۱۴۰۴ آذر ۱۸, سه‌شنبه

درنگی در مقاله ای از حسام امیری راجع به پرویز ثابتی و غلامحسین ساعدی (۹)

   
 
غلامحسین ساعدی
 ( ۱۳۱۴ – ۱۳۶۴)
 
درنگی
از
 میم حجری
 
حسام امیری
در جوانی عادت داشت که هر بار از زندان آزاد می‌شد به گورستان برود. 
از یک لامکان به لامکان دیگر.
 
وقتی از فضیلت سازی از ذلت توسط حسام امیری (و نه فقط او) سخن می رود، 
به همین دلیل است:
ساعدی
از زندان آزاد می شود و نه به سراغ زندگان، بلکه به سراغ مردگان می رود.
آنهم نه به سراغ مردگان آشنا، بلکه مردگان ناآشنا.
 
راستی چرا و به چه دلیل؟
آیا ساعدی در زندان، دلش برای کسی تنگ نشده بوده است؟
آیا از زندگان منزجر و بیزار بوده است؟  
 آیا ساعدی دوستی نداشته است که در زندان دلش برایش تنگ شده باشد؟
 
اگر کسی زندان را تجربه کرده باشد،
 دلش برای کودکان و چوپانان و زحمتکشان و مطربان و طبیعت با نباتات و پرندگان و حشرات و سگ ها و آهوان و گوسفندان و بزغاله ها و بره ها و گوساله ها و الاغ ها و اسب ها و عطر و بو و سمفونی شبانه و چهچه روزانه و عرعر و شیهه وعوعوی روزانه و شبانه شان تنگ می شود
و
پس از آزادی از زندان در صدد رفع این حوایج روحی و روانی و اجتماعی و انسانی خود برمی آید.
 
پس چرا ساعدی به سراغ مردگان می رود؟

 روشنفکر طراز اول کشور در زندان
 قاعدتا 
باید دلش برای کتاب ها، کتابفروشی ها و کتابخانه ها و کافه ها و انجمن ها تنگ شود.
 پس چرا به گورستان می رود؟
 
 از یک لامکان به لامکان دیگر.
لامکان یعنی بی جای . بی مکان . ورای لامکان ش آشیان است
چگویم؟
 هر چه گویم بیش از آن است .
ناصرخسرو.
 معنی تحت اللفظی:
آشیانش در آنسوی لامکان است.
راجع به چنین چیزی و یا چنین کسی چه می توان گفت؟
چون هر چه گفته شود کمتر از آن و او ست.
محتاج به دانه ٔ زمین نیست
مرغی که به شاخ لامکان رفت .
 معنی تحت اللفظی:
 مرغی که روی شاخه لامکان نشسته اباشد، نیازی به دانه زمینی ندارد.
 
مگر زندان و قبرستان لامکان اند؟
 
یک‌بار که میان گورها قدم می‌زند، می‌نشیند و خاک روی یک سنگ گور را پاک می‌کند. 
به گمانش که قبر مرده‌ای‌ست که زندگان فراموشش کرده باشند.

 قدرت فکری و بضاعت منطقی حسام امیری در این فراز از مقاله شعرگونه او آشکار می گردد.
مگر سنگ قبری که از گردو خاک پوشیده شده است، «قبر مرده‌ای‌ نیست که زندگان فراموشش کرده اند؟»
 
 خاک را کنار می‌زند. 
روی سنگ نوشته: 
«گوهر دختر مراد.»
  از آن پس حس می‌کند که به گوهرمراد تبدیل شده.
 
محشر همین است و نه چیز دیگری.
گرد و خاک از روی سنگ قبری پاک کردن و به مرده مربوطه تبدیل شدن.
اسم چنین پدیده ای چه می تواند باشد؟
 حسام امیری جواب این سؤال را هم داده است:
 احضار ارواح. 
 
حسام امیری
جادوگری نوشتار. 
یک شبح در ادبیات فارسی. 

 
 نثر شعر گونه همین است و فقط به درد سر هم بندی کردن هارت و پورتی عاری از اندیشه می خورد:
جادوگری (؟) نوشتار
شبحی در ادبیات فارسی

حسام امیری
نویسنده‌ای که تنها دلیل زنده ماندنش را اضطرار نوشتن می‌دانست.
 اضطرار زندان و تبعید.
 
اضطرار 
به معنای ناچاری، درماندگی، یا بیچاره شدن به دلیل وجود یک خطر جدی یا نیاز مبرم است که چاره‌ای جز پذیرش و انجام عملی خاص برای رهایی از آن نیست و غالباً برای دفع ضرر بزرگتر، ضرر کوچکی به دیگری وارد می‌شود، که در حقوق و فقه به عنوان یک عامل تخفیف یا رفع مسئولیت در نظر گرفته می‌شود و مترادف با «ضرورت» و «عجز» است.
 
تنها دلیل زنده ماندن ساعدی ، ضرورت (اضطرار) نوشتن بوده است.
 این ادعای حسام امیری را به نحوی از انحاء می توان پذیرفت.
برای اینکه کار به زندگی بشر، محتوا و معنی می بخشد و نوشتن کار فکری است.
اما
ضرورت (اضطرار) زندان و تبعید نمی تواند دلیلی بر زنده ماندن نیهلیست نومید دیوانه ای باشد.
زندان و تبعید
اصولا و اساسا 
باید موجب دست زدن او به خودکشی باشد و نه چسبیدن به زندگی.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر