۱۴۰۴ فروردین ۱۸, دوشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (د) دوران (عصر)

‪Die Moderne Epoche – 1880 bis 1920 (Merkmale, Einordnung und Lyrik)‬‏ 

پروفسور دکتر گونتر هیدن

برگردان

 شین میم شین

 

۱

·    دوران به مقطع تاریخی معینی در تاریخ جامعه بشری اطلاق می شود.

 

۲

·    دوران شاخص (مشخص کننده) مقطعی از روند توسعه تاریخی است، که تا رسیدن بدان، گذشته مغلوب می گردد و آینده قوام می یابد.

 

۳

·    دوران تعیین کننده خطوط اصلی زمان حال تاریخی در رابطه با گذشته و آینده است.

 

۴

·    دوران ـ علاوه بر این ـ تعیین کننده نیروی جامعتی اصلی پیشرفت اجتماعی در شرایط تاریخی مشخص است.

 

۵

·    به قول لنین :

 

۱

·    «اینجا سخن از دوران تاریخی بزرگی است.

 

۲

·    در هر دوران ـ همان طور که تا کنون بوده، به همان سان نیز در آینده ـ زیرجنبش های منفردی وجود دارند، که گاهی پیشرونده و گه پسرونده اند.

 

(ما مفهوم زیرجنبش را به تقلید از مفهوم ریاضی زیرمجموعه ساخته ایم.

مترجم)

 

۳

·    در هر دوران ـ همان طور که تا کنون بوده، به همان سان نیز در آینده ـ انحرافاتی از نوع میانگین جنبش ها و سرعت میانگین آنها وجود دارد و وجود خواهد داشت.

 

۴

·    ما نمی توانیم بدانیم که جنبش های منفرد تاریخی هر دوران، با چه سرعتی و با چه موفقیتی توسعه می یابند.

 

۵

·    ما ـ اما ـ می توانیم بدانیم و واقعا هم می دانیم، که کدام طبقه اجتماعی در کانون این و یا آن دوران ایستاده است و محتوای ماهوی آن دوران را، سمت و سوی اصلی توسعه آن را، مهمترین خود ویژگی های شرایط تاریخی آن را تعیین می کند.

 

(لنین از مفهوم مرکب «محتوای ماهوی» استفاده می کند.

در آثار مارکس هم به جفت دیالک تیکی این مفهوم مرکب، یعنی به مفهوم «فرم نمودین» برمی خوریم.

آندو

 دو دست افزار دیالک تیکی را با هم ترکیب می کنند:

دیالک تیک فرم و محتوا

را

با دیالک تیک نمود و ماهیت.

از ترکیب آندو،

 دست افزار دیالک تیکی جدیدی تشکیل می یابد، به نام دیالک تیک فرم نمودین و محتوای ماهوی.

مترجم)

 

۶

·    ما فقط بر این مبنا، یعنی اگر ما ـ در وهله اول ـ ملاک های تفاوت اساسی «دوران» های مختلف را (و نه فصول منفرد تاریخ کشورهای منفرد را) در نظر بگیریم، آنگاه می توانیم به تدوین صحیح تاکتیک خود نایل آییم.

 

۷

·    و فقط شناخت خطوط اساسی هر دوران معین می تواند به مثابه پایه ارزیابی خود ویژگی های منفرد این و یا آن کشور به خدمت گرفته شود.»

·    (لنین، «مجموعه آثار»، جلد ۲۱، ص ۱۳۴)

 

·    مراجعه کنید به فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی، دوران گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم.

 

 

فرماسیون اقتصادی جامعه

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/7254

 
پایان

درنگی در پژوهشی از احسان طبری راجع به ارزیابی و شناخت شخصیت انسانی (۲۵)

     
 

آذر و احسان طبری

معنی تحت اللفظی:
ملاک و معیار عینی (البته از دید طبری)
را
باید
 
۱
 در کردار نمونه وار حیاتى 
(نه در گفتار یا کردار استثنا و غیر تیپیک)
جست.
 
۲
در روش فرد مورد قضاوت ما نسبت به واقعیت و حقیقت و  جامعه چیست.
 

طبری

معیار عینی لازم برای تمیز «شخصیت» و در واقع شخص نیک کذایی (حاتم طایی) از بد کذایی (ضحاک و هیتلر و پینوچه و غیره)

را

در برخوردشان با واقعیت و حقیقت و جامعه می جوید.

طرز «تفکر» متافیزیکی (دوئآلیستی، غیر دیالک تیکی) طبری

مبتنی بر دوئالیسم هابیل و قابل (خیر مطلق مادر زاد و شر مطق مادر زاد) مذکور در کتب مقدس است:

بدین طریق

هم حاتم های طائی کذایی «شخصیت» ها و در واقع اشخاص نیک مادر زادند

و

هم «شخصیت» ها و در واقع اشخاص بد، بد مادر زادند.

یعنی

موجودات

 غیرتاریخی اند.

یعنی

 همیشه همان (ثابت و لایتغیر) اند.

مفهوم «همیشه همان» از مفاهیم نیچه ئیسم و فاشیسم و شاملوئیسم اند:

نیچه

توده مولد و زحمتکش

را

نازیسم

یهودی ها و کمونیست ها و کولی ها و علیل ها و بیماران روانی

را

و

شاملو

بشریت

را

بد مطلق تغییر ناپذیر همیشه همان و محکوم به استثمار و مرگ ندریجی و فوری

و

اقلیت ابر انسان و نژاد تحفه ژرمن و بامداد اول و آخر 

را

سرور انسان و ارباب مادام العمر مکلف به فرمانروایی و جنگ افروزی و خونریزی و آدمکشی 

می دانستند.

طبری

فراموش می کند که افراد بشر و حتی جماد و نبات و جانور در جامعه و طبیعت

تابع تریاد لایزال پیدایش (زایش) ـ رشد (توسعه و تکامل)  ـ زوال (تجزیه و تلاشی ) اند:

چیزها و موجودات،

 تاریخی اند

و

نه ثابت و ایستا و همیشه همان و همه جا همان و تحت همه شرایط طبیعی و جامعتی، همان.

به همین دلیل است که طبری از روش فرد نسبت به جامعه معیار عینی کذایی می سازد.

 

در این معاییر دوگانه خرافی طبری،

تئوری شناخت ضد مارکسیستی ـ ضد لنینیستی او هم عرض اندام می کند:

روش فرد نسبت به واقعیت و حقیقت

از سمتگیری های معرفتی - نظری (مربوط به تئوری شناخت) است.

اولا

رابطه بشر با واقعیت عینی،

دیالک تیکی است

و

نه میلی (سوبژکتیو، دلبخواهی، اختیاری، ارادی) مطلق

و

حتی

نه عینی (اوبژکتیو، مقدر، خارج از اختیار و ارده) مطلق.

یعنی

رابطه بشر با واقعیت عینی،

مبتنی بر دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است.

مبتنی بر انعکاس اوبژکت بر سوبژکت (عین بر ذهن) و واکنش دیالک تیکی سوبژکت بر اوبژکت (ذهن بر عین) است.

مثال:

دهقان 

(سوبژکت شناخت)

به محض زدن تیر بر تنه درخت، سیلی از سیگنال ها به کارگاه مغزش (سوبژکت) ارسال می شود

و

مغز دهقان

(سوبژکت)

روی این سیگنال ها کار فکری می کند و نسبت به واقعیت عینی (مثلا نسبت به تنه درخت و تبر و غیره) واکنش نشان می دهد:

مثلا

به اندازه دسته تبر، تیزی تیغه تبر، نحوه زدن تبر، سلامت و پوکی تنه درخت و حتی نسبت به تصورات خود، قبل از شروع به کار،

واکنش معرفتی (شناختین) نشان می دهد.

وقتی گفته می شود که میمون (جانور) در روند کار و در اثر کار 

قادر به تفکر شده است و بشر شده است، به همین دلیل است.


منظور طبری از روش فرد نسبت به حقیقت چیست؟

منظور طبری احتمالا طرز موضعگیری شخص مورد نظر نسبت به حقیقت است:

حراست و حمایت از حقیقت و یا مخالفت و خصومت با حقیقت.

 

این موضعگیری نه تنها معرفتی ـ نظری، بلکه عمیقا طبقاتی است.

طبری

خیال می کند که این موضعگیری،

 اخلاقی است.

در قاموس طبری

«شخصیت» (شخص)  نیک 

به دلیل خصوصیات اخلاقی خدا دادی و مادر زادی، طرفدار سرسخت حقیقت است و جان نثار آن است

و


«شخصیت» (شخص)  بد

به همان دلیل، مخالف سرسخت حقیقت و مداقع سرسخت باطل است.

ما مطالب دیگری از طبری 

 راجع به حقیقت و غیره را هم تحلیل و منتشر کرده ایم.

 

 

درنگی در گفتاری از احسان طبری:

حقیقت چیست؟

 


درنگی در طرز تفکر احسان طبری

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/10683

ادامه دارد.