آلفرد کوزینگ
برگردان شین میم شین
• مسئله اساسی فلسفه عبارت است از مسئله مربوط به رابطه ماده (طبیعت، وجود) و شعور (روح، تفکر).
• مسئله اساسی فلسفه عالی ترین مسئله فلسفه است.
• تقسیم و طبقه بندی سیستم ها و نگرش های فلسفی به دو جریان اصلی ماتریالیسم و ایدئالیسم و حل بنیادی کلیه مسائل مهم فلسفی، وابسته به پاسخی است که بدان داده می شود.
• مسئله اساسی فلسفه در فرم کم و بیش روشنی تمام تاریخ تفکر فلسفی را در برگرفته است، اگرچه این مسئله برای اولین بار از سوی ماتریالیسم دیالک تیکی، توسط انگلس، بطور صریح فرمولبندی شده است.
• درمقابل هم قرار دادن ماتریالیسم و ایدئالیسم، بصور مختلف از سوی فلاسفه نامداری از قبیل افلاطون، دمکریت، ارسطو، توماس فون اکوین، برکلی، هگل و فویرباخ صورت گرفته است.
• مبارزه جانبدارانه میان جریانات اصلی ماتریالیستی و ایدئالیستی فلسفه نیز دلالت بر این امر دارد.
• اگرچه در آثار برخی از فلاسفه، بخصوص در کتاب فویرباخ تحت عنوان «ماهیت مذهب» نطفه های طرح مسئله اساسی فلسفه به چشم می خورند، ولی فرمولبندی علمی و حل این مسئله، تنها در یک مرحله توسعه تفکر فلسفی صورت می گیرد که اصولا از حد فلسفه بورژوائی فراتر بوده است.
• پیش شرط تعیین کننده برای آن عبارت بود از توضیح ماتریالیستی حیات اجتماعی و توسعه مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی «ماده»، که برخلاف مفهوم «ماده» در ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، شامل جامعه نیز می شود.
• ادرک فلسفی از واقعیت عینی در این مرحله، به درجه ای از عامیت دست یافته بود که در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور را به دیسیونکسیون (یا این و یا آن) کامل مبدل می کرد.
• این اما شرطی است که بدون تحقق آن، فرمولبندی صریح مسئله اساسی فلسفه امکان پذیر نیست.
• تا زمانی که ماتریالیسم تحت عنوان ماده فقط فرم نمودین مشخص و معین جهان مادی، یعنی اتم ها، اجسام، مواد و یا طبیعت را می فهمید، در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور هنوز نمی توانست دیسیونکسیون کامل باشد.
• زیرا هنوز عرصه هائی از جهان، مثلا نور، تشعشع بطورکلی و جامعه در خارج از حیطه مسئله اساسی فلسفه قرار می گرفتند.
• از این رو، تفکر فلسفی به توسعه درازمدتی نیاز داشت تا مسئله اساسی فلسفه ـ بمثابه عالی ترین مسئله فلسفه ـ بتواند شناخته و فرمولبندی شود.
• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، فرمولبندی های مختلفی از مسئله اساسی فلسفه صورت گرفته اند که بلحاظ محتوا همترازند، اما از دقت و ظرافت متفاوتی برخوردارند.
• انگلس مسئله اساسی فلسفه را بمثابه مسئله رابطه میان تفکر و وجود و یا روح و طبیعت تعریف می کند.
• اما باید توجه داشت که این تعریف در چارچوب انتقاد از هگل و فویرباخ صورت می گیرد و انگلس مفاهیم «تفکر» و «وجود» رایج در آثار آنها را به کار می برد.
• وجود اینجا از سوی انگلس بمثابه وجود مادی، بمثابه واقعیت عینی و یا ماده بکار می رود.
• از آنجا که مفهوم «وجود» نامعین است، چون آن می تواند هم شامل حال پدیده های مادی و هم شامل حال پدیده های فکری باشد و از آنجا که مفهوم «تفکر» شامل حال همه پدیده های فکری (مثلا احساس و ادراک) نمی شود، دقیقتر خواهد بود، اگر ما در چارچوب مسئله اساسی فلسفه، ماده و شعور را در مقابل هم قرار دهیم.
• چون مفاهیم «ماده» و «شعور» جامعترین و فراگیرترین مقوله های فلسفی اند و نمی توانند از مفاهیم دیگری نشأت گرفته باشند، پس تنها از طریق مقابل هم قرار دادن آندو و از طریق توضیح رابطه متقابل آندو می توانند تعریف شوند.
• تاریخ تفکر فلسفی نشان می دهد که فقط دو راه حل برای مسئله اساسی فلسفه وجود دارد :
• یا ماده بر شعور مقدم قلمداد می شود و یا شعور بر ماده.
• از این رو ست که در تمام تاریخ فلسفه، فقط دو جریان اصلی و مستقل فلسفی، یعنی ماتریالیسم و ایدئالیسم، بوجود آمده است.
• دوئالیسم ، که ماده و شعور را دو جوهر مستقل و غیروابسته به یکدیگر می داند، از توضیح انطباق شعور با ماده (که خود را در شناخت جهان مادی بوسیله انسان و در کردوکار عملی او نشان می دهد) عاجز می ماند و برای توضیح این حقیقت امر دست بدامن فرضیه های من در آوردی می شود:
• دوئالیسم یا ادعا می کند که تنظیمگر این انطباق خدا ست (دکارت)، یا در زیر پرچم اوکی ژنالیسم، ادعا می کند که خدا در هر تغییر وارد عمل می شود و انطباق را بوجود می آورد (گولینچ) و یا دست بدامن هارمونی از قبل تعیین شده (لایب نیتس) می شود.
• ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی در فرم های نمودین مختلف خود و در چارچوب امکانات تئوریکی خود، به مسئله اساسی فلسفه ـ اصولا ـ پاسخ درست می دهد و عناصر مهم یک راه حل علمی جامع برای آن را بوجود می آورد.
• این امر بخصوص در باره ماتریالیست های انگلیس و فرانسه و فویرباخ صادق است.
• آنها ماده را مقدم بر شعور می دانند و شعور را محصول جسم انسانی قلمداد می کنند و بنا بر محتوای آن شعور را انعکاس جهان مادی می دانند.
• اما نظرات آنها در باره طبیعت شعور و فونکسیون آن ساده و مکانیکی بوده و به سبب سطح نازل توسعه علوم طبیعی در آن زمان، هنوز نمی توانند به شناخت کیفیت خاص شعور نایل آیند.
• از آنجا که آنها قادر به درک ماتریالیستی زندگی اجتماعی نبوده اند و در این عرصه سرانجام در ایدئالیسم فرومی مانند، راه حل آنها برای مسئله اساسی فلسفه به عرصه معینی از واقعیت عینی، یعنی به طبیعت محدود می ماند.
• آنها بنا بر درک کلا غیردیالک تیکی و متافیزیکی خود، شعور را عمدتا به مثابه بازتاب منفعل می پندارند و تأثیر برگشتی فعال شعور بر جهان مادی را باندازه کافی در نظر نمی گیرند.
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی در حل مسئله اساسی فلسفه راه درست ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی را ادامه می دهد و در ضمن بر نقاط ضعف و عیوب آن غلبه می کند و برای اولین بار جامعترین، فراگیرترین، پیگیرترین و قاطعانه ترین پاسخ به مسئله اساسی فلسفه را ارائه می دهد.
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی نیز همانند هر ماتریالیسم دیگر، ماده را بر شعور مقدم می داند، ولی در مغایرت با ماتریالیسم سابق، به این دریافت خود قناعت نمی کند، بلکه علاوه بر آن، خصلت دیالک تیکی رابطه متقابل ماده و شعور را مطرح می سازد:
1
• ماده قبل از شعور وجود دارد، زیرا ماده ابدی، مطلق، پایان ناپذیر و لایتناهی است.
• شعور، اما تنها در مرحله معینی از توسعه ماده پدید می آید و وجودش وابسته به شرایط معینی است.
• از این رو شعور فانی، مشروط و پایان پذیر است.
2
• شعور محصول ماده است، زیرا آن بمثابه خاصیت خاص ماده، برمبنای فونکسیون های معین ماده ی بدرجه عالی سازمان یافته، یعنی سلسله اعصاب مرکزی انسانی و بویژه مغز، بوجود می آید.
3
• خاصیت کیفی نوین شعور در توانائی آن به انعکاس جهان مادی بصور فکری است. • از این رو شعور فاقد محتوای مستقل است.
• شعور هم بنا برمحتواهای (مضامین) مشخص خود (احساس ها، ادراکات، اندیشه ها) و هم بنا بر فرم های عام، که در قالب شان این مضامین شعوری مطرح می گردند (فرم ها و قوانین شناخت حسی و فرم ها و قوانین تفکر)، در تحلیل نهائی، انعکاس جهان مادی است.
4
• شعور بازتاب منفعل نیست.
• شعور بمعنی از آن خود کردن روحی فعال جهان مادی است.
• شعور دارای استقلال نسبی است که خود را در عوامل زیر نشان می دهد :
• در خود قانونمندی نسبی.
• در اپریوری (فونکسیونی) نسبی فرم های فکری و قوانین فکری.
• در توانائی اش تأثیرگذاری برگشتی بر جهان مادی.
*****
• شعور ببرکت استقلال نسبی اش می تواند بر مبنای قانونمندی های شناخته شده طبیعت و جامعه، آماج های عمل پراتیکی انسانها را تعیین کند و به ابزار نیرومندی برای تغییر جهان مبدل شد.
• در حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه، رابطه ماده و شعور بطور همه جانبه تعیین می شود.
• یعنی رابطه زمانی، علی (علت و معلولی)، تاریخی ـ تکاملی (توسعه ای) و مضمونی و تأثیر متقابل آن.
• کلیه این جنبه های مسئله اساسی فلسفه در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی وحدتی ناگسستنی با هم تشکیل می دهند، وحدتی که شالوده مونیسم ماتریالیستی را تشکیل می دهد.
• آنها همدیگر را متقابلا مشروط می سازند و در کلیت (جمعیت) خود مسئله اساسی فلسفه را تشکیل می دهند.
• مسائل فلسفی دیگر بکمک مسئله اساسی فلسفه توسعه می یابند.
• پاسخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به مسئله اساسی فلسفه مبتنی است بر تجزیه و تحلیل فلسفی و تعمیم نتایج بنیادی علوم طبیعی، ستاره شناسی، زمین شناسی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، نویروفیزیولوژی، فیزیولوژی کردوکار عصبی عالی، علوم اجتماعی و تجارب عملی بشریت.
• پاسخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به مسئله اساسی فلسفه مبتنی است بر کل دانش بشری و لذا در سازگاری کامل با علوم مدرن قرار دارد.
حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه
• حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، در کلیه انواع و اقسام آن، مبتنی است بر مقدم دانستن شعور بر ماده.
• حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، یا شعور (که در واقع فقط بمثابه شعور انسانی برمبنای کردوکار عصبی عالی وجود دارد) را از مبنای آن جدا می کند، بدان جسمیت می بخشد، به ماهیت مندی مستقل مبدل می کند (مثلا خدا، فهم الهی، خرد الهی، ایده مطلق، شعور بطورکلی، جهان ایده ای) و سپس آن را مطلق می کند و به عنوان خالق بی آغاز جهان مادی مطرح می سازد و یا شعور انسانی را آنچنان مطلق می کند که گویا تنها چیز واقعا موجود است و کل جهان مادی محتوای آن را تشکیل می دهد.
• امکان وارونه کردن این چنینی رابطه ماده و شعور و توسعه و رواج فلسفه ایدئالیستی در بغرنجی روند شناخت نهفته است.
• هرگشتاور روند شناخت می تواند از پیوند کلی اش مجزا شود، استقلال کسب کند و مطلق گردد.
• این مهمترین ریشه معرفتی ـ نظری ایدئالیسم است.
• در جامعه طبقاتی، تحت تأثیر شرایط اجتماعی معینی، این امکان برای فلسفه ایدئالیستی به واقعیت بدل می گردد.
حل ایدئالیستی ـ عینی مسئله اساسی فلسفه
• ایدئالیسم عینی مبتنی است بر حلی از مسئله اساسی فلسفه که در آن تفکر ـ بمثابه یک کل و یا بمثابه فرم های فکری معینی ـ مطلق می شود.
• در ایدئالیسم عینی افلاطون، مفاهیم به جهان مستقل ایده ها متعلق قلمداد می شوند که گویا ابدی و تغییرناپذیرند و چیزها و پدیده های جهان مادی، بمثابه بازسازی های فانی و پرعیب و نقص این ایده های ابدی تلقی می شوند.
• در فلسفه هگل، برعکس، کل روند تفکر بشری از شالوده طبیعی اش منفصل می شود و به روند توسعه غول آسای «ایده مطلق» مبدل می شود، ایده مطلقی که بطور دیالک تیکی از مراحل توسعه مختلفی می گذرد، در طبیعت خود را تجسم (جسمیت) می بخشد و سرانجام در دانش انسانی (که در فلسفه هگل به عالی ترین درجه توسعه خود می رسد)، به خودشناسی نایل می آید.
حل ایدئالیستی ـ ذهنی مسئله اساسی فلسفه
• درحالیکه ایدئالیسم عینی شعور انسانی را از سوبژکت، منفصل می کند و بدان موجودیت عینی می بخشد، ایدئالیسم ذهنی شعور انسانی را مستقیما منشاء قرار می دهد و اغلب، با مطلق کردن شناخت حسی، بویژه احساس، جهان مادی را بمثابه مضامین شعور، بمثابه کمپلکس های (مجموعه های بغرنج) احساسی قلمداد می کند.
• برکلی ـ بنیانگذار ایدئالیسم ذهنی مدرن ـ این نکته را در فرمول زیر بیان می کند:
• «وجود عبارت است از ادراک شدن!»
حل پوزیتیویستی مسئله اساسی فلسفه
• نمایندگان دیگر ایدئالیسم ذهنی، بویژه پوزیتیویست ها، اغلب می کوشند تا پاسخ ایدئالیستی خود به مسئله اساسی فلسفه را از دیده ها پنهان کنند.
• آنها برای این کار، مضامین شعور را که گویا تشکیل دهنده جهان عینی اند، نه به عنوان کمپلکس های احساسی، بلکه به عنوان «عناصر جهانی» (ماخ)، «سلاسل حیاتی» (اوه ناریوس) و یا «گیگونومن ها» (چیهن) می نامند.
• نئوپوزیتیویست ها نیز بر این خط می رانند و از «واقعیات امور» (ویتگن اشتاین) و یا از «آنچه که هست» (اشلیک) سخن می گویند.
*****
• ایدئالیسم ذهنی در صورت پیگیربودن به سولیپسیسم منتهی می شود.
• (سولیپسیسم در واقع بمعنی فقط «من» خودم است.
• سولیپسیسم بیانگر نقطه نظر معرفتی ایدئالیسم ذهنی است:
• واقعیت عینی را فقط در «من» وجود دارد، فقط «من» (فردی) و حالات روانی «من» وجود واقعی دارند، جهان خارج تنها در تصور «من» وجود دارد. مترجم)
• بسیاری از ایدئالیست های ذهنی، برای نجات از این نتیجه نهائی ناگزیر، شعور انسانی را به درجه شعور ماورای فردی تعالی می بخشند، آنسان که ایدئالیسم ذهنی، اغلب، با عناصر ایدئالیسم عینی پیوند می یابد و در توسعه خود بدان مبدل می شود.
*****
• پاسخ به مسئله اساسی فلسفه یا به ماتریالیسم منجر می شود و یا به ایدئالیسم.
• در این میان، اگرچه تفاوت میان ایدئالیسم عینی و ذهنی اهمیت زیادی دارد، ولی با توجه به تضاد میان ماتریالیسم و ایدئالیسم اهمیت درجه دوم کسب می کند.
• جریان فلسفی ثالثی که نه ماتریالیسم باشد و نه ایدئالیسم، نمی تواند وجود داشته باشد.
• زیرا مسئله اساسی فلسفه، برخلاف ادعای تازه فلسفه بورژوائی، آلترناتیف سومی و یا دیگری را مجاز نمی دارد.
حل تومیستی مسئله اساسی فلسفه
• جریان فلسفی ئی که ادعای نه ماتریالیست بودن و نه ایدئالیست بودن دارد، در حال حاضر، رئالیسم تومیستی است.
• رئالیسم تومیستی هم با ماتریالیسم و هم با ایدئالیسم مخالفت می ورزد و ادعا می کند که موضع ثالثی را در این میان دارد.
• رئالیسم تومیستی ـ در واقع ـ نوع بغرنجی از ایدئالیسم عینی است.
• از دیدگاه رئالیسم تومیستی جهان مادی مستقل از شعور انسانی وجود دارد، ولی جهان مادی مستقل از روح الهی نمی تواند وجود داشته باشد.
• از دیدگاه تومیسم، جهان مادی اولا مخلوق خدا (یعنی روح محض) است، ثانیا همه چیزها تنها بنا بر نظم ناشی از ایده های فهم الهی وجود دارند، ایده هائی که تصاویر اولیه روحی چیزها را تشکیل می دهند.
• بدین طریق واقعیت عینی و یا جهان مادی ـ به تعبیری ـ میان دو نوع از عوامل روحی وجود دارد:
• میان فهم الهی و شعور انسانی و در تحلیل نهائی، واقعیت عینی خود دارای طبیعت روحی است.
• رئالیسم تومیستی روح الهی را مقدم بر ماده می داند و لذا نوعی از ایدئالیسم است.
اهمیت حل درست مسئله اساسی فلسفه
• پاسخ درست علمی به مسئله اساسی فلسفه برای حل مسائل فلسفی دیگر از اهمیت تعیین کننده برخوردار است.
• ولی آن فقط یک امر تئوریکی فلسفه نیست، بلکه برای کلیه علوم دیگر و برای زندگی عملی انسان ها، بویژه برای سیاست از اهمیت بزرگی برخوردار است.
• اگر علوم راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه را مبنای کار خود قرار دهند، در جهت پژوهش واقعیت عینی (که در فرم های متنوع توسعه وجود دارد) حرکت خواهند کرد و مفاهیم، قوانین و تئوری های علمی را تصاویر (تقریبا معتبر) واقعیت عینی تلقی خواهند نمود.
• در سیاست عملی، با توجه به راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه، ما دیگر مجاز نخواهیم بود، از اصول ابدی و یا آرزوهای ذهنی آغاز به کار کنیم، بلکه از مناسبات واقعی زندگی اجتماعی، از سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی، از رابطه نیروهای طبقاتی، از قوانین عینی توسعه جامعه حرکت خواهیم کرد.
• مراجعه کنید به ماتریالیسم، ایدئالیسم، فلسفه.
پایان
برگردان شین میم شین
• مسئله اساسی فلسفه عبارت است از مسئله مربوط به رابطه ماده (طبیعت، وجود) و شعور (روح، تفکر).
• مسئله اساسی فلسفه عالی ترین مسئله فلسفه است.
• تقسیم و طبقه بندی سیستم ها و نگرش های فلسفی به دو جریان اصلی ماتریالیسم و ایدئالیسم و حل بنیادی کلیه مسائل مهم فلسفی، وابسته به پاسخی است که بدان داده می شود.
• مسئله اساسی فلسفه در فرم کم و بیش روشنی تمام تاریخ تفکر فلسفی را در برگرفته است، اگرچه این مسئله برای اولین بار از سوی ماتریالیسم دیالک تیکی، توسط انگلس، بطور صریح فرمولبندی شده است.
• درمقابل هم قرار دادن ماتریالیسم و ایدئالیسم، بصور مختلف از سوی فلاسفه نامداری از قبیل افلاطون، دمکریت، ارسطو، توماس فون اکوین، برکلی، هگل و فویرباخ صورت گرفته است.
• مبارزه جانبدارانه میان جریانات اصلی ماتریالیستی و ایدئالیستی فلسفه نیز دلالت بر این امر دارد.
• اگرچه در آثار برخی از فلاسفه، بخصوص در کتاب فویرباخ تحت عنوان «ماهیت مذهب» نطفه های طرح مسئله اساسی فلسفه به چشم می خورند، ولی فرمولبندی علمی و حل این مسئله، تنها در یک مرحله توسعه تفکر فلسفی صورت می گیرد که اصولا از حد فلسفه بورژوائی فراتر بوده است.
• پیش شرط تعیین کننده برای آن عبارت بود از توضیح ماتریالیستی حیات اجتماعی و توسعه مفهوم ماتریالیستی ـ دیالک تیکی «ماده»، که برخلاف مفهوم «ماده» در ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی، شامل جامعه نیز می شود.
• ادرک فلسفی از واقعیت عینی در این مرحله، به درجه ای از عامیت دست یافته بود که در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور را به دیسیونکسیون (یا این و یا آن) کامل مبدل می کرد.
• این اما شرطی است که بدون تحقق آن، فرمولبندی صریح مسئله اساسی فلسفه امکان پذیر نیست.
• تا زمانی که ماتریالیسم تحت عنوان ماده فقط فرم نمودین مشخص و معین جهان مادی، یعنی اتم ها، اجسام، مواد و یا طبیعت را می فهمید، در مقابل هم قرار دادن ماده و شعور هنوز نمی توانست دیسیونکسیون کامل باشد.
• زیرا هنوز عرصه هائی از جهان، مثلا نور، تشعشع بطورکلی و جامعه در خارج از حیطه مسئله اساسی فلسفه قرار می گرفتند.
• از این رو، تفکر فلسفی به توسعه درازمدتی نیاز داشت تا مسئله اساسی فلسفه ـ بمثابه عالی ترین مسئله فلسفه ـ بتواند شناخته و فرمولبندی شود.
• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی، فرمولبندی های مختلفی از مسئله اساسی فلسفه صورت گرفته اند که بلحاظ محتوا همترازند، اما از دقت و ظرافت متفاوتی برخوردارند.
• انگلس مسئله اساسی فلسفه را بمثابه مسئله رابطه میان تفکر و وجود و یا روح و طبیعت تعریف می کند.
• اما باید توجه داشت که این تعریف در چارچوب انتقاد از هگل و فویرباخ صورت می گیرد و انگلس مفاهیم «تفکر» و «وجود» رایج در آثار آنها را به کار می برد.
• وجود اینجا از سوی انگلس بمثابه وجود مادی، بمثابه واقعیت عینی و یا ماده بکار می رود.
• از آنجا که مفهوم «وجود» نامعین است، چون آن می تواند هم شامل حال پدیده های مادی و هم شامل حال پدیده های فکری باشد و از آنجا که مفهوم «تفکر» شامل حال همه پدیده های فکری (مثلا احساس و ادراک) نمی شود، دقیقتر خواهد بود، اگر ما در چارچوب مسئله اساسی فلسفه، ماده و شعور را در مقابل هم قرار دهیم.
• چون مفاهیم «ماده» و «شعور» جامعترین و فراگیرترین مقوله های فلسفی اند و نمی توانند از مفاهیم دیگری نشأت گرفته باشند، پس تنها از طریق مقابل هم قرار دادن آندو و از طریق توضیح رابطه متقابل آندو می توانند تعریف شوند.
• تاریخ تفکر فلسفی نشان می دهد که فقط دو راه حل برای مسئله اساسی فلسفه وجود دارد :
• یا ماده بر شعور مقدم قلمداد می شود و یا شعور بر ماده.
• از این رو ست که در تمام تاریخ فلسفه، فقط دو جریان اصلی و مستقل فلسفی، یعنی ماتریالیسم و ایدئالیسم، بوجود آمده است.
• دوئالیسم ، که ماده و شعور را دو جوهر مستقل و غیروابسته به یکدیگر می داند، از توضیح انطباق شعور با ماده (که خود را در شناخت جهان مادی بوسیله انسان و در کردوکار عملی او نشان می دهد) عاجز می ماند و برای توضیح این حقیقت امر دست بدامن فرضیه های من در آوردی می شود:
• دوئالیسم یا ادعا می کند که تنظیمگر این انطباق خدا ست (دکارت)، یا در زیر پرچم اوکی ژنالیسم، ادعا می کند که خدا در هر تغییر وارد عمل می شود و انطباق را بوجود می آورد (گولینچ) و یا دست بدامن هارمونی از قبل تعیین شده (لایب نیتس) می شود.
• ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی در فرم های نمودین مختلف خود و در چارچوب امکانات تئوریکی خود، به مسئله اساسی فلسفه ـ اصولا ـ پاسخ درست می دهد و عناصر مهم یک راه حل علمی جامع برای آن را بوجود می آورد.
• این امر بخصوص در باره ماتریالیست های انگلیس و فرانسه و فویرباخ صادق است.
• آنها ماده را مقدم بر شعور می دانند و شعور را محصول جسم انسانی قلمداد می کنند و بنا بر محتوای آن شعور را انعکاس جهان مادی می دانند.
• اما نظرات آنها در باره طبیعت شعور و فونکسیون آن ساده و مکانیکی بوده و به سبب سطح نازل توسعه علوم طبیعی در آن زمان، هنوز نمی توانند به شناخت کیفیت خاص شعور نایل آیند.
• از آنجا که آنها قادر به درک ماتریالیستی زندگی اجتماعی نبوده اند و در این عرصه سرانجام در ایدئالیسم فرومی مانند، راه حل آنها برای مسئله اساسی فلسفه به عرصه معینی از واقعیت عینی، یعنی به طبیعت محدود می ماند.
• آنها بنا بر درک کلا غیردیالک تیکی و متافیزیکی خود، شعور را عمدتا به مثابه بازتاب منفعل می پندارند و تأثیر برگشتی فعال شعور بر جهان مادی را باندازه کافی در نظر نمی گیرند.
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی در حل مسئله اساسی فلسفه راه درست ماتریالیسم ماقبل مارکسیستی را ادامه می دهد و در ضمن بر نقاط ضعف و عیوب آن غلبه می کند و برای اولین بار جامعترین، فراگیرترین، پیگیرترین و قاطعانه ترین پاسخ به مسئله اساسی فلسفه را ارائه می دهد.
• ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی نیز همانند هر ماتریالیسم دیگر، ماده را بر شعور مقدم می داند، ولی در مغایرت با ماتریالیسم سابق، به این دریافت خود قناعت نمی کند، بلکه علاوه بر آن، خصلت دیالک تیکی رابطه متقابل ماده و شعور را مطرح می سازد:
1
• ماده قبل از شعور وجود دارد، زیرا ماده ابدی، مطلق، پایان ناپذیر و لایتناهی است.
• شعور، اما تنها در مرحله معینی از توسعه ماده پدید می آید و وجودش وابسته به شرایط معینی است.
• از این رو شعور فانی، مشروط و پایان پذیر است.
2
• شعور محصول ماده است، زیرا آن بمثابه خاصیت خاص ماده، برمبنای فونکسیون های معین ماده ی بدرجه عالی سازمان یافته، یعنی سلسله اعصاب مرکزی انسانی و بویژه مغز، بوجود می آید.
3
• خاصیت کیفی نوین شعور در توانائی آن به انعکاس جهان مادی بصور فکری است. • از این رو شعور فاقد محتوای مستقل است.
• شعور هم بنا برمحتواهای (مضامین) مشخص خود (احساس ها، ادراکات، اندیشه ها) و هم بنا بر فرم های عام، که در قالب شان این مضامین شعوری مطرح می گردند (فرم ها و قوانین شناخت حسی و فرم ها و قوانین تفکر)، در تحلیل نهائی، انعکاس جهان مادی است.
4
• شعور بازتاب منفعل نیست.
• شعور بمعنی از آن خود کردن روحی فعال جهان مادی است.
• شعور دارای استقلال نسبی است که خود را در عوامل زیر نشان می دهد :
• در خود قانونمندی نسبی.
• در اپریوری (فونکسیونی) نسبی فرم های فکری و قوانین فکری.
• در توانائی اش تأثیرگذاری برگشتی بر جهان مادی.
*****
• شعور ببرکت استقلال نسبی اش می تواند بر مبنای قانونمندی های شناخته شده طبیعت و جامعه، آماج های عمل پراتیکی انسانها را تعیین کند و به ابزار نیرومندی برای تغییر جهان مبدل شد.
• در حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه، رابطه ماده و شعور بطور همه جانبه تعیین می شود.
• یعنی رابطه زمانی، علی (علت و معلولی)، تاریخی ـ تکاملی (توسعه ای) و مضمونی و تأثیر متقابل آن.
• کلیه این جنبه های مسئله اساسی فلسفه در ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی وحدتی ناگسستنی با هم تشکیل می دهند، وحدتی که شالوده مونیسم ماتریالیستی را تشکیل می دهد.
• آنها همدیگر را متقابلا مشروط می سازند و در کلیت (جمعیت) خود مسئله اساسی فلسفه را تشکیل می دهند.
• مسائل فلسفی دیگر بکمک مسئله اساسی فلسفه توسعه می یابند.
• پاسخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به مسئله اساسی فلسفه مبتنی است بر تجزیه و تحلیل فلسفی و تعمیم نتایج بنیادی علوم طبیعی، ستاره شناسی، زمین شناسی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی، نویروفیزیولوژی، فیزیولوژی کردوکار عصبی عالی، علوم اجتماعی و تجارب عملی بشریت.
• پاسخ ماتریالیسم دیالک تیکی و تاریخی به مسئله اساسی فلسفه مبتنی است بر کل دانش بشری و لذا در سازگاری کامل با علوم مدرن قرار دارد.
حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه
• حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، در کلیه انواع و اقسام آن، مبتنی است بر مقدم دانستن شعور بر ماده.
• حل ایدئالیستی مسئله اساسی فلسفه، یا شعور (که در واقع فقط بمثابه شعور انسانی برمبنای کردوکار عصبی عالی وجود دارد) را از مبنای آن جدا می کند، بدان جسمیت می بخشد، به ماهیت مندی مستقل مبدل می کند (مثلا خدا، فهم الهی، خرد الهی، ایده مطلق، شعور بطورکلی، جهان ایده ای) و سپس آن را مطلق می کند و به عنوان خالق بی آغاز جهان مادی مطرح می سازد و یا شعور انسانی را آنچنان مطلق می کند که گویا تنها چیز واقعا موجود است و کل جهان مادی محتوای آن را تشکیل می دهد.
• امکان وارونه کردن این چنینی رابطه ماده و شعور و توسعه و رواج فلسفه ایدئالیستی در بغرنجی روند شناخت نهفته است.
• هرگشتاور روند شناخت می تواند از پیوند کلی اش مجزا شود، استقلال کسب کند و مطلق گردد.
• این مهمترین ریشه معرفتی ـ نظری ایدئالیسم است.
• در جامعه طبقاتی، تحت تأثیر شرایط اجتماعی معینی، این امکان برای فلسفه ایدئالیستی به واقعیت بدل می گردد.
حل ایدئالیستی ـ عینی مسئله اساسی فلسفه
• ایدئالیسم عینی مبتنی است بر حلی از مسئله اساسی فلسفه که در آن تفکر ـ بمثابه یک کل و یا بمثابه فرم های فکری معینی ـ مطلق می شود.
• در ایدئالیسم عینی افلاطون، مفاهیم به جهان مستقل ایده ها متعلق قلمداد می شوند که گویا ابدی و تغییرناپذیرند و چیزها و پدیده های جهان مادی، بمثابه بازسازی های فانی و پرعیب و نقص این ایده های ابدی تلقی می شوند.
• در فلسفه هگل، برعکس، کل روند تفکر بشری از شالوده طبیعی اش منفصل می شود و به روند توسعه غول آسای «ایده مطلق» مبدل می شود، ایده مطلقی که بطور دیالک تیکی از مراحل توسعه مختلفی می گذرد، در طبیعت خود را تجسم (جسمیت) می بخشد و سرانجام در دانش انسانی (که در فلسفه هگل به عالی ترین درجه توسعه خود می رسد)، به خودشناسی نایل می آید.
حل ایدئالیستی ـ ذهنی مسئله اساسی فلسفه
• درحالیکه ایدئالیسم عینی شعور انسانی را از سوبژکت، منفصل می کند و بدان موجودیت عینی می بخشد، ایدئالیسم ذهنی شعور انسانی را مستقیما منشاء قرار می دهد و اغلب، با مطلق کردن شناخت حسی، بویژه احساس، جهان مادی را بمثابه مضامین شعور، بمثابه کمپلکس های (مجموعه های بغرنج) احساسی قلمداد می کند.
• برکلی ـ بنیانگذار ایدئالیسم ذهنی مدرن ـ این نکته را در فرمول زیر بیان می کند:
• «وجود عبارت است از ادراک شدن!»
حل پوزیتیویستی مسئله اساسی فلسفه
• نمایندگان دیگر ایدئالیسم ذهنی، بویژه پوزیتیویست ها، اغلب می کوشند تا پاسخ ایدئالیستی خود به مسئله اساسی فلسفه را از دیده ها پنهان کنند.
• آنها برای این کار، مضامین شعور را که گویا تشکیل دهنده جهان عینی اند، نه به عنوان کمپلکس های احساسی، بلکه به عنوان «عناصر جهانی» (ماخ)، «سلاسل حیاتی» (اوه ناریوس) و یا «گیگونومن ها» (چیهن) می نامند.
• نئوپوزیتیویست ها نیز بر این خط می رانند و از «واقعیات امور» (ویتگن اشتاین) و یا از «آنچه که هست» (اشلیک) سخن می گویند.
*****
• ایدئالیسم ذهنی در صورت پیگیربودن به سولیپسیسم منتهی می شود.
• (سولیپسیسم در واقع بمعنی فقط «من» خودم است.
• سولیپسیسم بیانگر نقطه نظر معرفتی ایدئالیسم ذهنی است:
• واقعیت عینی را فقط در «من» وجود دارد، فقط «من» (فردی) و حالات روانی «من» وجود واقعی دارند، جهان خارج تنها در تصور «من» وجود دارد. مترجم)
• بسیاری از ایدئالیست های ذهنی، برای نجات از این نتیجه نهائی ناگزیر، شعور انسانی را به درجه شعور ماورای فردی تعالی می بخشند، آنسان که ایدئالیسم ذهنی، اغلب، با عناصر ایدئالیسم عینی پیوند می یابد و در توسعه خود بدان مبدل می شود.
*****
• پاسخ به مسئله اساسی فلسفه یا به ماتریالیسم منجر می شود و یا به ایدئالیسم.
• در این میان، اگرچه تفاوت میان ایدئالیسم عینی و ذهنی اهمیت زیادی دارد، ولی با توجه به تضاد میان ماتریالیسم و ایدئالیسم اهمیت درجه دوم کسب می کند.
• جریان فلسفی ثالثی که نه ماتریالیسم باشد و نه ایدئالیسم، نمی تواند وجود داشته باشد.
• زیرا مسئله اساسی فلسفه، برخلاف ادعای تازه فلسفه بورژوائی، آلترناتیف سومی و یا دیگری را مجاز نمی دارد.
حل تومیستی مسئله اساسی فلسفه
• جریان فلسفی ئی که ادعای نه ماتریالیست بودن و نه ایدئالیست بودن دارد، در حال حاضر، رئالیسم تومیستی است.
• رئالیسم تومیستی هم با ماتریالیسم و هم با ایدئالیسم مخالفت می ورزد و ادعا می کند که موضع ثالثی را در این میان دارد.
• رئالیسم تومیستی ـ در واقع ـ نوع بغرنجی از ایدئالیسم عینی است.
• از دیدگاه رئالیسم تومیستی جهان مادی مستقل از شعور انسانی وجود دارد، ولی جهان مادی مستقل از روح الهی نمی تواند وجود داشته باشد.
• از دیدگاه تومیسم، جهان مادی اولا مخلوق خدا (یعنی روح محض) است، ثانیا همه چیزها تنها بنا بر نظم ناشی از ایده های فهم الهی وجود دارند، ایده هائی که تصاویر اولیه روحی چیزها را تشکیل می دهند.
• بدین طریق واقعیت عینی و یا جهان مادی ـ به تعبیری ـ میان دو نوع از عوامل روحی وجود دارد:
• میان فهم الهی و شعور انسانی و در تحلیل نهائی، واقعیت عینی خود دارای طبیعت روحی است.
• رئالیسم تومیستی روح الهی را مقدم بر ماده می داند و لذا نوعی از ایدئالیسم است.
اهمیت حل درست مسئله اساسی فلسفه
• پاسخ درست علمی به مسئله اساسی فلسفه برای حل مسائل فلسفی دیگر از اهمیت تعیین کننده برخوردار است.
• ولی آن فقط یک امر تئوریکی فلسفه نیست، بلکه برای کلیه علوم دیگر و برای زندگی عملی انسان ها، بویژه برای سیاست از اهمیت بزرگی برخوردار است.
• اگر علوم راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه را مبنای کار خود قرار دهند، در جهت پژوهش واقعیت عینی (که در فرم های متنوع توسعه وجود دارد) حرکت خواهند کرد و مفاهیم، قوانین و تئوری های علمی را تصاویر (تقریبا معتبر) واقعیت عینی تلقی خواهند نمود.
• در سیاست عملی، با توجه به راه حل ماتریالیستی ـ دیالک تیکی مسئله اساسی فلسفه، ما دیگر مجاز نخواهیم بود، از اصول ابدی و یا آرزوهای ذهنی آغاز به کار کنیم، بلکه از مناسبات واقعی زندگی اجتماعی، از سطح توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی، از رابطه نیروهای طبقاتی، از قوانین عینی توسعه جامعه حرکت خواهیم کرد.
• مراجعه کنید به ماتریالیسم، ایدئالیسم، فلسفه.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر