدادشان رو به فزونی است، «باید از گرسنگی بمیرند؟»، موقعیت ثروتمندان تازه بدوران رسیده، از زمین تا آسمان با آنها فرق می کند:
• آنها زنان و معشوقه های شان را به پالتوهای خز ملبس می کنند و جواهراتی از الماس برای شان هدیه می کنند، اتومبیل های سواری آخرین سیستم خارجی سوار می شوند و در کاباره هتل ها با مبالغ کلانی که در مسابقات اسب سواری و قمار در کازینوهای جدید التاسیس بدست آورده اند، دست به خودنمائی می زنند.
• اینگونه شکوه ها در سال هائی که گرسنگی بیداد می کند و درد و رنج مردم مرزی نمی شناسد، باعث بروز احساسات تلخ و دلخراش می گردد و حزب کمونیست را به بحران عمیقی دچار می سازد :
• درفاصله سال های 1921 تا 1922 دهها هزار نفر از کارگران بلشویک با ابراز انزجار و تنفر نسبت به سیاست اقتصادی جدید، دفترچه های عضویت حزبی خود را پاره می کنند و طرح نپ را «سیاست تحمیلی جدید بر پرولتاریا» می نامند.
• امروز ما در شرایط تاریخی کاملا جدیدی بسر می بریم و لذا سطحی خواهد بود، اگر به یک بازی مقایسه ای دست بزنیم.
• ولی ادعای «برگشت آشکار و بی تردید چین به سرمایه داری»، بمراتب سطحی تر از آن خواهد بود:
• مدعیان برگشت چین به سرمایه داری فراموش می کنند که در چین کنونی میان وضع اقتصادی و سیاسی عدم تناسب جدی وجود دارد و این توصیه مائو را نادیده می گیرند که میان سلب مالکیت اقتصادی و سلب مالکیت سیاسی از بورژوازی باید فرق گذاشت.
نسبت دادن ناسیونالیسم به حزب کمونیست چین
• در غرب ادعای دیگری در باره چین رایج است که گویا رهبری حزب کمونیست چین از ایدئولوژی کمونیستی روی برتافته، چون بدنبال ناسیونالیسم افتاده است!
• این استدلال ساده و قانع کننده ای است، ولی در عین ساده و قانع کننده بودن حاوی سه اشتباه فاحش است:
اشتباه اول
• اولا مدعیان از یاد می برند که مسأله ملی، در پیشرفت کمونیسم در چین همیشه نقش وزینی به عهده داشته است!
اشتباه دوم
• ثانیا حضرات به رابطه میان رهائی ملی و رهائی اجتماعی (به دیالک تیک رهائی ملی و رهائی اجتماعی. مترجم)، که عنصر وزینی در مارکسیسم ـ لنینیسم است، توجه نمی کنند!
• و مائو درست از همین روست، که به فرمولبندی تزی دست می زند (همانطور که قبلا اشاره کردیم) که حاکی از «وحدت میان انترناسیونالیسم و میهن پرستی» است.
• و دن سیائوپینگ در تأیید این تز است که می گوید:
• «تنها با توسعه نیروهای مولده و تولید ثروت اجتماعی است که چین می تواند خدمتی به بشریت عرضه دارد.
• چون بدین وسیله، نه تنها یک پنجم و یا یک چهارم جمعیت زمین را از گرسنگی نجات می دهد، بلکه مردم جهان سوم را فرا می خواند که برخیزند و بار ذلت و عقب ماندگی را از دوش خود به زیر اندازند!»
اشتباه سوم
• ثالثا حضرات یا مقوله ناسیونالیسم را غلط تعریف می کنند و یا اصلا تعریف نمی کنند.
• ناسیونالیست ها بالاخره کیانند؟
• آیا میان دفاع از شرف ملی، خودمختاری، استقلال فکری و عملی و ناسیونالیسم هار و تجاوزگر فرقی نیست؟
• اینجا ما علیرغم تشابه ظاهری، با دو موضعگیری کاملا متضاد مواجه می شویم:
• موضعگیری اول تعمیم پذیر است، ولی موضعگیری دوم تعمیم پذیر نیست.
• برسمیت شناختن شرف و عزت و خودمختاری یک ملت و مدافعه از آن، با برسمیت شناختن شرف و عزت و خود مختاری ملل دیگر و مدافعه از آن انطباق مطلق دارد.
• در حالی که مقوله نژاد برتر با آن، مغایرت آشکار دارد و اصلا تعمیم پذیر نیست:
• یک نژاد برتر فقط وقتی می تواند وجود داشته باشد، که نژاد پست تر و محکوم به خفت و بردگی وجود داشته باشد!
• قضیه مقوله ملت برگزیده، که جرج بوش (پسر) مرتب بر زبان می راند و بی پروا جزم (دگم) تازه ای را رواج می دهد، نیز از همین قرار است:
• «ملت ما برگزیده خدا ست و رسالت تاریخی آن، عبارت است از اینکه سرمشق بشریت باشد!»
• اینجا صحبت از یک عقیده منفرد و تک افتاده نیست.
• رشته کلام را دست بیل کلینتون بدهیم:
• «امریکا باید همچنان دنیا را رهبری کند!»
• «ملت ما ملتی بی زمان است!»
• و اگر به جرج بوش (پدر) گوش دهیم:
• «من در امریکا ملت رهبری را می بینم، تنها ملتی که نقش ویژه ای در جهان به عهده دارد!»
• و اگر پای منبر کیسینجر بنشینیم:
• «وظیفه رهبری جهان، در ذات ایالات متحده امریکا ست!»
• مقوله ملت برگزیده، به هیچ وجه من الوجوه نمی تواند تعمیم پذیر باشد، چون فقط یک ملت بی همتا می تواند رسالتی بی همتا بدوش کشد و رهبر جاودان جهان باشد.
• چنین اندیشه ای می تواند به جنگ های ویرانگر و خونینی منجر شود.
• برای فهم این قضیه، کافی است نقل قول های فوق را با اظهارات هیتلر مقایسه کنیم:
• «وجود دو ملت برگزیده غیرممکن است.
• فقط ماییم که ملت خداییم!»
• اگرچه از نظر ایدئولوژیکی جرج بوش و هیتلر، از نظرهائی متفاوتند، ولی هر دو در یک چیز واحد مشترکند:
• آندو ایده ای از ملت را بر زبان می رانند که جنونزده، هار و دگرستیز است و به هیچ نوع تعمیمی تن در نمی دهد و درست همین، هسته اصلی ناسیونالیسم و یا هژمونیسم (سرکردگی طلبی) را تشکیل می دهد.
• و درست همین هسته اصلی است، که ازسوی رهبری چین در هر فرصتی مورد انتقاد قرار می گیرد.
• رد هژمونیسم، عنصر اساسی قرارداد اجتماعی چین است.
• قرارداد اجتماعی ئی که جمهوری خلق چین و حزب کمونیست چین، هم دیروز وفادار آن بوده اند و هم امروز وفادار آن هستند.
• ما قبلا به بحث مائو در سال 1949 با کسانی که استفاده از علم و تکنیک امریکا را برای غلبه بر عقب ماندگی چین مطرح می کردند، اشاره کردیم.
• دن سیائوپینگ موقع شروع سیاست جدید می گوید:
• «ما هرگز نباید از راه سوسیالیستی منحرف شویم.
• اکنون گروهی ادعا می کنند که سرمایه داری، بهتر از سوسیالیسم است.
• ما باید به این جر وبحث ها برای همیشه پایان دهیم!»
• او در سال 1979 می گوید:
• «علیرغم اشتباهات فاحش و فراز و فرودهای بیشمار، در تاریخ جمهوری خلق چین، ما توانسته ایم فاصله خود را نسبت به کشورهای پیشرفته بطور چشمگیری کاهش دهیم.
• پشت کردن به سوسیالیسم و رهبری حزب کمونیست چین، به معنی پسرفتی هولناک خواهد بود که هرگز نمی تواند از سوی اکثریت قریب به اتفاق مردم چین پذیرفته و تحمل شود.»
• حالا معلوم می شود که بحث و مبارزه سیاسی برچه اساسی، نه فقط در درون جبهه ملی چین، بلکه همچنین در درون حزب کمونیست چین صورت می گیرد.
• و لذا می توان گفت، وقتی روند انقلابی در مرحله مبارزه رهائی بخش ملی، ببرکت یک جنبش توده ای، به اهداف ملی انقلاب (مدرنیزه کردن جامعه، تأمین تمامیت ارضی و رستاخیز ملی) جامه عمل پوشاند، می تواند راه رسیدن به اهداف مهمتری را در پیش گیرد، که مبتنی بر تاریخ و سرمایه فکری جنبش کمونیستی باشد.
• اگر ما انقلاب چین را در کلیت آن، مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم (نباید فراموش کرد که حزب کمونیست چین دو سال قبل از رسیدن به قدرت، در مقیاس ملی به جمع آوری تجربه در باره اداره جامعه آغاز می کند)، به این نتیجه می رسیم که جهش بزرگ به پیش و انقلاب فرهنگی حاکی از گسستی کوتاهمدت، در طول یک روند طولانی بوده اند و بقیه این روند از پیوستی جوهری برخوردار بوده است.
• با توجه به این حقایق می توان گفت، که ادعای «بازگشت چین به سرمایه داری»، ادعائی شتابزده و سطحی است.
• بهتر آن است که در این مورد توصیه متدئولوژیکی گرامشی را بخاطر بسپاریم :
• گرامشی تزی را فرمولبندی کرد، که بنا بر آن، انقلاب بورژوائی فرانسه برای تکوین خود به دوره ای نیاز داشت که از سال 1789 تا 1871 طول کشیده است، یعنی از زمان سقوط رژیم آنشی تا جمهوری سوم.
• برای اتمام یک انقلاب کافی نیست، که طبقه جدید قدرت را تسخیر کند، بلکه او باید بتواند فرم سیاسی نسبتا ثباتمندی برای اعمال قدرت بوجود آورد.
• در فاصله سالهای 1789 تا 1871 ما شاهد تعویض پر جنجال فرم های سیاسی متفاوتی در فرانسه هستیم (سلطنت مشروطه، تجربه کوتاه مدت جمهوری، استبداد نظامی، حکومت قیصر، رژیم بناپارتی و غیره)، تا اینکه بورژوازی فرانسه، بالاخره در جمهوری پارلمانی، فرم سیاسی عادی و ثباتمندی برای اعمال قدرت و هژمونی (سرکردگی) خود پیدا می کند.
• در رابطه با چین باید گفت، که مولود تازه انقلاب، هنوز به جستجوی فرم سیاسی و محتوای اقتصادی ـ اجتماعی لازم، برای تثبیت اوضاع و اعمال قدرت بر نیامده است.
• ما در چین با یک روند دراز مدت سروکار داریم، که هنوز در حال تکوین است.
• این روند هر چند نتایج درخشانی بدست آورده است، ولی چند و چون پیشرفت و فرجام آن هنوز بطور کامل قابل پش بینی نیست!
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر