۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

شهر خالی نیست

از چپ به راست: مرتضا کيوان ، احمد شاملو ، نيما پوشيج ، محمد زُهَری ، سياوش کسرايی
محمد زهری
(1305 ـ 1373)
دکترای ادبیات فارسی
دبیر دبیرستان و کارمند کتابخانه ملی
آثار
جزیره (۱۳۳۴)
گلایه (۱۳۴۵)
شبنامه (۱۳۴۷)
... و تتمه (۱۳۴۸)
برگزیده اشعار (۱۳۴۸)
مشت در جیب (۱۳۵۳)
پیر ما گفت (۱۳۵۶)


شهر خالی نیست
محمد زهری

دست بادی گرچه جام جان
تهی کرد از شراب پاک اطمینان
- تا سلامت مانده جام جان-
باز هم لبریز باید شد

ابرهای تازه را با ابرهای کهنه باید بست
بعد باران خواست
از زمین، آنگاه
چشم مخملی از سبزه
یا
آیینه ای از چشمه ساری
داشت

تا توان از سینه خار بیابان،
شیر خشت عافیت دوشید
از سر دیوار باغی، برگ بیدی چید
یا گل خطمی، به دامن ریخت.

باز باید دست را با دست های دیگران پیوست
تا غروب کوچه، بازی کرد
با کبوترها، پیام از آسمان آورد
طاق ایوان را پناه بی پناهی پرستو ساخت.

باز هم لبخند باید شد
گرچه شهر از زهرخند دشمنی، تلخ است
شهد باید شد،
گوارا شد

دوست را باید میان خیل دشمن، یافت
همنفس، همراه باید شد
با هزاران مشعل
از چنگال شب
باید رهایی جست.

شهرخالی نیست
گوش باش!...
آواز می آید
از آن خانه
همزبانی، همدلی را می سراید
گوش باش!....

تهران، اسفند 44

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر